گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ صبح یک روز گرم تیر ماهی میهمان مهربانی هایشان می شوی تا شاید بتوانی با حضور گرمت مرهمی باشی بر زخم تنهایی هایشان. همان زخم ناسوری که سالهاست روی تنشان سنگینی می کند و چشم هایشان را همیشه به آمدن میهمانان جدید منتظر نگه می دارد.
بخش زنان آسایشگاه خیریه کهریزک شلوغ و پرجنب و جوش است؛ پرستارها می آیند و می روند، ملحفه ها را عوض می کنند، زمین را تمیز می کنند، بین مادران پیر میوه پخش می کنند و خلاصه از صبح تا شب مشغولند. مادران پیر، اما در میان این همه جنب و جوش، آرام و بی صدا زندگی می کنند. با دیدن میهمان تازه وارد انگار تازه سر درددل هایشان باز می شود. برایت از زندگی، دنیای بی وفا و فرزندان خوبشان می گویند.
زهرا بانوی مهربانی است که با لبخند پذیرای حضورت می شود. جعبه شیرینی را که به طرفش می گیری با مهربانی برمی دارد و می گوید: دخترم من دیابت دارم، نمی توانم زیاد شیرینی بخورم، ولی نمی خواستم دستت را پس بزنم.
زهرا خانم پوشیده در روسری سفید و لباس آسایشگاه برایت از مهربانی های پرستاران می گوید: اینجا پرستارها با ما خیلی مهربان هستند. خانم های نیکوکار می آیند به ما می رسند، لباس هایمان را می شویند، حمام مان می کنند، آنها کاری هایی را برای من می کنند که فرزندانم راضی به انجامش نبودند. به این جای حرف هایش که می رسد بغض راه گلویش را می گیرد نم چشم هایش را با گوشه روسری می گیرد و می گوید: خدا خیرشان دهد خدا به تو هم خیر بدهد که به دیدن ما می آیی.
رقیه خانم همیشه منتظر است. او منتظر است تا بچه هایش به دیدنش بیایند و او را به دیدن نوه هایش ببرند. گوشی تلفن همراه را که توی دستت می بیند، کاغذ مچاله شده ای را به دستت می دهد و می گوید: دخترم این شماره را برایم بگیر شماره پسرم است می خواهم باهاش حرف بزنم.
شماره را می گیری، اما کسی جواب نمی دهد. رقیه خانم که در تمام مدت انتظار برای برقراری تماس با شوق و امید نگاهت می کرد، بعد از اینکه از تماس با پسرش ناامید می شود، می گوید: ممنون دخترم شاید خودش زنگ بزند.
بخشی از سالن بزرگ آسایشگاه را میز و صندلی چیده اند و مادران پیر گاهی آنجا دور هم می نشینند و با هم گفت و گو می کنند. به طرفشان که می روی، سلامت را با گرمی و بعضی هم آرام پاسخ می گویند. یکی شان که لاغر و استخوانی است می گوید: دخترم برای من شیرینی نیاور من بیسکویت ساقه طلایی خیلی دوست دارم، این دفعه که آمدی ساقه طللایی بیاور. فاطمه خانم هم با لهجه زیبایی ترکی می گوید: دخترم قدر شوهرت را بدان. با هم دوست و مهربان باشید. حتی بچه ها نمی توانند جای شوهر آدم را بگیرند.
مادر مهربان دیگری که با واکر در محوطه سالن قدم می زند، می گوید: ممنون که به ما سر زدی،؟ اما زودتر بیا. شماها که به دیدن ما می آیید بچه های ما هستید. خدا خیرتان دهد.
پرستاران مهربان آسایشگاه هنوز هم مشغول کارند. کار عوض کردن ملحفه ها که به پایان می رسد، با مهربانی غذای مادران را می دهند. قرار است تعدادی از بانوان نیکوکار بیایند و مادران را به حمام ببرند.
آسایشگاه خیریه کهریزک پذیرای پدران و مادران پیری است که روزگاری با هزاران امید و آرزو فرزندانشان را بزرگ می کردند. برایشان قصه های کودکانه می گفتند و پرستار شب های بیماری شان بودند، اما امروز به قهر روزگار یا از روی تنهایی و بی کسی ساکن کهریزک شده اند تا در کنار همسالان پیرشان زندگی کنند.
گاهی کنارشان بنشین به گلایه هایشان گوش بده. شاید حتی با کلامی مادرانه بر سرت فریاد هم بکشند، اما به دل نگیر. گاهی لبخند مهربانت را به میهمانی خانه مادران و پدرانی بفرست که دیگر خانه ای برای زندگی ندارند. خانه آنها همین نزدیکی هاست. تنهایشان نگذار.