به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، وبلاگ واژگون نوشت: شیوا کفشهای آهنی به پا کرده است تا به جنگ مشکلات برود؛ همین مضمون کافی است تا فیلم «دهلیز» نخستین فیلم بلند داستانی بهروز شعیبی فیلمی درخور تبیین و تحلیل از منظر حوزه زنان و خانواده باشد.
در جو غالب و انحصاری سینمای روشنفکری، عادت کردهایم که شاهد زنانی باشیم که یا در نقش معشوق به کار عشوهگری مشغولاند یا در نقش مظلوم در حال له شدن زیر انگارههای مردسالارانه جامعه؛ نیازی به مثال نیست.
در ذهن خود چند فیلم جدی سینمایی و زنان آن را تصور کنید تا این کلیشههای زنانه را به یاد آورید، اما در فیلم دهلیز، «هانیه توسلی» در نقش «شیوا»، مادری است جوان که در غیاب شوهری که 5 سال است در زندان به سر میبرد، سرپرستی خانواده را بر عهده گرفته است.
به واقع «زن»، کانون خانواده است؛ غیاب زن، خانواده را در معرض از هم گسیختگی قرار میدهد؛ جایی دیده بودم که پدر از دست داده را یتیم گویند و مادر از دست داده را لطیم (به معنای کسی که لطمه خورده است).
زن چه در جایگاه همسر و چه در جایگاه مادر، حتی اگر از منظر اقتصادی و معیشتی سرپرست خانواده محسوب نشود، سرپرست عاطفی خانواده و منشأ پیوند و پایداری مفهومی به نام خانواده است؛ چراکه بنای خلقت عالم بر محبت است و باید بنای همبستگی جامعه و سلولهای جامعه یعنی خانواده را نیز بافتهای از تاروپود محبت ادراک کرد.
برخلاف نظر همه تئوری پردازان غربی این ماده، اقتصاد و منفعت نیست که شالوده و زیربناست، بلکه عشق و محبت است که به زندگی انسانی معنا میدهد و زیربنای حیات اجتماعی را مستحکم میکند.
شیوا کار میکند تا هزینه زندگی را تأمین کند؛ شیوا وظایف مادریاش را به نحو احسن انجام میدهد و 5 سال است که نه تنها بر غیاب شوهرش صبر میکند، بلکه وفادارانه به هر دری میزند تا رضایت شاکیان شوهرش را گرفته و او را از زندان برهاند.
او مدام به مغازه داماد خانوادهای میرود که فرزندشان در جریان یک نزاع به صورتی ناخواسته و غیرعمد توسط شوهرش کشته شده و به همین دلیل به زندان افتاده است؛ شوهر، مردی است آبرومند که قبلاً معلم بوده و در زندان نیز از رفتار او رضایت دارند؛ داستان گرچه حول محور قصاص و تعلیق ناشی از اجرا یا عدم اجرای آن به پیش میرود، اما تمام بار فیلم بر دوش شیواست.
کودکِ داستان و شیطنتهای او نیز بخش عمدهای از فیلم را شکل میدهد و در جای خود برای چنین بازی گرفتنی از کودک باید کارگردان را ستایش کرد.
نحوه نمایش رابطه کودک و پدری که در زندان است، از ابتدای ملاقات آنها که با سردی و غریبی کودک همراه است تا انتها که به گرمی میرسد و اوج نیاز کودک به پدر را نشان میدهد، نیز خوب از کار درآمده و میتوان آن را در راستای تنبه جامعه به اهمیت خانواده ارزیابی کرد.
شیوا متوجه میشود که مادرش مخفیانه به ملاقات شوهرش رفته و او را ترغیب به طلاق کرده، اما شیوا با اینکه 5 سال است در فراغ شوهر زندگی میکند، هرگز به طلاق فکر نمیکند؛ کمرنگ کردن و به حاشیه بردن طلاق و در عوض پرداخت به مضامینی چون صبر، تعهد، محبت، وفاداری و ارزشهای خانوادگی را باید مهمترین نقاط قوت روایت فیلم «دهلیز» دانست.
همچنین شنیدن عباراتی چون توکل بر خدا، اعتماد به تقدیر خداوندی و سوگند خوردن به ائمه، ستایش برانگیز است؛ سکانسهای خلوت میان زن و شوهر بدون هیچ گوشه و کنایه جنسی نیز به خوبی رابطه عاشقانه را ترسیم کرده است؛ گرچه استفاده از نمادهایی مانند خوردن سیب همواره در سینما کاربرد داشته است؛ اما فیلم دهلیز را از حیث تمرکز بیش از حد بر کاراکتر شیوا و عدم توجه به سایر شخصیتها میتوان سرزنش کرد.
مخاطب، علت این همه لجاجت و عصبانیت و بیطاقتی خواهر مقتول را درک نمیکند؛ مادر مقتول نیز تنها زنی بیمار و گریان به روی
تخت است؛ سخن این نیست که چرا کارگردان این زنان را عصبی، احساسی و بیطاقت بازنمایانده است، بلکه نشان ندادن درد و رنجی که به دلیل از دست دادن این فرزند بر خانواده عارض شده باعث ایجاد این ضعف شده است.
اگر قصه از زاویه نگاه این خانواده روایت میشد، مسلماً اصرار آنها بر قصاص قابل درکتر بود؛ قصاصی که به فرموده کتاب خداوند در آن زندگانی است (ولکم فی القصاص حیات) البته شخصی به نام اعظم نیز در قصه حضور دارد که قصد کمک کردن به زندانی و گرفتن رضایت برای او را دارد، ولی باز به دلیل کمرنگ بودن و عدم شخصیتپردازی به حاشیه رفته است.
برای واکاوی و تحلیل ساختاری یک روایت باید کنشگران آن را بسته به نقشی که در پیرنگ روایت ایفا میکنند، دسته بندی کرد؛ در مجموع میتوان 4 نوع کنشگر را در روایت از یکدیگر بازشناخت؛ قهرمان، ضدقهرمان، قربانی و یاری کننده.
قهرمان این روایت شیواست و قربانی شوهر اوست که به دلیل یک لحظه غفلت و چیره شدن عصبانیت، ناخواسته مرتکب قتلی غیرعمد شده است؛ او هرگز ضدقهرمان روایت نیست و شیوه رفتار او با مسئولان زندان (به عنوان مثال درس دادن به یکی از مأموران زندان) نیز شاهدی بر این مدعاست.
کودک نیز به نحوی دیگر قربانی شده و محکوم است به تحمل بیپدری؛ داماد خانواده مقتول که مغازهدار است، مسئول زندان و اعظم که به دنبال کسب رضایت و کمک به شیوا هستند را نیز میتوان یاری گران قهرمان دانست.
اما ضدقهرمان در این روایت کیست؟ به نظر میرسد علاوه بر مفاهیم و مضامین صبر، وفاداری و محبت، محوریترین کلیدواژه این فیلم را باید در مفهوم بخشش یا گذشت جست.
خوشبختانه مؤلف در دام دوگانهپردازی قصاص در برابر بخشایش و در نتیجه منفی نشان دادن قصاص در برابر مثبت جلوه دادن بخشش نمیافتد؛ چه اینکه قصاص اگر نبود سنگ روی سنگ بند نمیشد و حیات اجتماعی به خطر میافتاد.
ضدقهرمان کسی نیست که خواهان اجرای حکم قصاص است، بلکه کسی است که نمیتواند پذیرای غفلت انسانها و عذر آنها باشد؛ شکستن شیشه همسایه توسط کودک و عذرخواهی کودک از مرد همسایه و برخورد زشت همسایه که به لحاظ ظاهری نیز شخصیتی نچسب طراحی شده است، اشاره به این معنا دارد.
اگر چه قصاص برای حیات اجتماع ضروری است، اما این به معنای انکار ارزشمندی گذشت و بزرگی دل نیست؛ قصاص به مثابه حکم خداوند ارزشمند است، ولی گذشت و بزرگی دل نیز واجد ارزش است.
پلان نهایی فیلم، اشکهای مادر مقتول است که تحت تأثیر حرفهای کودک نشان از بخشش دارد؛ بهزاد (شوهر شیوا که در زندان است)، در جایی از فیلم برای کودکش تعریف میکند که در کودکی از «دهلیز» تاریکی که در خانه پدربزرگش بوده است میترسیده و آن دهلیز ترسناک شاید همان دلهای تیره و کوچکی است که قدرت بخشیدن ندارند.