به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در وبلاگ هیئت قرآنی مکتب الائمه آمده است، یادم میآید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستانهای صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل میکردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با اینکه سعی کرده بودند زخمهایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل میبردیم و منتظر میماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.
وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آمادهاش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحتتر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.
همان موقع که داشتم از کنار او رد میشدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقهای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم میروم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم میرویم… چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سختترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.
پ. ن: چه بسیار چفیههایی که خونی شدند تا چادری خاکی نشود…و چه بسیار قلبهایی که مردانه ایستادند تا صورتی نیلی نشود…
يه جايي کار مي کردم بهم گفتن يکي از دليل هايي که مي خوايم با ما همکاري کني چادر و نوع پوششت هستش. مدتي بعد مديرش بهم گفت تو آبروي موسسه منو بالا بردي واسه من اعتبار زيادي داري اما با من مثل ديگران رفتار نکن، بالاخره منو تو همکاريم بايد به من اعتماد کني و تو محل کار چادر نپوشي؛
منم مدت کوتاهي عملا نشون دادم که مخالفم اما ديدم اصلاح بشو نيست همون روزي که بهم ارتقا داد از اونجا براي هميشه اومدم بيرون حتي درآمد بسيار خوبي هم برام داشت اما اصلا واسم نبود و نيست...
اگر تمامي افراد مثل شما رفتار ميکردند
ديگه جامعه به اين سمت سو نمي رفت