گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»- زینب صارم؛ سیره و زندگانی اهل بیت چه در جنبه فردی و چه اجتماعی برای شیعیان الگو است و خداوند متعال از مسلمانان خواسته است در شئون مختلف زندگی به تفکرات و رفتار آن بزرگواران تمسک پیدا کنند. در این میان برخی از امام زادگان مانند حضرت زینب(س)، ابالفضل العباس،حضرت معصومه (س) نیز به علت شأن و جایگاه والایی که در نزد ائمه دارند برای شیعیان به مثابه الگو قرار می گیرند.
در میان شخصیت های شیعی؛ حضرت معصومه(س) از زوایای متعددی مورد توجه و تامل قرار گرفته است. که اولین و برجسته ترین آن را میتوان در موضوع ثواب زیارت حضرت دانست. تا آنجا که امام صادق (ع) در حدیثی خبر از مدفون شدن حضرت در خاک قم را دادند و ثواب زیارت ایشان را برابر با بهشت دانستند. لازم به ذکر است که این حدیث زمانی از امام صادق(ع) نقل شده است که حتی امام موسی کاظم(ع) به دنیا نیامده بودند و این نشان از بزرگی و شآن حضرت معصومه(س) دارد.
برخی دیگر به علم و جایگاه ایشان در میان شیعیان اشاره میکنند که حضرت به نقل حدیث و پاسخ گویی به مسائل و مشکلات علمی شیعیان می پرداختند.
اما آنچه در جامعه امروزی از حضرت معصومه(س) مورد تاکید و یا توجه قرار گرفته است؛ ازدواج نکردن آن بزرگوار بوده است و به همین جهت ولادت حضرت معصومه(س) با عنوان روز دختر نامگذاری شده است.
هرچند که مورخین و تحلیلگران علتهای متعددی را برای ازدواج نکردن ایشان برشمردهاند، اما با دقت و تآمل در لابهلای صفحات تاریخ میتوان به حقایقی دست یافت که پرده از جنایات حکومت بنی العباس بر می دارد.
برخی از مورخین علت ازدواج نکردن حضرت معصومه(س) را وصیت نامه امام موسی کاظم (ع) میدانند و بیان می کنند که آن حضرت تاکید کردهاند که دخترانشان ازدواج نکند. اما واقعیت برخلاف این اظهار نظر است و امام موسی کاظم(ع) امر ازدواج دخترانشان را به امام رضا(ع) تفویض کردند و مورخین شیعه این نظر را که امام موسی کاظم(ع) همچنین وصیتی داشته اند را صریحا رد کرده اند.
برخی دیگر موضوع کفویت را برای ازدواج نکردن حضرت معصومه(س) مطرح کرده اند و بیان داشتند پیدا نشدن هم کفو علت عدم ازدواج آن بزرگوار است. با تامل در سیره اهل بیت میتوان دانست که سیره آن بزرگواران در ازدواج و شوهر دادن دختران خانواده، ایمان و تقوی زوج بوده است و آن بزرگواران مومن و مومنه را هم کفو هم دیگر می دانستند. به عنوان نمونه می توان به امام سجاد(ع) اشاره کرد که مادر خود را به عقد یکی از افراد مومن که دارای جایگاه اجتماعی والایی نبود در آوردند و مورد اعتراض شدید واقع شدند، چراکه ملاک مردم برای تزویج شأن اجتماعی بود نه ایمان فرد.
اما نگاه دقیق تر به شرایط و اوضاع سیاسی خلافت هارون الرشید و دوران امامت؛ امام موسی کاظم(ع) نشان دهنده آن است که اوج اختناق و فشاری که بر ضد هاشمیون وجود داشت؛ سبب ازدواج نکردن این بزرگوار شده است.
شاید برای برخی این سوال مطرح شود که شرایط سیاسی و اختناق دوران بنی العباس چه ارتباطی با ازدواج نکردن حضرت معصومه(س) دارد؟
دوران امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) هم زمان با منصور عباسی، مهدی و هادی عباسی و هارون الرشید بود. مهدی و هادی عباسی بارها امام را به عراق احضار کردند و ایشان را زندانی کردند، اما با دیدن معجزات، شدت فشارها از موسی بن جعفر کاسته شد و ایشان به مدینه بازگشتند.
اما دوران خلافت هارون الرشید اوج عظمت و شکوه دوران بنی العباس بود و به همین نسبت فشارهای اقتصادی و اجتماعی بر شیعیان شدت گرفت تا آن جا که مورخین بیان داشتند که زنان شیعه برای خواندن نماز البسه کافی نداشتند و مجبور بودند صبر کنند تا نماز فرد قبلی تمام بشود و از چادر وی استفاده کنند.
در حقیقت بعد از دوران امام سجاد(ع) می توان از دوران امام موسی کاظم(ع) به عنوان بدترین و سخت ترین شرایط اجتماعی بر علیه شیعیان یاد نمود. چنانکه ائمه در حق مختار دعا کردند که وی به اهل بیت یاری رساند و در سر و سامان دادن به اوضاع معیشتی و ازدواج دختران هاشمی کمک کرد.
شدت اختناقی که بر علیه امام موسی کاظم(ع) و خاندان شریف ایشان از سوی بنی العباس در جریان بود را میتوان به وضوح در وصیت نامه امام صادق(ع) یافت.
ابوایوب نحوی که یکی از درباریان منصور حاکم وقت بنیعباس بود، نقل می نماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامهای را با استفاده از نور شمع میخواند و هنگامی که به او سلام نمودم، درحالی که میگریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد (ع) را به من داده است ... آیا دیگر، می توان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی می نمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم:
اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را به عنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن! اما مجددا جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که «ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند: (همسرش)حمیده و (دو فرزندش) عبدالله و موسی!
روایت دیگری نیز وجود دارد که فضای اختناق آمیز آن زمان را بیشتر مشخص می نماید: هشام بن سالم نقل می نماید که بعد از رحلت امام ششم (ع)، من و مؤمن طاق در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان می داشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکل نداشته باشد، جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را به عنوان امام هفتم شناخته بودند! من به همراه رفیقم بر او وارد شده و نمونهای از پرسشهایی که قبلا پاسخ آن را از امام صادق (ع) دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم، ولی او پاسخی برخلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که به شدت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمی دانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشه های مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه و خوارج و ...
نمی دانستیم که کدامشان را به عنوان مذهب جدید بپذیریم؟! همین طور حیران و گریان در یکی از کوچه های مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به این که خلیفه عباسی منصور دوانیقی؛ جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم (ع)، گرد چه شخصی اجتماع می نمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوس ها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمیدیدم، به همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبروی چشمانم می دیدم، تا این که او مرا در کنار خانه امام موسی کاظم (ع) رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!
در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم (ع) مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشه های دینی منحرف که به ذهنم متبادر شده بود را برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیدههای انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعا پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقینا این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان می نماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از بندگی خداوند خارج شود! ...
پرسیدم: شما امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوه ای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم (ع) نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا می توانم پرسش هایی که نزد پدرتان مطرح می ساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد، ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش این گونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت! سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچ گاه خشک نخواهد شد.
عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه میتوانم آنان را به سوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا می توانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطر نشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم میگردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند!
با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجسته ای همانند فضیل و ابو بصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدتی، توجه تمام شیعیان به امام کاظم (ع) معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصر می دانست، افرادی را اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند ...»
شناخت و برائت از دشمنان اهل بیت در همه ادوار بر شیعیان واجب است؛ برخی تنها خلفاء غاصب یا بنی امیه را به عنوان دشمنان اهل بیت می شناسند، اما واقعیت آن است که دشمنان اهل بیت باید در هر زمانی شناخته شوند و از آن ها برائت جست؛ چراکه چهره دشمنان در ادوار مختلف بسیار متفاوت و ملون است. به عنوان نمونه می توان به هارون یا حتی مأمون اشاره کرد. وی با اینکه به امام علی (ع) در انظار عمومی ابراز ارادت می کرد، اما دستان خود را به خون فرزندان معصوم رسول اکرم(ص) آغشته کرد.
بنابراین نگاه به زندگانی امامزادگانی همچون حضرت معصومه(س) و عبدالعظیم حسنی بستری مناسب برای شناخت و آگاهی پیدا کردن از دشمنان متعدد اهل بیت با چهره های متفاوت است
چرا که دشمنان در طول تاريخ رنگ عوض ميکنند و بسياري از ضربات و حملات انجام شده به اسلام و تشيع در لباس افرادي بوده است که دوست بوده اند
روايت تاريخي بسيار زيبايي هم مطرح شد
به نظر من هم شناخت دشمنان اهل بيت از ابتدا تا انتهاي تاريخ، و شناختن حق آنها، يکي از مهمترين راههاي برون رفت از فتنه هاي آخرالزمان و گرفتار نشدن در آنهاست. روايات بسيار زيادي هم در اين زمينه داريم.
قال الرضا عليه السلام:«کمال الدين ولايتنا و البرائة من عدونا» «کامل بودن دين،ولايت ما اهل بيت و بيزاري جستن از دشمن ماست» (بحار الانوار ج?? ص ??) قال الصادق عليه السلام:«کذب من ادعي محبتنا و لم يتبري من عدونا» «دروغ مي گويد کسي که ادعاي محبت ما را مي کند ولي از دشمن ما بيزاري نمي جويد.»(بحارالنوار ج?? ص ??)