به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در مرداد ماه 1392 با حجتالاسلام محمد رضایی شریفآبادی یکی از مبلغان فعال در مناطق محروم کشور به خصوص در مناطق جنوبی کرمان که معاونت تبلیغ مدرسه معصومیه (س) و مسئولیت گروه جهادی مروّجین مذهب را بر عهده دارد، گفتوگویی را درباره شیوه تبلیغ و سختیهای آن است. انجام دادیم که مشروح آن از اینجا قابل مطالعه است.
*راهی که یک طلبه از دبی تا قم پیمود
-تا این زمان اصلاً درباره طلبه شدن فکر هم نکرده بودم، هر چند که اهل هیئت و منبر بودم، اما چند ماهی که مانده بود سربازیام تمام شود، لطف خدا خیلی عجیب و غریب شامل حالم شد، این در شرایطی بود که شغل خوبی برای من در دبی امارات مهیا شده بود. و آن این بود که یک عالم ربانی به صراحت به من گفت که باید طلبه شوم و روی صحبت ایشان امری بود. آیتالله کاظمی، ایشان خیلی ناشناخته هستند، یک عالم باتقوایی هستند، به هر حال با یک جمله دل من را از این رو به آن رو کردند، بالاخره همین جمله کاری کرد که از دبی رفتیم قم و حوزه علمیه معصومیه!
*تبلیغ در جنوب کرمان همراه با گروه جهادی مروّجین مذهب
-از آنجایی که جنوب کرمان یکی از محرومترین نقاط کشور است، طی سه سال گذشته توانستیم 70 جهیزیه را به کمک خیرین به نیازمندان اهدا کنیم، این در شرایطی بود که برخی از افراد سه تا چهار سال از زمان عقدشان گذشته بود و نتوانسته به خانه بخت بروند.... برخی مناطق با وجود اینکه دارای 90 هزار سکنه هستند ولی یک پزشک متخصص وجود ندارد و تنها چند پزشک عمومی هست، به همین خاطر با برخی پزشکان متخصص و فوق تخصص هماهنگ کردیم و چند بیمار را برای درمان به تهران آوردیم.
*حاج آقا تنها برای موعظه نرفته است!
-برای تبلیغ به روستایی رفتم که پشت کوه بود و 10 کیلومتر جاده خاکی داشت، میزبان ما یک پیرمردی بود که گفت جوانهای روستا به نماز نمیآیند، یک روز برای تماشای بازی فوتبال جوانان به محل بازی آنها رفتم که مقداری از محیط روستا دور بود، جاده خاکی بود و هوا بسیار گرم! جوانها که از دور میدیدند که حاج آقایی از دور دارد میآید، تعجب کرده بودند و همین طور به بازی خودشان ادامه میدادند، من هم یک بیست دقیقهای بازی آنها را تماشا کردم، فهمیده بودند که من فقط برای تماشای فوتبال رفتم و برای موعظه به آن محل نرفتهام!
*ماجرای چشم برزخی دختر عشایر
-مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد. خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند!
منبع: فارس