گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو» - مریم عظیمی؛
مقایسه کمونیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم و بیان تفاوت ها
اول: کمونیسم
همانطور که گفتیم کمونیسم از ریشه لاتین commons گرفته شده است که به معنای اشتراک است. این مکتب از قدیمی ترین مکاتب سیاسی دنیاست که در سال 1848 با انتشار مانیفست کارل مارکس و فردریک انگلس حرکت جدیدی در نهضت جهانی آن بوجود آمد.
از نظر فلسفی و اقتصادی کمونیسم و سوسیالیسم دارای ریشه واحدی هستند و هر دو بر مالکیت عمومی وسائل تولید تکیه میکنند، با این تفاوت که کمونیسم مرحله پیشرفت یا مرحله نهایی سوسیالیسم به شمارمیآید.
دوم: مارکسیسم
مارکسیسم عنوان فلسفه مارکس و واضع فلسفه کمونیسم جدید است. این واژه از نام کارل مارکس بنیانگذار سوسیالیسم علمی گرفته شده است. از نظر مارکس دورههای تاریخی عبارتند از:
1ـ کمون اولیه که در این جامعه بدون طبقه هیچ گونه تملک بر وسایل و ابزار تولیدوجود نداشته است.
2ـ بردهداری
3ـ فئودالیه
4ـ بورژوازی و سرمایهداری
5ـ سوسیالیسم
6ـ کمون ثانویه
اساس تفکر مارکسیستی
الف) اقتصاد تعیین کننده مسیر تاریخ است و تاریخ جز جنگ های طبقاتی و مبارزه بین گروه هایی که منافع اقتصادی آن ها با هم متعارض است چیز دیگری نیست. بر اساس این تعبیر جنگهای طبقاتی در مراحل مختلف تاریخی ابتدا بین بردگان و بردهداران، سپس میان فئودالها و «سرفها» یا دهقانان فقیر و بیزمین و بالاخره بین کارگران و سرمایهداران در میگیرد و سرانجام به پیروزی طبقه کارگر یا پرولتاریا و نفی کامل طبقات اجتماعی منتهی میگردد.
ب) دولت ها نقشی جز تأمین طبقه حاکم ندارند و در جوامع سرمایهداری دولت حافظ منافع صاحبان سرمایهها و استثمار طبقه کارگر است. این فشار و استعمار فقط هنگامی خاتمه خواهد یافت که مالکیت خصوصی، به ویژه مالکیت ابزار تولید از میان برداشته شود و طبقه کارگرحکومت را به دست خود بگیرد.
بنابراین همانطور که تبیین شد، کمونیسم قبل از مارکسیسم هم وجود داشت. مارکس در واقع کمونیسم کارگری را فرموله کرد و مارکسیسم تئوری کمونیسم کارگری است. در فصل چهارم مانیفست، خود مارکس و انگلس می گویند که قبل از آن ها هم سوسیالیسم های غیر کارگری وجود داشتند. ولی بعد کمونیسم مارکس به گرایش اصلی کمونیسم تبدیل شد.
سوم: سوسیالیسم
سوسیالیسم یا جامعهباوری که از واژه سوسیال به معنای اجتماعی در زبان فرانسه گرفته شده است، معناهای بسیار دارد، اما تعریف معمول این اصطلاح را در واژهنامه انگلیسی آکسفورد، چنین میتوان یافت: «سوسیالیسم تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسایل تولید - سرمایه، زمین، اموال و جز آن ها - به طور کلی، و اداره آن به سود همگان است.» سوسیالیست ها به سه طبقه زیر تقسیم می شود:
1. وابستگان جامعه فئودال و پدرشاهی: این طبقه در اثر صنایع بزرگ و تجارت جهانی که بورژوازی را نتیجه می دهد، به کلی رو به نیستی می رود. این دسته که می توان آن ها را سوسیالیست های مرتجع نامید، با وجود تظاهرات همدردی و اشک های گرمی که برای بدبختی پرولتاریا می ریزند، اما به دلایل زیر همیشه مورد حمله کمونیست ها قرار دارند:
الف) آن ها برای انجام یک امر محال کوشش می کنند.
ب) تلاش آن ها در این است که دوباره حکومت اشراف، فئودال ها، نظامی ها و کشیش ها را برقرار نمایند. آن ها اینگونه فکر می کنند که چنین اجتماعاتی عاری از عیب است.
ج) این گروه، هر بار که پرولتاریا انقلابی و کمونیستی شود، با برژوازی علیه پرولتاریا متحد شده و بدین ترتیب مقاصد اصلی خود را آشکار می سازند.
2. طبقه دوم از اعضاء اجتماع کنونی، که در اثر معایب ضروری این اجتماع دچار وحشت شده و درباره بقای این اجتماع نگران گشته اند، تشکیل می شود. کوشش این گروه در این است که جامعه امروزی را باقی نگهدارند و معایب وابسته به آن را از بین ببرند؛ لذا برای تحقق اهداف خود امور خیریه و اصلاحات متعدد اجتماعی را پیشنهاد می کنند.
این سوسیالیست های بورژوا نیز باید همواره طرف حمله کمونیست ها قرار گیرند، زیرا آن ها به دشمنان کمونیست ها خدمت می کنند و از همان جامعه که کمونیست ها در صدد سرنگون کردنش هستند، دفاع می نمایند.
3. طبقه سوم نیز سوسیالیست های مشروطه خواه یا دموکرات نامیده می شوند. این ها پرولتارهایی هستند که هنوز از شرایط رهایی طبقه خود به اندازه کافی اطلاع ندارند و یا نمایندگان سرمایه داران کوچک هستند که تا وقتی که دموکراسی و مقررات سوسیالیستی منتج از آن بدست نیامده است، در اغلب موضوعات همان تمایلات کمونیست ها را دارا می باشند.
بدین ترتیب، کمونیست ها هر زمان که دست به اقدام بزنند باید با این سوسیالیست های دموکران همکاری کنند و اصولا در این لحظات تا زمانی که این ها در خدمت بورژوازی داخل نشده و به کمونیست ها حمله نکرده اند، حتی المقدور سیاست مشترکی را تعقیب نمایند. اما بدیهی است که این مشارکت و همکاری، مباحثات در اطراف اختلافات مابین آن ها را از بین نخواهد برد.
نهایتا در یک جمع بندی می توان گفت، سوسیالیسم به عنوان مکتبی مبتنی براصالت جامعه و اشتراکیت ابزار تولید و کمونیسم بیانگر مرحلهای ایده ال از چنین وضعیتی در جامعه و بالآخره مارکسیسم یکی از نظریه پردازان چنین تفکری است.
علل فروپاشی کمونیسم
در سال 1985 میلادی، میخائیل گورباچف، رهبر اتحاد شوروی شد. او برنامه اصلاحاتی را در دولت اجرا کرد که شرایط حکومت را بازتر نمود و به اقتصاد کشورش کمک کرد، اما اصلاحات وی کافی نبودند.
دو سال پس از نامه تاریخی حضرت امام خمینی (ره) به گورباچف، مبنی بر اینکه صدای خرد شدن استخوان های کمونیسم به گوش میرسد، در حالی که کسی باور نمیکرد پیش بینی امام به این سرعت محقق شود، نظام کمونیستی شوروی با مشکلات سیاسی و سرپیچی رهبران بسیاری از جمهوریها از فرامین مسکو و همزمان بحران شدید اقتصادی و کمبود مواد غذایی مواجه شد.
پس از آن در ماه دسامبر سال 1990م، میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی برای مقابله با بحران اقتصادی و کنترل حرکتهای استقلال طلبانه با تشکیل یک اجلاس فوقالعاده، اختیارات تازهای برای جلوگیری از فروپاشی شوروی به دست آورد. وی با استفاده از این اختیارات موفق شد حرکتهای استقلال طلبانه در جمهوریهای شوروی را برای مدتی مهار کند. اما معارضان وی نیز بیکار ننشستند.
آنها در کودتایی ناتمام علیه گورباچف، موقعیت وی را متزلزل کردند. وی کوشید با استعفا از دبیر کلی حزب کمونیست و اعتراف به این مطلب که تجربه کمونیسم با شکست روبرو شده است، کنترل اوضاع را به دست گیرد. اما تلاش او به جایى نرسید و کمونسیم حکومت شوروی که مبتنی بر کفر و انکار خداوند بود و پایههای آن بر ستم و سرکوبی تودهها و اقلیتها قرار داشت، سقوط کرد. سپس در همان سال بوریس یلتسبن به قدرت رسید. او حزب کمونیست را غیر قانونی اعلام نمود و بدین ترتیب اتحاد شوروی در سال 1991 م به طور کلی منحل شد.
ویران شدن شوروی علل متعددی داشت که میتوان از ایدئولوژی انحرافی کمونیسم، دیکتاتوری موسوم به پرولتاریا، تقویت بنیه نظامی به قیمت نابودی کل جامعه، بیاعتمادی مسؤولان به مبانی ایدئولوژیک نظام خود و نیز انفجار اطلاعات نام برد. اما سه علت اصلی در سقوط کمونیسم نمایان تر است که ذیلا به بررسی آن ها می پردازیم:
1. ضعف بیهویتی که نظریه فرهنگی کمونیست بود
چند سال پیش از فروپاشی شوروی، فرهنگ غرب در این کشور نفوذ پیدا می کند و فعالیت های خود را به طور زیرزمینی انجام می دهد. موسیقی های راک، متال، بلوز و سبک های مختلف غربی جایگزین موسیقی سنتی روسی می شود و به صورت زیرزمینی فرهنگ روسیه را تغییر داده و روسیه را به سمت نوعی غرب گرایی سوق می دهد و حس هویتی نسل شوروی سابق از بین می رود.
2. نظریه معرفتی و فلسفی کمونیست
همانطور که گفتیم اساس کمونیسم، بر فلسفه مارکسیسم که ادعا می کرد، فلسفه ای مبتنی بر علوم تجربی است، پایه گذاری شده بود. بر اساس فلسفه مارکسیسم علوم تجربی، مبتنی بر مبانی پست مدرن بود و پست مدرنیست ها هم نسبی گرا بودند و به معرفت قائل نبوده و اعتقاد دارند که تجربه نه تنها مفید یقین نیست، بلکه نمی تواند هیچ نظریه ای را اثبات کند و مرتب درحال تغییر است. بدین ترتیب بدیهی است که وقتی علم با مبانی پست مدرن تزلزل پیدا کند، فلسفه ای که مبتنی بر علم تزلزل یافته است، متزلزل خواهد شد، از این رو منطق دیالیستیک آن ها دچار آسیب و بحران جدی شد.
3. مشکلات اقتصادی، نتیجه دو عامل قبل و در عین حال مهمترین عامل
بنابراین با توجه به متزلزل شدن فرهنگ و اساس فلسفه مارکسیسم، به طور طبیعی اقتصاد هم آسیب دید. وقتی فرهنگ غرب بر شوروی نفوذ پیدا کرد صهیونیست ها و آمریکایی ها در شوروی نفوذ اقتصادی حداکثری پیدا کردند و 95 درصد اقتصاد مسکو و سایر شهرهای روسیه را در دست گرفتند. بدین ترتیب روشن است که شکست اقتصادی معلول شکست فرهنگی و فلسفی است و وقتی فرهنگ و فلسفه یک کشور شکست خورد اقتصاد آن هم قطعا آسیب خواهد دید. در نهایت وقتی سه رکن مهم اقتصاد، فرهنگ و فلسفه آسیب دیدند کمونیسم فروپاشید.
منابع
1. فرهنگ جامع سیاسی، محمود طلوعی، ص 703 و 779
2. دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، ص 204
3. اصول کمونیست، فردریک انگلس، ترجمه هوشمند، تهران 1332، چاپ چهارم
4. سایت پرسمان
5. موسسه فرهنگی حکمت نوین اسلامی
6. دانشنامه رشد