به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بهانهی خوبی بود تا بهسراغ حمیدرضا ترقی، از اعضای برجستهی حزب مؤتلفهی اسلامی برویم. این مناسبت بهانهای بود تا به دو موضوع پرداخته شود: یکی سازمان مجاهدین خلق و دیگر حزب جمهوری اسلامی. بخش اول این مصاحبه، که بر روی عملکرد سازمان مجاهدین خلق متمرکز بود، از نظر شما گذشت. در ادامه و بخش دوم این مصاحبه، بیش از هر چیز بر روی حزب جمهوری اسلامی، چرایی تشکیل آن، نوع عملکرد حزب و چگونگی فروپاشیاش متمرکز شدهایم. در میان صحبتهای ایشان، آنچه بیش از همه جذاب مینماید، مسائل مربوط به اختلافات داخلی حزب جمهوری اسلامی و نحوهی فروپاشی حزب است.
حزب جمهوری اسلامی در آن زمان آنقدر قدرتمند بود که مجاهدین خلق را هدف قرار دهد، اما به نظر میرسد که حزب بیش از اینکه شبیه حزب باشد، شبیه یک جبهه بود. چرا در این برههی زمانی مؤتلفه هم به درون حزب میپیوندد و تشکیل جبهه میدهد؟
حزب جمهوری اسلامی تقریباً حزب فراگیری بود که بهوسیلهی شخصیتهایی شکل گرفت که هم مورد تأیید حضرت امام بودند و هم بعضی از آنها مثل مرحوم شهید بهشتی و آقای هاشمی جزء هیئت روحانیت مؤتلفه بودند. وقتی حزب تابع روحانیت خود باشد و تأیید امام را هم داشته باشد، طبیعتاً نباید حرکت دیگری را دنبال کند، بلکه باید منسجم شود تا بتواند مجموعهی نیروهای انقلاب را برای پیگیری اهداف انقلاب، شکلدهی حکومت، دولت و دولتسازی بسیج کند. لذا در آن زمان، تقریباً هرگونه تفکیک و حرکت انتزاعی یا جدا از حرکت جمعی به ضرر انقلاب تمام میشد، زیرا در مقابل آن، تمام گروههای مخالف نظام و انقلاب مثل چریکهای فدایی خلق، حزب توده و مجاهدین خلق با هم وحدت داشتند.
در بعضی از تشکلها مثل حزب مجاهدین با اینکه اسلامی بودند، اما اختلاف دیدگاه در مبانی وجود داشت و آن گرایشی که مؤتلفه و نیروهای انقلاب به روحانیت داشتند، در گروههای دیگر دیده نمیشد. لذا در آن زمان تقریباً بین اکثر نیروهای انقلاب که در دوران شکلگیری و پیروزی انقلاب متأثر از روحانیت مبارز تهران و شورای انقلاب بودند، این اعتقاد وجود داشت که باید دامنهی جذب را بازتر کنند و از عناصر مختلف در مجموعه استفاده نمایند، به شرط آنکه وحدت بین نیروها برقرار باشد تا قدرتی برای دولتسازی محسوب شود. به همین دلیل، زیربنای مؤتلفه هم بر همین مبنا گذاشته شد که فعالیت خود را در حزب جمهوری اسلامی ادغام و در زیرمجموعهی آن فعالیت کند.
هدف مجاهدین خلق حزب جمهوری اسلامی و متراکم شدن همهی نیروهای انقلاب در حزب بود و تمرکز بر این مرکزیت در واقع تمرکز بر کل نیروهای انقلاب و عناصر اصلی شکلدهی آیندهی انقلاب بود. همچنین اکثر افراد حزب شناخت عمیقی از منافقین داشتند و تقریباً تمام موضعگیریها و روشهای آنها را میشناختند. بهعلاوه حزب جمهوری اسلامی مطلعترین جریان سیاسی از ماهیت و هویت مجاهدین خلق بود و از طرفی توانایی لازم برای سازماندهی نیروها علیه مجاهدین خلق را دارا بود. نقش حزب جمهوری اسلامی در خنثی کردن توطئههای منافقین بسیار مشخص است؛ یعنی حزب جمهوری اسلامی توانست همانطور که آنها تبلیغات را به دست میگرفتند، جزوات افشاگرایانهای را علیه روزنامهی مجاهد آنها با همان کیفیت ارائه دهد و با آنان مقابله کند که این کار از هیچ تشکیلات دیگری برنمیآمد.
از طرف دیگر، حزب جمهوری اسلامی مغز متفکر برنامهریز کشور شد و افرادی در آنجا جمع شدند که تئوریسینهای انقلاب بودند و میتوانستند در تدوین قانون اساسی و پیاده کردن اهداف امام در قالب قانون، قالب و ساختار سازمان نقش اصلی داشته باشند. لذا نشانهروی مجاهدین خلق به سمت حزب جمهوری اسلامی کاملاً حسابشده و اساسی بود تا بتوانند پایهی اصلی انقلاب را از بین ببرند و مانع اجرای اهداف امام شوند.
موسوی خوئینیها شدیداً با تحزب مخالف بود، زیرا آن را مغایر با دیدگاههای خود در روند انقلاب میدانست و این نوع تحزب را به انحصارطلبی متهم میکرد. این گونه افراد نمیخواستند حزب جمهوری اسلامی قوت بگیرد و بتواند ادارهی کشور را براساس فقه سیاسی که به آن پایبند است به دست گیرد.
حزب جمهوری براساس منطق انقلابی به وجود آمد یا با توجه به شرایط، بهناچار تشکیل شد؟
هر دو، حزب جمهوری اسلامی سعی کرد که از تجربهی حرکتهای حزبی موجود در دنیا استفاده کند و آن را با معیارها و ارزشهای اسلامی تطبیق دهد. نقش شهید بهشتی در این تلفیق بسیار مؤثر و مهم بود. شهید بهشتی این نوع رفتارها را در آلمان و غرب از نزدیک مشاهده کرده بود و به فلسفهی سیاسی غرب اشراف کامل داشت و از سوی دیگر، به حرکت تشکیلاتی در مبارزه و انقلاب نیز معتقد بود.
شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی در حرکت سیاسی گذشتهی خود هم تشکیلاتی عمل میکردند. ممکن است مثلاً مقام معظم رهبری در حزب خاصی فعالیت نکرده باشند، اما در مشهد کاملاً سازماندهیشده و حسابشده عمل میکردند و بهصورت خوشهای با بسیاری از عناصر شبکهای ارتباط داشتند و تشکیلاتی نامرئی را شکل میدادند.
همچنین آقای هاشمی و آقای بهشتی در مؤتلفه بودند و از طریق تشکیلات سیاسی متناسب و مورد نظر کار خود را انجام میدادند. بنابراین همه باور داشتند که کار تشکیلاتی برای انقلاب، خصوصاً در اوایل آن، بسیار ضرورت داشت، اما شکل کار هرکدام متفاوت بود. شهید بهشتی از حزب تعریف جدیدی ارائه کرد و آن را معبدی دانست که محل عبادت باشد و در آن افراد را به خدا دعوت کنند، نه به خود و اینگونه الگوی جدیدی از تحزب در جامعهی اسلامی به وجود آورد که مبتنی بر ارزشهای دینی ارائه شد و ضرورت آن هم کاملاً مشخص بود.
ساخته شدن حزب بسیار ضروری بود و امام بهخوبی این ضرورت را درک کرده بودند، زیرا باید دولت و مجلس شکل میگرفت و قانونگذاری صورت میگرفت و قانون اساسی نوشته میشد. پس باید مشارکت مردم را سازماندهی میکردیم که این کارها بدون اصل سازماندهی، شناسایی نیروهای انقلاب و شناسایی مدیران مناسب برای انقلاب اصلاً امکانپذیر نبود. بنابراین حزب با یک حرکت وسیع و گسترده در سطح کشور توانست دوازده میلیون نفر را به خود جذب کند، اما فقط یک میلیون را بهعنوان عضو پذیرفت و آنها را سازماندهی کرد. اما همین کار موجب شد نیروهایی که در جریان انقلاب فعال و مورد اعتماد مردم بودند و تواناییهای مختلف فکری، تشکیلاتی، سازماندهی، تبلیغاتی و علمی داشتند، شناسایی و جذب شوند تا بتوان از آنها برای ساختن مجلس، تشکیل دولت، مسئولیتهای اجرایی مختلف و ادارهی انقلاب استفاده کرد. اگر چنین نمیشد، ما بانک اطلاعات مدیران و قدرت تربیت مدیر متناسب با نیاز انقلاب را نداشتیم، اما حزب توانست این نیروها را در جلسات خود تربیت کند.
شهید بهشتی مثلاً به صد نفر در کل کشور آموزش مواضع میداد که من و امثال من بعد از کلاس به شهر خود بازمیگشتیم و درس او را به مردم شهرستان نیز منتقل میکردیم. درس او این بود که اساساً ما راجع به اسلام، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، ادارهی کشور و مدیریت باید چه مواضعی داشته باشیم و چگونه کشور و نظام را اداره کنیم. او اینگونه عدهای مدیر را آموزش داد و تربیت کرد و همین مدیران باز عدهی دیگری را آموزش دادند. در جلسات دیگری که برگزار میشد، مثل جلسهی روز شنبه که انفجار رخ داد، شهید بهشتی در حال آموزش ضمن خدمت به نیروهای منتخب بود؛ یعنی ایشان مجبور بود افراد را در ضمن خدمت نیز تربیت کند و آموزش دهد تا مبانی مختلف را در ذهن آنان کاملاً ثبت کند. لذا اگر حزب شکل نمیگرفت، بهدرستی نمیتوانستیم انقلاب را اداره کنیم.
آیا میتوان گفت حزب جمهوری اسلامی تنها حزب آن زمان بود و روحانیت در آن نقش مهمی داشت؟
بله، تقریباً همینطور بود. چون احزاب دیگر تقریباً مشکل داشتند. احزابی مثل حزب خلق مسلمان، حزب جبههی ملی که تفکرات ملی داشتند، نهضت آزادی و مجاهدین انقلاب و بقیه تقریباً ضدتشکل بودند و علیه تشکیلات موضعگیری میکردند، مثل طیف موسوی خوئینیها و روحانیون مبارز که بعد در قالب تشکیلات دیگر قرار گرفتند. مثلاً آقای موسوی خوئینیها شدیداً با تحزب مخالف بود، زیرا آن را مغایر با دیدگاههای خود در روند انقلاب میدانست و این نوع تحزب را به انحصارطلبی و قدرتطلبی متهم میکرد. اینگونه افراد نمیخواستند حزب جمهوری اسلامی قوت بگیرد و بتواند ادارهی کشور را براساس فقه سیاسی که به آن پایبند و معتقد است به دست گیرد.
چه مدت طول کشید تا اختلافات حزب جمهوری کمکم نمود پیدا کرد؟ آیا این اختلافات ناشی از مشکلات اقتصادی بود یا حزب، دیگر کارکرد خود را از دست داده بود؟
عوامل متعددی در پدید آمدن این شرایط دخیل بود. اشکالی که به ساختار اولیهی حزب و شکلگیری آن وارد بود و شما هم به آن اشاره کردید، این بود که حزب حالت جبهه داشت. وقتی که عناصر یک حزب سلایق و مبانی فکری متفاوت دارند، در زمان محدودی میتوانند نقطهی اشتراک داشته باشند، اما چنین حزبی در درازمدت نمیتواند دوام داشته باشد. مثلاً سلایق آقای میرحسین موسوی از نوع سلایقی بود که اصطکاک آن با حزب بسیار زود مشخص شد. چنین افرادی فقط میتوانستند مدت محدودی عضو حزب بمانند و بعد از یک یا دو سال اختلافات آنان به حدی میرسید که باید از هم جدا میشدند، زیرا روند انقلاب سریع بود و ما بهسرعت به سمت شکلگیری اصل نظام جمهوری اسلامی پیش میرفتیم.
وقتی از بین حکومتهای مختلف پیشنهادی، جمهوری اسلامی انتخاب شد، عدهای ریزش کردند. همچنین وقتی جمهوری اسلامی قانون اساسی خود را در دولت موقت تدوین کرد، قانون اساسی قانون اسلامی شد، ولایت فقیه را تصویب کرد و شاکلهی آن مشخص شد که در اصل چهار میگوید هیچ قانونی خلاف اسلام را نمیتواند تصویب کند، دوباره عدهای ریزش کردند، زیرا آنان با این نوع حکومت و قانون اساسی مخالف بودند و نمیتوانستند با حکومت مبتنی بر ولایت فقیه کار کنند. هنگامی که مفهوم ولایت فقیه که از نظر امام همان ولایت رسولالله بود، شفاف و روشن شد، عدهای اصلاً آن را قبول نکردند و معتقد بودند که ولی فقیه باید فقط در حد حکم حکومتی و قضا، ورود داشته باشد و نباید در بقیهی مسائل دخالت کند، اما امام گفتند که ولی فقیه باید در همهی مسائل ورود داشته باشد و اسلام را در تمام ارکان نظام پیاده کند.
سلایق موسوی از نوع سلایقی بود که اصطکاک آن با حزب بسیار زود مشخص شد. چنین افرادی فقط میتوانستند مدت محدودی عضو حزب بمانند و بعد از یک یا دو سال اختلافات آنان به حدی میرسید که باید از هم جدا میشدند.
این اولین اختلافی بود که بعد از روی کار آمدن دولت آقای موسوی پیش آمد. آقای موسوی مسئول روزنامهی جمهوری اسلامی حزب بود که از نظر سابقه هم جزء حزب سوسیالیستهای خداپرست محسوب میشد که مبانی فکری آنها سوسیالیستی بود و فقط یک پوستهی اسلامی داشت. ایشان کاملاً اقتصاد دولتی را قبول داشتند و نمیتوانستند حرکت خود را با فقه سیاسی امام تنظیم کنند. همچنین ولایت فقیه را در همان حد قضا و حکم حکومتی قبول داشتند، لذا میبینیم در دوران دولت ایشان، بیشترین استفاده از حکم حکومتی صورت میگیرد، مثلاً قانون کار و اختلافات با شورای نگهبان همه با حکم حکومتی انجام میگیرد. یعنی ایشان امام را در شرایطی قرار میدادند که حکم حکومتی صادر کنند تا دولت بتواند کشور را اداره کند.
مشخص است که این شیوه، با اهداف حزب مغایرت پیدا میکند. در این شرایط، سه تفکر در حزب به وجود آمد: یک تفکر همان جبههای عمل کردن بود که سردمدار آن هم آقای هاشمی بود، تفکر دیگر این بود که حزب نباید هیچ دخالتی در دولت داشته باشد و به جایگاه ولایت فقیه هم معتقد نبود که طیف آقای موسوی بودند و یک طیف هم طرفدار مقام معظم رهبری بودند. ایشان میگفتند حزب باید یک جریان مشخص باشد، اعضای آن سلایق همگون و همسنخ داشته باشند و هدف مشخصی را دنبال کنند و چنین نباشد که در حزب جبهه باشد و هرکس ساز خود را بزند. پس حزب باید ایدئولوژی و خطمشی مشخص داشته باشد و معلوم باشد که با کدام تفکر و سیاست جوابگوی کشور است.
این عوامل موجب اختلاف در حزب و در کنگرهی سوم مشخص شد. وجود این نگاههای متفاوت و کارکردهای عملیاتی طیف موسوی باعث شد که حزب از هم بپاشد. بنابراین حزب ناچار به موضعگیری در مقابل دولت آقای موسوی شد. آقای موسوی طبق سوابق تشکیلاتی موظف بود که تصمیمات حزب را عملی کند، اما چنین نمیکرد که این کار علت اصلی از هم پاشیدن حزب شد. آقای موسوی نمیتوانستند دستورات حزب را عملی کنند، زیرا عملی کردن خواستههای حزب با سیاستها، اهداف و مبانی فکری ایشان اختلاف داشت که این اختلاف تقریباً همان اختلافات مبانی است که بهلحاظ فکری و سیاسی اکنون هم در جامعهی ما وجود دارد.
یعنی اختلافاتی که درون حزب به وجود آمد، در حال حاضر، در گروههای فکری آشکار شده است؟
بله و بعد در روحانیون مبارز این اختلافات مشخص شد و همین شکاف موجب انشعاب روحانیت مبارز شد و روحانیون مبارز و روحانیت از هم تفکیک پیدا کردند. همین شکاف در حوزههای اقتصاد، فرهنگ و سیاست نیز خود را در جامعهی ما نشان داده است. دو یا چند جریان فکری سیاسی در کشور وجود دارد که یکی از آنها به التقاط اعتقاد دارد، یکی به غرب و دیگری به شرق و خط اصلی که مبتنی بر ولایت و رهبری است، خطی است که توسط نیروهای اصولگرا در کشور دنبال میشود.
انحلال حزب به درخواست یا دستور امام بود یا نیروها به این نتیجه رسیده بودند که حزب باید منحل شود؟
یکی از دلایل انحلال آن درخواست خود سران حزب بود، زیرا مقام معظم رهبری آن زمان رئیسجمهور بودند و کار ریاستجمهوری دشوار و سخت بود، آقای هاشمی در مجلس بود و وظایف متعددی برعهده داشت و آقای موسوی اردبیلی هم کارهای مربوط به مرجعیت را برعهده گرفت و اینگونه شخصیتهای برجستهی حزب درگیر کارهای اجرایی کشور شدند.
بنابراین از یک طرف کمبود وقت این شخصیتها و جنبهی فراحزبی پیدا کردن آنان در کشور و از طرف دیگر مسائل داخلی حزب و اختلافات آن با دولت موجب شد که آنها با امام در این رابطه مشورت کنند. امام نگفتند که حزب را تعطیل کنید و این جمله را به کار بردند که «فتیلهی حزب را پایین بکشید» و منظور ایشان این بود که فعلاً تحزب کمرنگتر از سازوکار سیاسی کشور و دولت شود تا اختلاف کاهش پیدا کند. وقتی که کارکرد حزب کمتر شد، انگیزههای حزب بهمرور از بین رفت و از آنجا که دیگر این شخصیتها هم در حزب نبودند، بقیه نمیتوانستند حزب را بهنحو مطلوبی اداره کنند، لذا بعد از مدت کوتاهی این فتیله آرامآرام خاموش شد.
منبع: برهان