به گزارش گروه سیاسی «خبرگزاری دانشجو»؛ قدرت های بزرگ و استعمارگر چند اصل را به عنوان ستون امپراطوری استکباری خود در درون جوامع توسعه نیافته و مستضعف پروراندهاند.
یکی از این اصول این بود که جوامع عقب افتاده در همه ی مسایل و امور داخلی متکی به قدرت های بیرونی بوده و هیچ اراده ی ملی و خوداتکایی نداشته باشند. بنابراین در هر انقلابی و تحولی، همیشه پای یک ابرقدرت وجود داشت و قدرت های جهانی این باور را به مردم کشورهای جهان سوم قبولانده بودند که "هرگز امکان ندارد تحولی اتفاق بیفتد که متکی به قدرت های جهانی نباشد"
انقلاب اسلامی اما خط بطلانی بر این باور غلط بود. انقلاب شکوهمند مردم ایران در سال 57 ثابت کرد که بدون اتکا به قدرت های بیگانه و با داشتن باور به اینکه با تکیه بر ایمان به خدا و اراده ی ملی، نه تنها می توان بر استبداد داخلی غلبه کرد بلکه می شود دست تجاوز استعمار خارجی را نیز از کشور کوتاه کرد.
اصل دیگر این بود که هر تشکلی که در درون انقلاب بوجود می آید باید در جهت هماهنگی و همسویی با نظام ظالمانه ی دوقطبی جهانی گام بردارد. بنابراین نوعی بدبینی نسبت به تشکل های سیاسی در اذهان مردم انقلابی ایران شکل گرفته بود و این تصور وجود داشت که این تشکل ها در واقع، خدمت به جهانخواران و خیانت به ملت را دنبال می نمایند.
اما ایجاد حزب جمهوری اسلامی و عملکرد دقیق و صحیح آن، خط بطلانی بر این تفکر کشید و افق جدیدی را در برابر چشمان منتظر کشورهای مسلمان باز کرد. جمعی از یاران امام که سابقه ای طولانی در مبارزه علیه طاغوت داشتند، یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، در 30 بهمن 1357 تشکلی اسلامی و به دور از خواسته های بیگانگان تشکیل دادند. و با حفظ معیارهای اسلامی در جهت دفاع از یکپارچگی امت اسلامی قدم برداشتند.
در واقع سرآغاز ایجاد حزب جمهوری اسلامی اینگونه بود که عده ای از اعضای شورای انقلاب که فضای ملتهب حاکم بر جامعه را نگران کننده می دیدند برای فرهنگ سازی و تضمین آینده ی انقلاب وارد صحنه کار تشکیلاتی سیاسی شده و حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادند.
حزب جمهوری اسلامی با تفکر حزب اللهی و خط امامی واقعی، کانونی برای جمع آوری نیروهای همفکر و معتقد بود که به تدریج مشکل تامین نیرو برای اداره ی کشور در سطح کلان را رفع می کرد .
هیئت موسس حزب پنج نفر بودند: آیت الله دکتر بهشتی، آیت الله موسوی اردبیلی، دکتر باهنر ،حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی و آیت الله سید علی خامنه ای بودند.
شهید بهشتی از پیشتازان نهضت اسلامی بود. وی درک و بینش عمیقی از اسلام و مسایل روز داشت و برای نظم بخشیدن به فعالیت های جریان روحانیت و جریانهای اصیل اسلامی حزب جمهوری اسلامی را تاسیس نمود و همزمان نیز ریاست دیوان عالی کشور را به عهده گرفت. فعالیت خستگی ناپذیر سیاسی شهید بهشتی و نقش ایشان در مبارزه با گروهک ها و افراد منحرف معارض با انقلاب _بنا به جایگاه ایشان در ریاست دیوانعالی کشور_ ایشانرا به سیبل افتراها و تهمت های جریان های ناپاک بدل کرده بود و به همین منظور بود که امام (ره) بعد از شهادت ایشان فرمودند: " شهید بهشتی مظلوم زیست و مظلوم بود و خار چشم دشمنان بود".
اما در طرف مقابل حزب جمهوری اسلامی که خط امام محسوب می شدند جریانات انحرافی با دیدن انسجام در میان نیروهای حزب اللهی و با تحریک جریانات خارجی در جهت مقابله با نیروهای خط امامی و به انحراف بردن انقلاب اسلامی مردم ایران، سازماندهی شد.
جریان بنی صدر و گروهک منافقین - مجاهدین خلق- از جمله ی این گروه ها بودند و روزنامه ی انقلاب اسلامی را در دست داشتند. اینان به طور کلی مخالف حضور روحانیت در صحنه بودند چرا که روحانیت سنگر اول خط امام و حضور آن در معادلات سیاسی کشور می توانست در مسیر قدرت طلبی جریان فوق خلل ایجاد نماید.
بنابراین دو جریان در کشور به شدت در مقابل هم ایستادند؛ یکی جریان خط امام که سمبل آن حزب جمهوری اسلامی به ریاست شهید بهشتی بود و دیگری جریان لیبرال راست گرا و لیبرال چپ گرا که سردرمداران آن نهضت آزادی و جریان بنی صدر بودند.
در ابتدا بنی صدر به ریاست جمهوری انتخاب شد اما از آنجاییکه خط مشی وی مقابله با روحانیت بود این مشی وی کم کم در سخنرانی هایش نمود پیدا کرد. بنابراین اختلافات بین دو جریان بالا گرفت و دو جناح در مقابل هم صف آرایی کردند. جریان خط امام اقدام قهری ای انجام نمیداد و برای آگاه سازی مردم ، کادر سازی انقلاب و اداره ی امور کشور وقت صرف می کرد اما جریان مقابل مدام در پی پرونده سازی برای جریان خط امام بود. از جمله حامیان بنی صدر، سازمان مجاهدین خلق بودند که با سوءاستفاده از فضای احساسی انقلاب و ناآگاهی برخی علما، قصد مصادره ی انقلاب به نام خود و جریان فکری خود را داشت.
افراطی گری ها و اقدامات ساختار شکنانه ی بنی صدر که در غائله ی 14 اسفند 59 به اوج خود رسید، حضرت امام وی را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و به فاصله ی چند روز از این اتفاق روند بررسی عدم کفایت سیاسی بنی صدر نیز در مجلس شورای اسلامی کلید خورد و بنی صدر طبق قانون از ریاست جمهوری کنار گذاشته شد. با صدور رای عدم کفایت سیاسی وی ،سازمان منافقین استراتژی خود را تغییر داده و در 30 خرداد سال 60 باصدور بیانیه ای آغاز رسمی مبارزه ی مسلحانه علیه نظام را اعلام و به مبارزه ی مخفیانه و ترور روی آورد.
منافقین تهدید کرده بودند که در ایران «حمام خون» به راه خواهند انداخت. بنابراین خط ترور رسما کلید خورد. در 6 تیر ماه 1360 آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر تهران ترور می شود اما ظاهرا تقدیر خداوند برای این «ذخیره ی انقلاب» سرنوشت دیگری را در نظر گرفته است. امام خامنه ای در این حادثه فقط از ناحیه ی کتف آسیب میبینند و منافقین در رسیدن به هدف خود ناکام می مانند.
یک روز بعد و در 7 تیر 1360 ساعت 20:30 جلسه ی حزب جمهوری اسلامی ایران با موضوعات «بررسی تورم» و «انتخابات ریاست جمهوری آینده» در سالن اجتماعات مرکزی واقع در سرچشمه ی تهران برگزار می شود.
در این مراسم بعد از تلاوت قرآن و اعلام برنامه، دکتر بهشتی سخنانش را اینگونه بیان می کنند:
"ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی را که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمی گیرند انتخاب شوند...." در این لحظه انفجاری مهیب سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی را ویران می کند.
مجاهدین خلق به فاصله ی کوتاهی مسئولیت این عملیات را به عهده می گیرد. در این حادثه شهید دکتر بهشتی به همراه 72 نفر از مقامات کشوری و نمایندگان مجلس عضوحزب جمهوری اسلامی، به فیض شهادت نائل می شوند.
مسئول بمب گذاری ، عامل نفوذی به نام " محمد رضا کلاهی " بود که خود جزء نیروهای خدماتی حزب به حساب می آمد.
محمدرضا كلاهی دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود كه پس از پیروزی انقلاب به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با حفظ این عضویت، ابتدا عضو كمیته انقلاب اسلامی خیابان پاستور شد و بعد با هدایت سازمان، به داخل حزب جمهوری اسلامی راه پیدا كرد. وی در حزب به عنوان مسئول دعوتها برای كنفرانسها و میزگردها و جلسات فعالیت داشت ضمن این که «عهده دار مسئولیت حفاظت حزب» نیز بود.
وی بمب را با كیف دستی خود به داخل جلسه حزب جمهوری اسلامی آورد و پس از انفجار متواری و در خانههای تیمی منافقین مخفی و نهایتا از طریق مرز غرب کشور توسط عوامل منافقین به عراق منتقل شد.
کلاهی در سال 1370، نسبت به سازمان منافقین مسئلهدار شد و پس از جدایی از سازمان طی سال 1372 از عراق به آلمان گریخته است.
راه یافتن یک عنصر نفوذی، به این رده از مهمترین حزب کشور و به بار آوردن فاجعه ای چنین هولناک که به از دست رفتن تعداد زیادی از نیروها و مدیران انقلاب اسلامی انجامید، بی شک هشداری است که هر لحظه مسئولین کشور را به هوشیاری فرا می خواند. بی شک نفوذ فردی مانند کلاهی به ارکان نظام صرفا به همین یک مورد ختم نشده و چه بسا در زمان حاضر نیز باشند افرادی از این قبیل که شریک دزدند و رفیق قافله و منتظر فرصت تا زهر خیانت خود را به نظام اسلامی بریزند. دلیلی هم ندارد که این خیانت بازهم حادثه ای تروریستی مانند فاجعه ی هفتم تیر باشد، بلکه می تواند از طریق نفوذ بر افکار مسئولین و تغییر دادن نظر آنان به ضرر منافع مردم و نظام اسلامی و با تغییر دادن جایگاه حق و باطل در نظر آنان روی دهد.
http://www.shafaf.ir/fa/news/263973/
"... من حوالی تابستان سال 59 به دفتر اصلی حزب رفتم و تا زمان انفجار در 7 تیر ماه 60 با کلاهی دوست بودم.یعنی 1 سال تقریبا با هم آشنا و دوست بودیم.البته این آقای حسین فریدون که برادر کوچکتر آقای روحانی که الان رئیس جمهور هستند هم آن زمان در حزب بودند و با کلاهی خیلی شوخی داشتند.ایشان هم می تواند در مورد کلاهی حرف های تازه ای به شما بزند."
خیلی جای سئوال داره که این دشمنان چطور میتوانند تا تو خونه آدم نفوذ میکنند و کاملا اعتماد سازی کنند و آب هم از آب تکان نخوره
الان آدم برای یه استخدامی ساده از هزار تا هفت خان باید عبور کنه تا تایید بشه و بعد دوره های آزمایشی و ... تا موقعیتش تثبیت بشه ..
آن زمان اداره اطلاعاتی اصلا وجود داشت که این فجایع به همین راحتی رخ میداد و این انقلاب بهترین و بزرگترین سرمایه هایش را به راحتی از دست داد ... عناصر متعهد و روشن فکر و دغدغه مندی که دیگه مثل اونها پیدا نمیشه ...
جای تاسف است ...