به گزارش گروه سیاسی «خبرگزاری دانشجو»؛ عملیات آژاکس نام پروژه ای بود که با همکاری دولت های آمریکا و انگلیس برای براندازی دولت محمد مصدق و به تبع آن به شکست کشاندن جنبش ملی سازی صنعت نفت، در 28 مرداد 1332 به اجرا درآمد. اگرچه این کودتا ثمره ی تلاش ها و برنامه ریزی های نزدیک به دوساله ی کشورهایی بود که با ملی شدن صنعت نفت ایران، از منافع افسانه ای خود در ایران محروم می شدند، اما نباید نقش عامل داخلی در وقوع این حادثه را نادیده انگاشت.
اساسا در هر واقعه ی تاریخی به طور کلی دو گروه بازیگر به ایفای نقش می پردازند، بازیگران داخلی و بازیگران خارجی. تعادل و بالانس میان این دو بازیگر و یا چربش قدرت و اثرگذاری یکی بر دیگری تعیین کننده ی سرنوشت آن حادثه خواهد بود. به عنوان مثال اگرچه در انقلاب مشروطیت ایران، این مردم و علما در داخل کشور و با حمایت مرجعیت نجف بودند که نهضت را آغاز کرده و علیه ظلم و بی عدالتی قیام کردند اما نفوذ یافتن بازیگر خارجی در نهضت، منجر به انحراف «جنبش عدالتخانه» به درون سفارت انگلیس و بیرون آمدن مشروطیت تحریف شده از دیگ پلوی این سفارتخانه بود.
مسئله ی کودتای 28 مرداد 32 نیز دقیقا در همین چارچوب قابل ارزیابی است. در این واقعه ی تاریخی نیز اگرچه بازیگر خارجی مهمترین عامل بروز کودتا بود اما نباید از نقش جریانات داخلی که شرایط را برای وقوع آن مهیا کردند، غافل شد. این نوشتار در پی بازخوانی بخشی کوچک از رویدادهای آن روزهاست. شکی نیست که این نوشته ی کوتاه صرفا یک برداشت از کوتای تلخ 28 مرداد است و چه بسا بتوان از منظرهای متعدد دیگری نیز به این مسئله ی تاریخی نظر افکند.
ملی شدن صنعت نفت
با نزدیک شدن به پایان زمان قرارداد ننگین نفتی سال 1933 انگلیس با ایران که در دوران رضاشاه و به شکلی کاملا یک طرفه و به سود انگلیس نوشته شده بود، تلاش این کشور برای تمدید قرارداد از طریق دولت ساعد مراغه و مصوب کردن آن در مجلس پانزدهم شورای ملی، آغاز شد. گرچه اکثریت حاضران در مجلس گرایشاتی به اانگلستان داشته و یا حداکثر موضعی خنثی در قبال آن داشتند اما تلاش های اقلیتی بسیار کوچک از نمایندگان که تعداد آن ها حتی به تعداد انگشتان دو دست هم نمی رسید باعث شد تا انگلیس و دولت طرفادار آن در ایران، از تمدید قرارداد در این مجلس ناکام بمانند و کار به دوره ی شانزدهم مجلس شورای ملی بکشد.
دوره ی شانزدهم مجلس شورای ملی اما برخلاف تصور و خواست دولت بریتانیا و با حضور پررنگ افراد ملی و فعالان مذهبی شکل گرفت هرچند این اکثریت مجلس همچنان در اختیار «آنگلوفیل ها» بود. حضور دو چهره ی تاثیرگذار در این مجلس یعنی محمد مصدق به عنوان سردمدار سیاستمداران حامی موازنه ی منفی در ان دوران و همچنین آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی رهبر فعالان سیاسی-مذهبی، مجلس شانزدهم را به یک استثنا در تاریخ پس از مشروطیت ایران بدل کرد.
حاجیعلی رزم آرا نخست وزیر «انگلیس دوست» ایران، در این میان آخرین نقطه ی امید دولت و شرکت نفتی انگلستان بود. رزم آرا با این استدلال که «ایران توان فنی در اختیار گرفتن صنعت نفت را ندارد» لایحه ای معروف به «لایحه ی الحاقی قرارداد نفتی» به مجلس فرستاد که در حقیقت ترجمه ی فارسی زیاده خواهی های انگلیس از نفت ایران بود. اقدامات رزم آرا بزرگترین سد را در برابر تلاش گروههای مستقل برای ملی شدن صنعت نفت ایجاد می کرد و راهی جز از سر راه برداشتن این مهره ی انگلیس باقی نمی گذاشت؛ بنابراین گروه مجاهد و انقلابی «فدائیان اسلام» به رهبری سید مجتبی نواب صفوی، در روز شانزدهم اسفند سال ۱۳۲۹ یعنی تنها 13 روز پیش از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس، رزم آرا را مورد هدف گلوله قرار داده و اعدام انقلابی کرد تا بزرگترین گام برای ملی شدن صنعت نفت ایران برداشته شود.
فردای قتل رزمآرا، روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را تصویب و اعلام کرد و تنها 11 روز پس از این اعدام، قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و دو روز بعد یعنی در 29 اسفند 1332 و همزمان با آخرین روز کاری آن سال، مجلس سنا نیز بر این قانون مهر تایید زد تا پس از سالها چپاول و تاراج توسط انگلیسی ها، نفت ایران به اختیار مردم درآید.
نخست وزیری مصدق
ملی شدن صنعت نفت فصلی جدید از تحولات سیاسی را در ایران گشود. محمد مصدق یکی از نمایندگانی بود در کنار سایر نمایندگان به خصوص آیت الله کاشانی و همچنین گروههای مبارزی همچون فدائیان اسلام، نقش زیادی در نهضت نفت داشت. به همین دلیل تلاش های برخی نمایندگان برای نخست وزیری او آغاز شد و درحالی که محمدرضا پهلوی سعی داشت تا «سید ضیاءالدین طباطبایی» سیاستمدار کهنه کار آنگلوفیل و بدنام را به نخست وزیری برساند، مصدق به عنوان نخست وزیر ایران از سوی مجلس برگزیده شد.
آیت الله کاشانی که رهبری مذهبی نهضت ملی نفت را در دست داشت، همواره خطاب به عمال دولت مصدق و مردم می گفتند: «… نباید بترسید و با قوت باید ایستادگی کنید و مردم را نیز به ایستادگی وا دارید … با مقاومت و ایستادگی ما و شما به مقصودی می رسیم و آبروی ما حفظ میشود…».
قیام 30 تیر
دولت اول محمد مصدق که عمری یکساله داشت، یکی از بی سابقه ترین مقاطع تاریخی ایران تا آن زمان را رقم می زد. اگرچه نمی توان فراز و فرودهای این دوره و برخی کم تجربه گی ها و اشتباهات را نادیده گرفت اما بی شک دولت اول مصدق یک دولت کم نظیر برای مردم آن عصر بود. مردم ایران برای اولین بار شاهد دولتی بودند که توسط نمایندگان واقعی آنها ایجاد شده و فارغ از وابستگی و وامدار بودن به قدرت های خارجی سعی دارد تا خواسته های آنان را اجرا کند. از سوی دیگر اتحاد موجود بین رهبران نهضت در این دوران آنقدر امیدوار کننده بود که کسی را به این فکر وانمی داشت که تنها یکسال بعد دیگر اثری از دولت مصدق و حتی نهضت ملی شدن نفت نخواهد ماند.
برگزاری انتخابات هفدهمین دوره ی مجلس شورای ملی در سال 1331 که با تقلب های فراوان و دخالت مستقیم دربار برای مدیریت انتخابات همراه بود، اعتراض های فراوانی را به دنبال داشت. کار بجایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، مصدق به دلیل دخالت ارتش و دربار با وجود دستور عدم دخالت ارتش، مجبور شد دستور توقف انتخابات حوزههای باقیمانده را صادر کند. به این ترتیب، در مجلس هفدهم، نمایندهای از بسیاری از شهرهای بزرگ مانند شیراز و اصفهان و مشهد و کل خوزستان و بخشهایی از مازندران و کردستان و همدان و لرستان حضور نداشت و کرسی ۵۵ نماینده خالی مانده بود.
مصدق پس از اخذ رای اعتماد از مجلس هفدهم در درخواستی از شاه می خواهد که انتخاب وزیر جنگ را به او واگذار کرده و خود همزمان با نخست وزیری اش وزیر جنگ نیز باشد. پذیرش این خواسته برای شاه بسیار گران بود و باعث شد تا شاه با این جمله نسبت به آن واکنش نشان دهد: "پس بفرمایید که من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم."
به نتیجه نرسیدن این درخواست باعث شد تا وی در 25 تیر 1331 طی نامه ای به شاه از سمت نخست وزیری استعفا دهد. محمدرضا پهلوی بلافاصله با پذیرش این استعفا احمد قوام، سیاستمدار انگلیس گرا را به نخست وزیری برگزید.
این اما پایان ماجرا نبود. با کناره گیری مصدق، رژیم پهلوی برای نخستین بار و به ناگاه در برابر یک خیزش عظیم مردمی قرار گرفت که به نمایش قدرتی در خیابان های تهران بدل شد. مردمی که حمایت آیت الله کاشانی به عنوان مجتهدی آگاه به سیاست و مسائل زمان را می دیدند با عزمی راسخ و دلهایی محکم به حمایت از مصدق به خیابان ها آمدند. این همه درحالی بود که مصدق به دور از مبارزات به روستای پدرش اش «احمدآباد» رفته و کنج عزلت گزیده بود.
آیت الله کاشانی اما با صدور بیانیه مردم را به ادامه ی مبارزه تهییج می کرد. در روز ۲۹ تیر ماه کاشانی اعلام کرد که «اگر قوام نرود اعلام جهاد میکنم و خودم کفن پوشیده با ملت در پیکار شرکت می نمایم.» پس از این موضعگیری، در سیام تیرماه بازار تهران تعطیل شد و مردم به خیابانها ریختند و خواستار سرنگونی قوام السلطنه شدند. به دستور شاه مردم به گلوله بسته شدند و عدهای کشته شدند. شاه، وزیر دربار خود را نزد کاشانی فرستاد تا با تطمیع و دادن امتیاز ایشان را به سکوت وادار کند؛ اما کاشانی به وزیر دربار گفت: «اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار باز نگردد، شخصاً به خیابان رفته و مبارزه مردم را مستقیماً متوجه دربار میکنم.»
مبارزه 4 روزه مردم در تهران سرانجام به بار نشست و محمدرضا پهلوی را مجبور کرد تا پذیرش شروط مصدق، بار دیگر او را به نخست وزیری بازگرداند. به این ترتیب و با پایان یافتن مبارزات، محمد مصدق روستای احمدآباد را ترک کرده و راهی تهران شد تا باردیگر و برای دومین بار بر کرسی صدارت بنشیند.
چهره ای دیگر از مصدق
پیروزی قیام 30 تیر و مشاهده ی خیل عظیم جمعیت حاضر در خیابان ها، مصدق را به این تحلیل غلط رساند که همه ی این پتانسیل مربوط به خود اوست. این مسئله سبب شد تا به تدریج رگه هایی از خودرایی و استبداد در رفتار او خودنمایی کند و این همه در حالی بود که انگلیس از شکایت خود علیه ایران در دادگاه لاهه سودی نبرده بود و دستش همچنان از دست اندازی به منابع نفتی ایران کوتاه بود، بنابراین همه ی تلاش خود را برای «نابودی از درون» نهضت نفت به کار می بست.
محمد مصدق با بهانه قرار دادن شرایط خاص کشور، مجلسی را که متحدانش در آن حضور داشته و شخصیتی مثل آیت الله کاشانی در راس آن قرار داشت؛ تحت فشار قرار داد تا اختیارات ویژه ای به مدت 6 ماه به او تفویض کند. براساس این تفویض، مصدق می توانست مثل یک فرمانروا حکم صادر کند و در بسیاری از موارد نیازی به تایید مجلس نداشته باشد.
رفته رفته اختیارات فوق العاده ی مصدق از سویی و برداشت نه چندان صحیح او از میزان محبوبیتش در جامعه سبب نادیده گرفتن سایر رهبران نهضت و فعالان سیاسی شد و این دقیقا همان فرصتی بود که انگلیس منتظر آن بود. در این میان نباید از نقش جاسوسان و وابستگان به انگلیس در دمیدن بر آتش اختلافات داخلی به راحتی گذشت.
آتش زیر خاکستر اختلافات زمانی سر برآورد که مصدق از مجلس خواست تا اختیارات فوق العاده ی او را برای 6 ماه دیگر تمدید کند. اما مجلس که اقدامات مستبدانه ی او را تجربه کرده بود حاضر به انجام این کار نشد. واکنش مصدق به این اقدام مجلس بسیار شدید بود «انحلال مجلس».
از این روز به بعد هواداران افراطی مصدق به تحریک احتمالی جاسوسان خودی نما، شروع به حملات توهین آمیز به مجلسی ها کردن. نوک پیکان حملات وقیحانه نیز متوجه آیت الله کاشانی تا آنجا که منزل آیت الله بارها مورد هجوم کسانی که خود را طرفدار مصدق جا می زدند قرار گرفت.
اعتماد به دشمن اصلی!
در کنار انحصارطلبی مصدق اشتباه دیگر او اعتماد به آمریکا بود کشوری که تنها چند وقت بعد نقش اصلی را در انجام کودتا و براندازی دولت او داشت.
مصدق آمریکا را قدرت سومی می دید که برای در امان ماندن از گزند انگلیس و شوروی می توان به دامان آن پناه برد. شعارهای فریبنده ی این کشور در دفاع از دموکراسی و احترام به حقوق ملت ها، خیلی زود دل مصدق را با خود برد غافل از آنکه «سگ زرد برادر روباه است» و آمریکا ورژن قرن بیستمی روباه پیر است.
سرانجام کودتا ...
عملیات کودتا در بیست و پنجم و بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۳۲ با همکاری مشترک انگلیس و آمریکا عملی شد. ولی برنامه ریزی و طراحی و اجرای نقش اصلی آن با انگلیسیها و عوامل آنهابود. سرلشکر فضل الله زاهدی چهرهای شناخته شدهای بود که فقط نقش فرماندهی را بازی میکرد.
مصدق با انحلال مجلس عملا دست شاه را برای عزل نخست وزیر باز گذاشته بود. روز 24 مرداد شاه، دو حکم جداگانه یکی مبنی بر عزل دکتر مصدق از نخست وزیری و دیگری مبنی بر انتصاب زاهدی به نخست وزیری را امضا میکند. برنامه ریزی از این قرار بود که اگر مصدق این حکم را پذیرفت کودتا منتفی می شود، اگرنه کودتا اجرا میشود که با محاصرة خانه مصدق و تصرف رادیو، سقوط مصدق اعلام میشود.
در شب کودتا اما وزیر دفاع دکتر مصدق، تقی ریاحی، از طریق چند نفر ازعوامل نفوذی متوجه کودتا گردید و با دستگیری سرهنگ نصیری و سایر فرماندهان یگان های کودتا به نظر می رسید که نقشه ی آمریکایی-انگلیسی برای براندازی دولت در ایران به شکست انجامیده است.
در همین حال اما لوی هندرسن، سفیر آمریکا، از پاکستان به تهران آمده و در ۲۵ مرداد به ملاقات دکتر مصدق رفت و به دکتر مصدق اطلاع داد که: «دولت آمریکا دیگر نمیتواند حکومت وی را به رسمیت بشناسد و با او همچون نخست وزیری قانونی رفتار نماید.» او به مصدق تکلیف کرد که باید از مقام خود کنار برود. هندرسون پس از این دیدار هم به رابطان خود ابلاغ کرد که دولت آمریکا فقط دولت زاهدی را به رسمیت می شناسد.
در روز بیست و هفتم مرداد، آیت الله کاشانی طی نامهای به دکتر مصدق او را از شرایط جدیدی که کودتاچیان تدارک دیده بودند، مطلع ساخت و از او خواست که با همکاری با او تصمیمات لازم برای جلوگیری از کودتا را تدارک ببیند. هر چند دوستان دکتر مصدق بسیار کوشیدند که در صحت نامه تردید ایجاد کنند تا به نحوی بار مسئولیت اهمال در مقابله با کودتا و رها کردن نهضت دراوج خطر را از دوش دکتر مصدق و همکارانش بکاهند. اما نمی توان این مسئله ی مهم را نادیده گرفت که اگر مصدق در همان روز به توصیه ی آیت الله کاشانی عمل کرده و لجاجت را کنار می گذاشت ممکن بود کودتا شکست خورده و از سلطه ی 25 ساله ی آمریکا بر ایران جلوگیری شود.
اما اتفاقی که صورت گرفت بی توجهی مصدق به دلواپسی خیرخواهان بود که سرانجام دولت او را در برابر کودتایی قرار داد که گمان می کرد هرگز اتفاق نخواهد افتاد و این بار خبری از مردمی که یکسال پیش و به مدت 4 روز در حمایت از او تظاهرات کرده و کشته داده بودند هم نبود تا مقابل کودتاگران بایستند.