گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو» - حجتالاسلام مجید بابایی*؛ همانطور که در بخش قبلی این مطلب بیان شد، آقای کدیور در باب اول از فصل اول کتاب «ابتذال مرجعیت شیعه»، چهار نکته گفته اند و از چهار نکته استنباط کرده اند که دلیلی و شاهدی بر اجتهاد آیتالله خامنهای تا سال 1347 وجود ندارد. دو نکته اول را در قسمت قبلی نقد کردیم و روشن شد این نکتهها وی را به مقصد نمیبرند. اکنون نکتههای سوم و چهارم را مورد نقد قرار میدهیم.
نکته سوم: در این نکته آمده است اجتهاد آقای خامنه ای را نمی توان احراز کرد، چون که اولاً تقریرات درس های که شرکت کرده منتشر نشده است و ثانیاً همبحثی های ایشان سرشناس در اصول و فقه نیستند و ثالثاً ایشان کارش تنها فقه و اصول نبوده است. اما هیچیک از آنها قادر به اثبات هیچچیز نیستند؛ صرفاً ادعایی بیش نیست و چیزی را نمی تواند اثبات کند.
برای ذکر اشکالات ابتدا توضیحی دربارهی نکتهی بالا لازم به ذکر است. یکی از سنت های خوب حوزه این است که معمولاً شاگردانی که در درس خارج فقه یا اصول شرکت می کنند، گفته های استاد را می نویسند. به این نوشته ها تقریر گفته می-شود و بعد از نوشتن، بهترین تقریر با اجازهی استاد بهعنوان تقریرات او به چاپ می رسد و در واقع آن کتاب منعکسکنندهی نظریات استاد در آن مسئله است. حال باید بررسی کرد که وجود چنین چیزی نقشی در اثبات اجتهاد دارد یا نه.
وجود تقریر نشاندهندهی این است شخصی در درس استاد خود شرکت کرده است و در صورتی تقریر خوبی خواهد بود که درست کلمات و مقصود استاد را منتقل کرده باشد و غیر از این را اثبات نمیکند. لذا وجود تقریر خوب نقشی در اثبات اجتهاد کسی ندارد.
وجود تقریر نشاندهندهی این است شخصی در درس استاد خود شرکت کرده است و در صورتی تقریر خوبی خواهد بود که درست کلمات و مقصود استاد را منتقل کرده باشد و غیر از این را اثبات نمیکند. لذا وجود تقریر خوب نقشی در اثبات اجتهاد کسی ندارد و از این جهت خنثی است؛ یعنی نه وجودش نشاندهندهی اجتهاد مقرر است، نه نبودش ضرری به اجتهاد می زند. به تعبیر علمی، نکته ای که به آقای کدیور باید گفت این است که شما یا منطقاً وجود تقریر را از نشانه های اجتهاد می دانید یا نه. اگر وجود تقریر نشانهی اجتهاد است، خودتان از قول آقای خامنه ای نوشته اید که ایشان تقریر درس استاد خودشان را نوشته اند. در نتیجه، چنین تقریراتی وجود دارد و ادعای شما را باطل می کند و اگر قبول ندارید که وجود تقریر نشانه اجتهاد باشد، در نتیجه، مطلبی گفته اید که کاملاً نامرتبط به موضوع است.
نکته ای که باقی می ماند این است که اگر پذیرفتیم تقریر خوب از نشانه های اجتهاد است و می تواند آن را اثبات کند، این نکته یقینی است که چاپ کردن اینگونه تقریرات و در اختیار قرار دادن دیگران هیچ نقشی را در این زمینه نمی تواند ایفا کند و تنها معنایی که می تواند اثبات کند این است که دیگران هم می فهمند که صاحب تقریر مجتهد است و در غیر این صورت، این نکته کشف نمی شود. در نتیجه، چاپ کردن تقریر فقط سبب علم دیگران به اجتهاد صاحب تقریر است. با توجه به این نکته، می شود استدلال آقای کدیور را چنین بیان نمود که آقای خامنهای مجتهد نیست، چون من نمی دانم مجتهد است و این خود یک مغالطه است.
مغالطه به یک استدلال باطلی گفته می شود که شخص یا برای گمراهی دیگران به کار می برد یا اینکه خود گمراه شده است و حق را پیدا نکرده است. مغالطه انواع گوناگونی دارد و این مغالطه، مغالطهی توسل به جهل نام دارد (appeal to ignorance). این مغالطه را وقتی به کار می بریم که بخواهیم از جهل خود نسبت به یک مسئله استفاده کنیم و از آن طریق ثابت کنیم ضد یا نقیض آن صحیح است.
مثلاً بعضی ها ادعا کردند که خدا وجود ندارد، چون من خدا را زیر چاقوی جراحی خود حس نکردم. در اینباره خداوند در قرآن کریم دربارهی منکرین معاد چنین می گوید: «و اذا قیل لهم انّ وعد الله حق و الساعه لا ریب فیها قلتم ما ندری ما الساعه و ان نظن الا ظناً و ما نحن بمستیقنین» (هنگامی که گفته می شود وعدهی خدا حق است و در قیامت هیچ شکی نیست، شما می گفتید که ما نمی دانیم قیامت چیست و تنها گمانی در اینباره داریم و اصلاً یقین نداریم.) در اینجا نیز همین مغالطه رخ داده است، زیرا در این استدلال آمده است آقای خامنه ای مجتهد نیست چون تقریراتش به چاپ نرسیده تا بدانیم و این از جهل آقای کدیور به اجتهاد آقای خامنه ای حکایت دارد، نه دلیل بر مجتهد نبودن ایشان.
مغالطه انواع گوناگونی دارد و این مغالطه، مغالطهی توسل به جهل نام دارد (appeal to ignorance). این مغالطه را وقتی به کار میبریم که بخواهیم از جهل خود نسبت به یک مسئله استفاده کنیم و از آن طریق ثابت کنیم ضد یا نقیض آن صحیح است.
اما داشتن فعالیت های غیرفقهی و اصولی نیز مضر نیست، زیرا شواهدی را قبلاً ذکر کردیم، مانند مرحوم علامه و دیگران که نه تنها کار های غیرفقهی داشتند، بلکه شهرت آنها در همین کار های غیرفقهی بوده که حکایت از فعالیت زیاد آنهاست. در عین حال، در مدت کمی به اجتهاد نائل آمده اند.
اما نداشتن « همبحث»هایی که در فقه و اصول مشهور بودند نیز شاهد چیزی نیست، زیرا اولاً از سوی نویسندهی کتاب شاهدی ارائه نشده است که «همبحث»های مقام معظم رهبری در فقه و اصول قوی نبودند و ثانیاً نداشتن «همبحث» هیچ ضرری به موفقیت انسان وارد نمی کند و ثالثاً داشتن «همبحث» غیرمشهور و ضعیف نشانهی ضعف انسان در آن علم نخواهد بود. در نتیجه، کلام آقای مدیور این می شود که من نمی دانم آقای خامنه ای مجتهدند، زیرا از «همبحث» های آنها نمی شود. این نکته را به دست آورد. (مغالطهی توسل به جهل که قبلاً توضیح دادیم)
نکته چهارم: آقای کدیور در کتاب خود مدعی است که تاز اجازهنامهی اخذ وجوهاتی که امام خمینی به حضرت آیتالله خامنهای دادهاند، به دست می آ ید که ایشان آقای خامنه ای را تا سال 1345 مجتهد نمیدانسته، زیرا فقط به ایشان اجازهی مصرف یکسوم وجوهات را داده شده است و حتی ایشان را در زمرهی فضلا به حساب نیاورده، زیرا تعابیری که در مورد دیگران به کار برده در مورد ایشان به کار نبرده است و از ایشان فقط به آقای خامنه ای تعبیر کرده است. اما این مطلب هم ادعای آقای کدیور را اثبات نمیکند، زیرا:
اولاً این معیاری که آقای کدیور ذکر کرده اند را امام خود رعایت نکرده اند؛ یعنی به بعضی که در رتبه پایین تر بودند اختیارات بیشتری دادند و به بعضی که دارای رتبه بالا تری بودند اختیار کمتری. شاهد بر این مدعی عملکرد خود امام است. از باب نمونه در اجازه نامهی زیر آمده است:
مخاطب: هاشمیان رفسنجانى، محمد
...و بعد، جناب مستطاب عمادالاعلام و حجتالاسلام آقاى حاج شیخ محمد هاشمیان رفسنجانى (دامت افاضاته) که وثاقت و صلاح و سدادشان ثابت است، از قِبَل حقیر مجاز مىباشند در تصدى امور شرعیه و حسبیه که در عصر غیبت ولى امر (عج) از مختصات فقیه جامعالشرایط است «فله التصدی لماذکرمع مراعاه الاحتیاط» و نیز مجازند در اخذ وجوه شرعیه از قبیل زکات و صدقات و مجهولالمالک و ایصال آن به محالّ مقرره شرعیه و نیز مجازند در اخذ سهمین مبارکین و ایصال نصف آن به مَحالّ مقررهی شرعیه و اعتلاى کلمهی اسلام و ایصال نصف دیگر را نزد حقیر براى صرف در حوزهی مقدسه علمیه و نیز وکیل هستند در دستگردان نمودن و امهال به مقدار صلاح و متعارف و اخذ و ایصال...[1]
این معیاری که آقای کدیور ذکر کردهاند را امام خود رعایت نکردهاند؛ یعنی به بعضی که در رتبهی پایینتر بودند اختیارات بیشتری دادند و به بعضی که دارای رتبهی بالاتری بودند اختیار کمتری. شاهد بر این مدعی عملکرد خود امام است.
با توجه به اجازهنامهی فوق، حضرت امام (ره) حتی اجازهی یک ثلث هم نداده اند، بلکه ایشان اجازه دادند نصف سهم که سهم سادات است را به سادات فقیر داده شود و نصف دیگر آن که سهم امام است باید ایصال شود، در حالی که تعبیر امام از ایشان به حجتالاسلام است که طبق اصطلاح از ثقهالاسلام بالا تر است. این در حالی است که حضرت امام به شخص دیگری که طبق تعبیر خود ایشان و اصطلاح عرف روحانیت دارای مقام پایین تری بوده اختیارات بیشتری داده است. برای نمونه میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
موضوع: اجازه در امور حسبیه و شرعیه
مخاطب: امینى نجفآبادى، ابراهیم
...و بعد، جناب مستطاب عمادالاعلام و ثقهالاسلام والمسلمین آقاى آقامیرزا ابراهیم امینى نجفآبادى (دامت افاضاته) که مدتها عمر شریف را در علوم دینیه صرف نمودهاند و بحمدالله تعالى به مراتب فضایل و فواضل نائل و به وثاقت و صلاح و سداد موصوف مىباشند، از قِبَل حقیر مجازند در تصدى امور شرعیه و حسبیه که تصدى آن در عصر غیبت ولى امر (عج) از مختصات فقیه جامعالشرایط است: «فله التصدی لماذکرمع مراعاة الاحتیاط » و نیز مجازند در اخذ سهم مبارک امام (ع) و صرف آن در اعاشهی خودشان به نحو اقتصاد و صرف ثلث مابقى را در اعلاى کلمهی حق و ایصال به محالّ مقررهی شرعیه و ایصال بقیه را نزد حقیر براى صرف در حوزهی علمیه...[2]
در این اجازهنامه از شخص به ثقهالاسلام تعبیر شده و بهلحاظ اصطلاح، مقام پایین تری از حجتالاسلام دارد. اما اجازهی تصرف در ثلث را داده است، در حالی که اجازهنامه قبلی فاقد چنین اختیار بود، با اینکه از حیث مقام بالا-تر بوده است و از این نمونه، موارد زیادی وجود دارد و خوانندگان را ارجاع می دهم به کتاب «صحیفهی امام» جلد اول تا شاهد صدقی بر این مدعی باشد.
نکتهای که دلالت کند آیتالله خامنهای تا سال 1345 مجتهد نبوده از سوی آقای کدیور ارائه نشده است و تنها چیزی که دلالت دارد، اثبات کرده اند که ایشان نسبت به این موضوع جاهلاند و نمی دانند که آقای خامنه ای مجتهد هستند یا نه.
در ادامه، لازم به ذکر است که در مواردی از اجازهنامههای حضرت اما دیده میشود که القاب یکی است که دلالت بر مساوی بودن رتبه دارد، اما حدود اختیارات فرق می کند. به دو نمونهی زیر توجه کنید:
موضوع: اجازه در امور حسبیه و شرعیه
مخاطب: نورمفیدى، سید کاظم
...و بعد، جناب مستطاب عمادالاعلام و ثقهالاسلام آقاى آقاسید کاظم نورمفیدى گرگانى (دامت افاضاته) از قِبَل حقیر مجازند در تصدى امور شرعیه و حسبیه که در عصر غیبت ولى امر (عج) از مختصات فقیه جامعالشرایط است: «فله التصدی لماذکرمع مراعاة الاحتیاط» و نیز مجازند در اخذ سهمین مبارکین و صرف آن را در اعاشهی خودشان بهنحو اقتصاد و صرف بقیه از سهم سادات عظام را در... «1» و صرف ثلث از بقیهی سهم مبارک امام (ع) را در ترویج شرع مطاع و علوّ کلمهی اسلام و ایصال تتمه را نزد حقیر براى صرف در حوزهی مبارکهی علمیه...[3]
موضوع: اجازه در امور حسبیه و شرعیه
مخاطب: معصومى، علىاصغر
...بعد الحمد و الصلاه، جناب مستطاب عمادالاعلام و ثقهالاسلام آقاى حاج شیخ علىاصغر معصومى (دامت افاضاته) از قِبَل اینجانب مجاز و مأذوناند در تصدى امور حسبیه و شرعیه که در عصر غیبت ولى امر (عج) از مختصات فقیه جامعالشرایط است: «فله التصدی لماذکرمع مراعاة الاحتیاط» و در اخذ سهم مبارک امام (ع) که ثلث آن را در موارد مقررهی شرعیه، از آن جمله اعاشهی اقتصادیهی خودشان صرف کنند و دو ثلث دیگر را جهت حفظ حوزههاى مهمهی دینیه نزد حقیر ایصال نمایند و قبض رسید جهت رد به صاحب آن وجوه دریافت کنند...[4]
توجه کنید با اینکه تعبیر در هر دو یکی است، اما در اجازهنامهی اولی حدود اختیارات بیشتر است. لذا مبتنی بر این اجازهنامهها میتوان چنین برداشت کرد که حدود اختیارات، دلالت بر مقام و رتبهی شخص اجازهدادهشده ندارد.
در مجموع میتوان نتیجه گرفت که تا به اینجا، نکته ای که دلالت کند حضرت آیتالله خامنهای تا سال 1345 مجتهد نبوده از سوی آقای کدیور ارائه نشده است و تنها چیزی که اثبات کرده اند این است که ایشان نسبت به این موضوع جاهلاند و نمی دانند که آقای خامنه ای مجتهد هستند یا نه و کسی نمی تواند با جهل خود چیزی را انکار کند.
ادامه دارد...
* حجتالاسلام مجید بابایی، استاد حوزه و دانشگاه/ پایگاه تحلیلی- تبیینی برهان
پی نوشت ها:
[1]. به تاریخ 16 شهر جمادىالثانیه 1383روحالله الموسوی الخمینى، صحیفهی امام، ج 1، ص 255.
[2]. به تاریخ 13 شهر شعبان المعظم 1383، روحالله الموسوی الخمینى، صحیفهی امام، ج 1، ص 256.
[3]. به تاریخ 22 شهر شعبان المعظم 1382، روحالله الموسوی الخمینى، صحیفهی امام، ج 1، ص 133.
[4] . 19 محرّمالحرام 1381 روحاللَّه الموسوی الخمینى، صحیفه امام،ج1،ص: 65