به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، مطابق قوانین دولت اسلامی در ایران در صورت جدایی والدین از یکدیگر حضانت فرزندان دختر و پسر تا سن هفتسالگی با مادر است و پدر مسئول پرداخت مخارج است و پسازاین سن حضانت با پدر است مگر در صورت توافق والدین. دختران پس از 9 سالگی و پسران پس از 15 سالگی و رسیدن به سن بلوغ میتوانند در مورد مکان اقامت خود تصمیم بگیرند[1]؛ بدین ترتیب فاصله جدایی از مادر برای دختران 2 سال و برای پسران 6 سال است. در این مقاله به دو پرسش ذیل در خصوص حضانت پاسخ میدهیم:
1. حضانت در احکام دینی و حقوقی
2. چرایی واگذاری حضانت به پدر
حضانت در احکام دینی و حقوقی
مطابق ماده 1172 قانون مدنی هیچیک از پدر و مادر نمیتوانند از حضانت و نگهداری طفل خودداری کنند؛ زیرا حضانت حق و تکلیف آنان است (ماده 1168) و اگر هر یک از والدین که نگهداری به عهده اوست از انجام این تکلیف امتناع کند و طرف مقابل یا هر یک از خویشان به مقام قضایی اطلاع دهد دادگاه پدر و مادری که را عهدهدار حضانت است، ملزم میکند تا در این مورد اقدام کند و اگر الزام ممکن نباشد به خرج پدر و اگر پدر فوتشده باشد به خرج مادر، حضانت طفل را تأمین میکند.
در ماده 1169 قانون مدنی سابق درصورتیکه پدر و مادر زندگی مشترکی نداشتند، فرزند پسر تا 2 سالگی و فرزند دختر تا 7 سالگی نزد مادر میماند و پسازآن پدر میتوانست فرزند را از مادر تحویل بگیرد. البته دختر در صورت رسیدن به سن 9 سالگی و پسر در صورت رسیدن به سن 15 سالگی از حضانت خارجشده و شخصاً تصمیم میگیرند که در نزد کدامیک از والدین خود یا حتی شخص ثالثی از بستگان خود زندگی نمایند. در سال 1376 و در مجلس پنجم در ماده 1173 قانون مدنی اصلاحیهای صورت گرفت که اگر مادر میتوانست عدم صلاحیت پدر را ازنظر اعتیاد به الکل یا مواد مخدر، قمار، فساد اخلاقی و فحشا، ابتلا به بیماری روانی، تکرار ضربوجرح و سوءاستفاده از طفل ثابت نماید میتوانست حضانت فرزندش را بگیرد. با اصلاح ماده 1169 قانون مدنی توسط مجلس شورای اسلامی و تأیید نهایی از سوی مجمع تشخیص مصلحت نظام حضانت فرزندان پسر و دختر تا 7 سالگی به عهده مادر گذاشتهشده است و پسازآن حضانت به پدر واگذار میشود، صلاحدید دادگاه با رعایت مصلحت طفل لازم است و ممکن است دادگاه پسازآن نیز فرزند را به پدر واگذار ننماید.
سپردن حضانت کودک به مادر مطلق و بدون استثنا نیست. ماده 1170 و 1173 استثنائاتی را برای حضانت موردبحث قائل است. بهحکم ماده 1170 قانون مدنی اگر مادر مبتلا به جنون شود یا مجدداً ازدواج کند[2] با توجه به ماده 1198 قانون مدنی در صورت حیات پدر، نفقه اولاد به عهده پدر است و در نبود پدر یا عدم استطاعت مالی پدر به عهده پدربزرگ (و اجداد پدری اولاد) میباشد؛بنابراین اگرچه حضانت فرزند به مادر سپرده شود، پدر یا پدربزرگ باید نفقه فرزند را طبق رأی دادگاه پرداخت نماید و اگر پدر از تأدیه نفقه اولاد خود امتناع نماید، بهموجب ماده 642 قانون مجازات اسلامی به سه ماه و یک روز تا پنج ماه حبس محکوم میگردد. نفقه طفل عبارت از هزینه مسکن، خوراک، پوشاک، اثاث البیت و سایر هزینههای ضروری از قبیل درمان و تحصیل میباشد. پدر میتواند حضانت فرزند را بازپس گیرد.
درصورتیکه صحت جسمانی یا تربیت اخلاقی کودک براثر بیتوجهی در مراقبت یا انحطاط اخلاقی پدر یا مادری که طفل تحت حضانت اوست، در معرض خطر قرار بگیرد، حضانت سلب میشود. نمونههایی از مصادیق بیتوجهی یا انحطاط اخلاقی برای کسی که حضانت فرزند را بر عهده دارد عبارتاند از:
1. اعتیاد زیانآور به الکل، مواد مخدر و قمار
2. شهرت به فساد اخلاقی و فحشا
3. ابتلا به بیماریهای روانی و سوءاستفاده از کودک
4. اجبار او به انجام کارهای ضد اخلاقی مانند گدایی و قاچاق
5. کتک زدن کودک خارج از حد متعارف
در این موارد اگر پدر و مادر هر دو صلاحیت نداشته باشند، دادگاه حضانت را به فرد دیگری خواهد سپرد.
مفهوم دیگری که باید بدان پرداخته شود ولایت است. حضانت با ولایت متفاوت است. ولایت سرپرستی اموال و تصمیمگیری در امور کودک است تا زمان رسیدن به سن قانونیِ خروج از کودکی که 18 سال تمام است. حتی اگر پدر صلاحیت حضانت فرزندش را نداشته باشد، ولایت او همچنان وجود دارد و برای اینکه سلب صلاحیت از ولایت بشود باید اقدام جداگانه انجام شود. بهاینترتیب سلب صلاحیت برای حضانت الزاماً به مفهوم سلب ولایت نیست. این امر در مورد جد پدری نیز صادق است. حضانت تنها شامل نگهداری و پرورش جسمی و روانی طفل است از راههایی مانند تغذیه، پرورش، تربیت و تحصیل و آنچه برای بقای وی لازم باشد، اما امور مهم مالی فرزند، مانند نقل و انتقالات ملکی، خریدوفروش خانه و امثال آن به عهده پدر یا در صورت فوت او، جد پدری است. به امور مذکور، مسائل غیرمالی مهم ازجمله دریافت گذرنامه و یا اجازه ازدواج نیز اضافه میشود.
مادر میتواند در شرایط ذیل ولایت فرزندان را بر عهده داشته باشد:
1. درصورتیکه اختیارات ولی قهری بهعنوان یکی از شروط ضمن عقد ذکرشده باشد، یا از طریق وکالت جداگانه، این اختیارات به زن تعلقگرفته باشد.
2. درصورتیکه هنگام عقد در عقدنامه ذکر شود که زوجه نیز از تمام اختیارات ولی قهری برخوردار است و بهطورکلی حق اداره تمام امور فرزند خود ازجمله خروج از کشور و اداره امور مالی او را دارد.
3. بعد از عقد نیز میتوان با مراجعه به دفتر اسناد رسمی مراجعه و وکالتنامهای تنظیم کرد که مطابق آن زوج در خصوص انجام کارهای مربوط به ولی به زوجه وکالت دهد. مطابق این وکالت زوجه هم از اختیاراتی برخوردار میشود که پدر بهعنوان ولی قهری دارد.
4. زن و شوهر میتوانند با استفاده از شروط ضمن عقد به نحوه دیگری در مورد حضانت توافق کنند و یا اختیارات ولایت را به زن نیز بدهند.[3]
مطابق ماده 1171 قانون مدنی درصورتیکه فوت یکی از ابوین حضانت طفل با والدی است که در قید حیات است، هرچند متوفی پدر طفل بوده و برای او قیم معین کرده باشد. زمانی که پدر فوت میکند و جد پدری نیز در قید حیات نیست، چنانچه مادر دارای صلاحیت باشد میتواند به اداره سرپرستی مراجعه و مطابق قانون قیمنامه دریافت دارد. در زمان حیات جد پدری یا پدر طبق قانون مصوب در تاریخ 6/5/64 نگهداری و حضانت فرزندان صغیری که پدرانشان به مقام والای شهادت رسیده یا فوتشده باشند، به مادران آنها واگذار میشود. پرداخت هزینه زندگی فرزندان در حد متعارف بر عهده دولت و در صورت شهادت پدر، بر عهده بنیاد ایثارگران است.
چرایی واگذاری حضانت به پدر
تا پیش از تغییرات قانونی سالهای اخیر روال بر این بوده است که در صورت اتفاق جدایی والدین مسئولیت فرزندان به خانواده پدری واگذار و زن به خانواده خویش بازمیگشت. در صورت فوت والدین نیز اگرچه حضانت با مادر است اما مسئولیت رسیدگی مالی به فرزندان از اموال پدر با مدیریت جد پدری و در غیر این صورت مستقیم با جد پدری است. ازآنجاکه فرزندان به پدران منتسب هستند و مسئولیت پرداخت نفقه با آنهاست پس از جدایی نیز طبیعتاً فرزندان باید باکسی زندگی کنند که مسئولیت پرداخت هزینههای آنها را دارد (حضانت) و ازآنجاکه زنان از حوزه عمومی و موارد مربوط به دادوستد عمدتاً معاف بودهاند مسئولیت امور مالی کودک با پدر یا اقوام پدری خواهد بود (ولایت).
ازآنجاکه زنان پس از فوت همسر یا جدایی بهسرعت ازدواج میکردند بنابراین باوجود همسر جدید محدوده دخالت آنها در امور مربوط به فرزندان همسر قبلی بهشدت محدود میشده است. ازدواج سریع زنان مطلقه یا آنهایی که همسرشان فوتشدهاند امر دور از ذهنی نیست چراکه آنها نیز برای رفع نیازهای جسمی و روحی خود نیاز به همسر دارند؛ همچنانکه لازم است هزینههای مالی آنها نیز تأمین شود.
زن اگر صاحب اموالی نیز باشد وظیفه و تکلیفی برای پرداخت هزینه فرزندان ندارد؛ مگر اینکه خانواده پدری برای این کار توانایی نداشته باشند و بنا به لطف خود این کار را انجام دهد. این واقعیت قابلانکار نیست که زنان بهواسطه مشغولیتهای خانه و فرزندان و بهویژه فراغت از مسئولیت تأمین اقتصادی خانواده از امور مالی اطلاع کمتری دارند. اگرچه به گواهی تاریخ زنان موفقی نیز در عرصه تجارت فعال بودهاند اما مسئله برای عموم زنان به این صورت نبوده است. این مسئله نقصی برای زنان نیست چراکه فعالیت اقتصادی امری پیچیده و نیازمند استعداد ذاتی خاصی نیست که زنان بهواسطه زن بودن خود از آن محروم باشند بلکه با آموزش و درگیری با این حوزه میتوان قواعد آن را آموخت و خودکفا شد اما مسئله این است که سپردن حضانت فرزندان به مردان به دلیل ناواردی زنان به امور مربوط به مسائلی از این قبیل نیست.
شارع نیز بر این امر واقف بوده و حضانت را منوط به آموزش و حضور زنان در امور مالی و مردانه و امور مردانه را نیز مسئلهای استثنایی و مختص مردان معرفی نکرده است چراکه در این حوزه بیشتر آموزش و تجربه و درگیری مهم است نه داشتن ظاهر و شکل و شمایل خاص. حضور زنان موفق در امور تجاری بیانگر این امر است که در صورت وجود شرایط مساعد، زنان کمتر از مردان نیستند اما بحث حضانت مربوط به این حوزه نیست.
مسئله دیگر در بحث حضانت که نیازمند واکاوی است وابستگی عاطفی زنان به فرزندان و البته فرزندان به مادر است. در صورت اتفاق طلاق یا فوت مرد فرزندان از مادر جدا میشوند و به خانواده پدری ملحق میشوند. در این میانه وضعیت دلبستگی فرزند و مادر چطور توجیه میشود؟ شاید در طلاقی که به درخواست زن اتفاق میافتد به نحوی بتوان جدایی مادر از فرزندان را توجیه کرد اما در اتفاق طلاقی که مرد خواستار آن است یا فوت او که در برخی موارد زن ناچار میشود از فرزندانش دور شود، اوضاع به چه ترتیب است؟ به نظر میآید این امر در بحث حضانت نیازمند غور است چراکه بحث مالی را میتوان به نحوی مدیریت کرد اما نیاز عاطفی و مراقبتی فرزندان به مادر و مادر به فرزندان بحثی جدی و مهم است. این امر بهویژه ازآنجهت محل توجه است که اگرچه زن وظیفهای برای شیر دادن یا نگهداری از فرزندان ندارد و میتواند در قبال آن از شوهر طلب مزد کند اما مسئله رابطه عاطفی مادر و فرزند و لزوم احترام به مادر در آموزهها و توصیههای اخلاقی در این زمینه به حدی است که بهواسطه آن مادران شایسته بهشت شدهاند.
به نظر میرسد با توجه به اهمیت مسئله رابطه عاطفی متقابل مادر و فرزند که حتی بحث مربوط به امور مالی را کمرنگ میکند، دلیل این حکم را باید در ارتباط با دیگر حلقههای جریان زندگی خانوادگی، شکلگیری آن، نقش والدین در خانواده، تکالیف و حقوق متقابل زن و شوهر، رابطه حقوقی فرزندان و والدین، گسست زندگی خانوادگی (به هر دلیل) و دیگر موارد مربوط به آن بررسی کرد؛ بنابراین لازم است به این نکته مهم پرداخت که حضانت بحثی زنانه یا مردانه نیست؛ بهعبارتدیگر حضانت بحث جنسیتی یا بهاصطلاح ازجمله مواردی که حقوق زن در آن نادیده است نیست بلکه دلیل سپردن مسئولیت حضانت به پدر را باید در جای دیگر جست. در این بحث ابتدا به بحث جدایی و سپس فوت پدر و حضانت در ذیل این دو اتفاق خواهیم پرداخت.
در خصوص بحث طلاق اولین نکته در اهمیت نهاد خانواده، نکوهش گسست آن و راهکارهای لازم برای جلوگیری از این امر است. به نظر میرسد این تدبیر اسلامی برای جلوگیری از این امر تجربه جدایی مادر از فرزندان و مسئولیت بیشتر پدر در قبال آنها است. هرچند این امر به معنای اجبار یا تحمل شرایطبرای حفظ زندگی تحت هر شرایطی نیست بلکه بیشتر بیانگر نکتهای دیگر است و آن اینکه این مسئله نوعی سیاست پیشگیرانه برای عدم وقوع طلاق و تأکید بر آموزش جدی زوجین پیش از ازدواج است. بهبیاندیگر چنانچه دختر و پسر جوان بدانند که هزینه انتخاب اشتباه یا رفتار نامناسب در زندگی خانوادگی برای زن دوری از فرزند و برای مرد سرپرستی از فرزندان بدون کمک همسرش است در انتخاب شریک آینده و رفتار مناسب دقت بیشتری خواهند کرد.
مسئله سوم آنکه آنچه ما از نقش مادری در نظر داریم موردنظر اسلام نیست. زن اگر خود وزندگیاش را فدای فرزندانش نکند نیز همچنان مادر است. این تصور که مادر را فردی بدانیم که وظیفهاش گذشت از خود به نفع فرزندان است مسئلهای قابلتأمل است. در اسلام و حتی پیش از آن سابقه جدایی فرزندان از مادر در بدو تولد و سپردن آنها به دایه وجود داشته است و این امر تنها سبب ایجاد محرمیت رضاعی و بهنوعی مقام مادر دوم برای کودک شده است، اما از اهمیت مادری که کودک را به دنیا آورده است نمیکاهد و او را بیمقدار یا بیاحساس جلوه نمیدهد. به نظر میرسد اغراق در بحث مادری و مقام و اهمیت آن سبب شده است تصویری از مادر ایجاد شود که خود را فراموش میکند، همهچیز را برای فرزندانش میخواهد و اگر غیرازاین عمل کند بیعاطفه است و مادر نیستو این مسئلهای است که در بحث حضانت در صورت فوت پدر از آن استفاده میشود.
اینهمه به این معنا نیست که زنان بهراحتی میتوانند از فرزندانشان جدا شوند چراکه رابطه مادر و فرزندی پیچیده و قوی است اما همانطور که ظاهر افراد با یکدیگر متفاوت است میزان وابستگی مادر و فرزند نیز درجات متفاوتی دارد.
مسئله مهم دیگر اینکه نیازها نیز در زنان متفاوت است. نگاه به زن بهعنوان انسانی که صاحب نیاز است و به همراهی و همدمی مردی در کنارش احتیاج دارد مسئله جدایی را قابلفهمتر میکند. پس از جدایی یا از دست دادن همسر احساس تنهایی و بیپناهی در زنان باوجود میآید، حال اگر مسئولیت فرزندان را نیز به آن بی افزاییم دورنمای امیدوارکنندهای نخواهیم داشت. منظور این نوشته آن نیست که تعداد زنانی که بهتنهایی فرزندانشان را سرپرستی کردهاند نادر است بلکه بحث آن است که نمونه این مادران نباید بهعنوان نمونه غالب تلقی شود و اگر زنی نخواهد یا نتواند پس از فوت همسر یا طلاق مسئولیت فرزندانش را بپذیرد از طرف جامعه و مردم بهعنوان فرد غیرمعمول، بیمسئولیت و بیعاطفه قلمداد شود.
مسئله آخر آنکه تا پیشازاین اکثر خانوادههای زن سرپرست شامل زنانی بودند که شوهران خود را ازدستداده بودند. این زنان در میان مردم از احترام برخوردار بوده و به تلاش آنها ارج نهاده میشد اما در میان همین زنان نیز کسانی بودهاند که به بیتوجهی خانواده شوهر خود در عدم رسیدگی و کمک به آنها و یا مانعتراشی برای ازدواج مجدد خود معترضاند. نیمرخ زندگی این زنان بیانگر آن است که داوطلبین ازدواج با زنانی که مسئولیت فرزندان را بر عهده دارند محدود است و در صورت ازدواج نیز نگرانهایی در خصوص مشکلات بین فرزندان و پدر جدید مشغله دائمی ذهن آنهاست.
اما امروزه بیشتر خانوادههای زن سرپرست، زنان مطلقهای هستند که حضانت فرزندانشان را بر عهده دارند و هزینهای نیز از جانب پدر دریافت نمیکنند. مطابق قانون پدر مسئول پرداخت نفقه است اما بر طبق کدام مکانیسم اجرایی میتوان مرد را ملزم به این امر کرد و یا در صورت تأخیر یا عدم پرداخت او را محکوم کرد؟ اصولاً میزان این نفقه به چه میزان است؟ و با توجه به اینکه ولایت با مردان است در صورت نیاز به عمل جراحی، مسافرت و ... پدر را از کجا باید یافت؟ امروزه فرزندان حربهای برای فرار مردان از پرداخت حقوق مالی زنان شدهاند بهنحویکه زنان با بخشش تمامی اموال خود به داشتن فرزندان رضایت میدهند اما درک واقعی از مسئولیت حضانت فرزندان پسازاین ماجرا آغاز میشود.
هدف از سپردن فرزندان به مادر تأمین نیازهای عاطفی آنها بوده است درحالیکه این کودکان اغلب به مهدهای کودک سپرده میشوند تا مادران فرصتی برای کار و تأمین نیازهای اقتصادی بیابند. به نظر نمیرسد این تصویری بوده باشد که زنان از سرپرستی فرزندان داشته باشند؛ خانوادهای که هیچگاه کامل نیست. مسئله ازدواج این زنان نیز مسئلهای دیگر است. این زنان یا به خاطر فرزندان تمایلی به ازدواج ندارند یا پس از ازدواج به مشکل برمیخورند؛ یا به جهت ترس ازدستدادن فرزندان ازدواج دائم نمیکنند و به روابط خارج از ازدواج وارد میشوند یا با مردان متأهل رابطه برقرار میکنند و یا نیاز را در خود سرکوب میکنند.
ازآنجاکه زنان نیز انسان هستند این فشار عصبی دیگر ابعاد زندگی آنها را تحت تأثیر قرار خواهد داد و نتیجه چنین فشار بیشازحد، فرسودگی جسمی و روحی آنها را به همراه خواهد داشت. امکانی که قرار بود برای زنان انتخاب باشد بهگونهای چرخیده است که به وظیفه آنان تبدیل شده است. ترس از چنین آیندهای در میان زوجهای جوان با تأخیر در فرزندآوری تا اطمینان کامل از استحکام زندگی یا با اصرار در داشتن حق حضانت فرزند بهعنوان شرط ضمن عقد رواج یافته است.
اگرچه در دورهای از مدرنیته و تمدن زندگی میکنیم که دیگر مسئولیت زنان به خانه و فرزندداری محدود نیست اما همچنان بخش اعظم زنان در جامعه ما در این شکل زندگی میکنند. حتی در جوامعی که زنان بیش از کشور ما در امور اجتماعی و مشاغل مشارکت دارند نیز اوضاع اقتصادی زنان به نسبت مردان در درجات پایینتری قرار دارد. پدیده زنانه شدن فقر یکی از تبعات چنین وضعیتی است. شرایطی که در آن زنان سرپرست خانوارهایی هستند که توانایی و امکانات تأمین مالی آن را ندارند.
نگاهی به آمارهای جدایی در سالهای اخیر بیانگر آن است که پس از رواج طلاقهای توافقی و امکان سرپرستی فرزندان برای زنان عاملیت آنها در امر طلاق افزایشیافته است اما مشکلات حاصل از این نوع جدایی در سالهای اخیر خود را نمایانده است. مردان به دنبال این نوع طلاق در فراغت حاصل از مسئولیت همسر و فرزندان به زندگی خود پرداخته و احیاناً با زن جوان دیگری ازدواج کرده و تجربه سالهای زندگی قبلی خود را به کار میگیرند تا این بار زندگی آرامتری داشته باشند اما زنان بهویژه زنان خانهدار یا به خانه پدری بازمیگردند که مسائل و مشکلات خاص خود را دارد که کمترین آنها رفتار نامناسب اعضا خانواده با فرزندی است که پدری ندارد و یا مجبور به زندگی در خانههای استیجاری هستند که در آن سریعاً بهعنوان زن مطلقه شناختهشده و درگیریهای خاص خود را خواهند داشت.
در کنار این مسائل گذران روزها با دختران و پسرانی که پدری در کنار خود ندارند بهویژه در سن بلوغ، کار را برای مادر دشوارتر خواهد ساخت. خستگی و تنهایی این مادران غمانگیز است. آنها بهعنوان سرپرست خانواده باید قوی باشند و نگذارند مشکلات زندگی باعث نگرانی فرزندان شود و درعینحال کسی را ندارند تا با آنها همراه و همدرد باشد. تجربه نگارنده در مصاحبه با برخی از این زنان حاکی از آن است که این زنان در میان خود نیز گروه یا جمعی ندارند تا با صحبت درباره مسائل خود حمایت و دلگرمی دیگران را داشته باشند چراکه اعتراف به مطلقه بودن برای این زنان مشکل است. فرزندان این زنان بهسختی میپذیرند که به دوستان خود اعلام کنند بهتنهایی با مادران خود زندگی میکنند و اصرار دارند که چهره یک زندگی معمولی از زندگی ناکامل خود بسازند. بهاینترتیب است که زندگی این زنان آمیختهای از مسائل و مشکلات گوناگون است که تدبیر امور در آن را مشکل میسازد.
از دیگر مسائل زنانی که با فرزندانشان زندگی میکنند ملاقات با پدر کودکان است. حضور فرزندان پس از طلاق باعث ارتباط زوجین سابق شده و خود بر تنش میان آنها میافزاید و دلیل آن این است که جامعه بهقدری درگیر آمار و مسائل مربوط به طلاق است که مسائل پس از طلاق توجهی ندارد و آداب و رفتار مناسب پس از جدایی برای همسرانی که فرزندی دارند را ترویج و فرهنگسازی نمیکند. اگرچه در بادی امر این مسئله امری فردی به نظر میرسد اما ازدیاد این نوع خانوادهها و این نوع رفتارها ماجرا را به سمتی میبرد که مشکل را به دیگر حوزههای زندگی اجتماعی مربوط میکند. تغییر نگاهها به ازدواج، رفتار با همسران، فرزندآوری و غیره ازجمله این مسائل است.
در خاتمه میتوان گفت پیچیدگی و اتفاق این مسائل به چند دلیل است که اهم آن را میتوان بهغفلت از آموزش زنان و مردان جوان برای تشکیل و حفظ زندگی خانوادگی دانست. این امر سبب میشود بهجای سرمایهگذاری بر پیشگیری از عدم وقوع طلاق و تلاش برای حل مسائل زناشویی، جهت توجهها را به سمتی برده شود که تنها بر مشکلات میافزاید. نمونه این امر سپردن حضانت فرزندان به مادران به اصرار خود آنها و اهمیت دادن به احساسات و عواطف مادرانه است.
قرار بر این است که خانوادهای مهمترین نهاد اجتماعی باشد که فرزندان در آن تحت سرپرستی هر دوی پدر و مادر باشند، نه اینکه مادر مسئولیت خانواده را بر عهده داشته باشد درحالیکه تمامی حقوق مالی خویش را نیز برای حفظ فرزندان بخشیده و برنامهای نیز برای مدیریت مالی زندگی ندارد. این امر نسلی از فرزندانی را در پی خواهد داشت که علاوه بر محرومیت از تجربه یک زندگی کامل با هردوی پدر و مادر، زندگی تنشآلودی را تجربه میکنند که در زندگی اجتماعی و فردی پرثمر و در خدمت اهداف جامعه و سعادت فردی ناکام و ناموفق خواهند بود. این امر که فرزندان آیندهسازان فردای جامعه هستند اهمیت توجه و اهتمام جدی در بحث حضانت فرزندان را دوچندان میکند.
به نظر میرسد در بحث حضانت فرزندان نیازمند نگاه و تحلیل جدیدی هستیم که فارغ از هیاهوهای احساساتی به مصلحت فرزند و والدین هر دو توجه شود و البته راهحل این مسئله نیز در پیشگیری از بروز چنین وضعیتی با محدود کردن آمار جدایی والدین است که راهکارها و سیاستهای فرهنگی خاص خود را میطلبد. بهاینترتیب باید گفت مسئله حضانت فرزندان یک حلقه از مباحث مربوط به حوزه خانواده است و نه مسئلهای جنسیتی که در آن قصدی برای اجحاف حقوق زنان وجود داشته باشد. با توجه به این نکته مسئله جدایی فرزندان از مادر پس از فوت همسر نیز قابلدرک است، اگرچه رفتارهای خلاف اخلاق و آموزههای اسلامی در محرومیت دیدار مادر و فرزندان و آداب این جدایی مسئله مهمی است که نیازمند احیا اصول و آموزههای اخلاقی و آموزش فراگیر و عمیق آن میان افراد جامعه است.(*)
پی نوشت ها
[1]. ماده 1169 قانون مدنی
[2]. قانونگذار به مادر اجازه داده است، در صورت ازدواج مجدد نیز به حضانت فرزندان ادامه دهد، ولی مطابق قانون، شوهر باید اجازه قیمومت را به همسرش بدهد و معمول این است که شوهر در اداره سرپرستی حاضر شده و کتباً رضایت خود را اعلام میدارد.
[3]. پس از فوت پدر با وجود وکالتنامههای مذکور باز هم ولایت به جد پدری میرسد به این معنا که پدربزرگ پدری کودک مسئولیت امور مالی او را بر عهده دارد و این ولایت قهری بوده و قابلانتقال به مادر نیست. در مواردی هم که پدر و جد پدری هر دو فوت کرده باشند، تصمیم برای تعیین ولی کودک با دادگاه است. به این صور قانون پس از فوت پدر و جد پدری نیز مسئولیت را قابل انتقال به مادر نمیداند بلکه آن را به تصمیم دادگاه موکول میکند که البته در اغلب موارد دادگاه آن را به مادر واگذار میکند.
منبع: برهان