به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، اوایل جنگ بود که سید علی اکبر مصطفی در منطقه قصر شیرین اسیر شد. به تنها چیزی که فکر نمیکرد اسارت بود اما در میان میدان نبرد خود را وسط تانکهای عراقی دید که از همه طرف محاصرهاش کرده بودند همین ماجرا باعث شد تا ده سال از بهترین روزهای زندگی مصطفوی توی اردوگاه های الرمادی و موصل سپری شود.
همان ابتدای اسارت به دوستانش تذکر داده بود که نگویند سپاهیست. برای همین در اردوگاه هم خودش را با اسم سید اکبر نیشابوری مطرح کرد. خاطرات جالب این آزاده میهن را در گفتو گو با خبرگزاری دفاع مقدس با هم می خوانیم:
بدترین لحظه زندگی هر آزاده، لحظه اول اسارت است
نه فقط من که اگر از هر آزاده سوال شود بدترین لحظه اسارت همان لحظه اولی است که به دست نیروهای دشمن می افتد. هیچ انسانی و حتی من تصورش را نمی کردیم که به چنگ دشمن بیوفتیم البته که اسارت هم جزئی از جنگ است چرا که قبل از اسارت چندین عملیات انجام داده بودم و حتی بچه های خود سپاه هم فکر نمی کردند که اسیر شده باشم.
خیانت برخی اطرافیان باعث اسارت شد
شبانگاه روزی که به اسارت درآمدم نیروهای عراقی گله تانک و نفربر را خوابانده بودند و ما در مرز می جنگیدیم. خائنین ایرانی از محورهای مخصوصی نیرهای عراقی را به پشت سر ما کشانده بودند. ما که به عقب نگاه کردیم خوشحال از اینکه نیوری جدید ملحق شده است منتظر شدیم تا تانکها نزدیک شوند.
آنوقت بود که پرچم عراق را سر تانک ها دیدیم و شوکه شدیم. سلاح و مهمات ها ته کشیده بود و سلاح و مهمات جدیدی هم که قرار بود برسد تا ان لحظه نرسید. از هر طرف در محاصره تانک های عراقی قرار گرفتیم و با کوچکترین حرکت امکان داشت همه را به توپ و رگبار ببندند بنابراین تنها کاری که می توانستیم انجام دهیم تسلیم شدن بود. به دوستانم سفارش کردم چیزی از اینکه سپاهی هستیم به عراقی ها نگویند برای همین خودمان را سرباز خدماتی جا زدیم.
اولین جایی که ما را بردند اردوگاه الرمادی بود. 3 سال اول را در الرمادی ماندم و بعد از به موصل رفتم. قبل از الرمادی هم چند روزی در خانقین و بعبوقه نگهمان داشتند و بعد از چند روز به الرمادی منتقل شدیم.
گوشت کرم زده و پوست بادمجان غذای اسرا
خود سربازان عراقی اعتراف می کردند غذایی که برای شما در نظر گرفتیم برای دوازده ماه سال از روزه بدتر است برای همین از روزه گرفتن ما خیلی تعجب می کردند. اوایل اسارت رفتارها کاملا غیر انسانی و وحشیانه بود هیچ انسانی تصور نمی کرد رفتار سربازان انقدر مشکل آفرین و وحشیانه باشد.
ما با چهار قاشق برنج نیم پخته تمام 24 ساعت را سر می کردیم. اگر قرار بود گاهی اوقاب خورشتی درست کنند پوست بادمجان ها و آشغال های رستوران ها را جمع می کردند و در یک سطل بزرگ آب به همراه مقدای رب گوجه فرنگی و روغن می ریختند و این خورشت را با همان چهار قاشق برنج به اسرا می دادند.
بعضی وقتها نیز آبگوشت با گوشت فاسد منجمد شده می دادند که وقتی گوشتها را باز می کردیم می دیدیم کرم برداشته. دو قرص نان می دادند که ساعت ها بیرون از اردوگاه نگه می داشتند تا خشک شود.
کار سخت زیر آفتاب بالای 40 درجه و با زبان روزه
همه اسرا از همین غذاها برای افطاری استفاده میکردند. برای سحری هم یک پیاله چایی که صبح ها ساعت 9 صبح به بچه ها می دادند را نگه می داشتیم تا برای سحر فردا به همراه نصف تکه نان بخوریم. جالب است در همین پیاله ها هم مجبور بودیم هر روز صبح ریش خودمان را بتراشیم و بعد کاسه را بشوریم و داخلش چایی بخوریم.
ما با همان یک پیاله چای و یک تکه نان ساندویچی تمام روز را تحمل می کردیم و روزه می گرفتیم و هر روز ما را با دهان روزه برای کار و بلوک بندی می بردند. شهر الرمادی از شهرهای تبعیدی عراق است. دور تا دور اردوگاه از سیم خاردارهای چند متری پوشیده شده بود هوا به شدت گرم بود و در بهترین حالت به 40 درجه می رسید. بچه ها با دهان روزه در چنین وضعیتی از ساعت 8 تا صبح کار می کردند.
بعضی ها که به بهانه دستشویی زیر دوش آب سرد میرفتند بعد از ده دقیقه تمام لباسشان خشک می شد اگر سرباز عراقی متوجه می شد که کسی لباسش را خیس کرده با کابل برق فشار قوی تو پر می زد.
با چنین وضعیتی ده سال با لطف و عنایت الهی روزه گرفتیم هر وقت یه ان روزها فکر می کنم جز لطف و عنایت خدا را نمی بینم. انسان اگر توکل و امیدش به خدا باشد و براساس اراده کاری را انجام دهد می تواند مقاوم تر از کوه باشد و این درس را اسارت به من آموخت.
منبع: دفاع مقدس