به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، پیری است و هزار دردسر ، وقتی که انسان دوران نوجوانی و جوانیاش را با تحصیل و مهارتآموزی به پایان میرساند و وارد فصل جدیدی از زندگیاش می شود.
جوانانی که کم و بیش 12 سال درس خواندهاند و با تک تک مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کردهاند، ناخودآگاه از یک دروازه بزرگ زندگی میگذرند و به دنیایی دیگر از زندگیشان قدم بر میدارند.
پشت این دروازه جدید زندگی ، موقعیتها، شکستها، حضور در عرصه کار و بسیاری مسائل دیگر وجود دارد که این جوان با زحمت کشیدن و تحمل درد و رنج باید به آنان برسد و کمال انسانیاش را تکمیل کند.
سپس این جوان پخته پس از سالها تلاش به دروازهای دیگر از زندگیاش میرسد که شاید انتخاب همسر و تشکیل خانواده مهمترین اصل باشد که پشت این دروازه وجود دارد.
حال جوانی که سالها درس خوانده و با تلاش خود توانسته شغل مناسب پیدا کند، تشکیل خانواده داده و منتظر فرزندانی است که آینده ساز این مرز و بوم هستند.
با گذر زمان مشقت و دردسرها بیشتر می شود، کودکان بزرگ میشوند و برای اینکه خدمتگزاران مفیدی برای کشورشان باشند نیاز به تربیت و تعلیم دارند، تعلیمهایی که امروز بدون خرج و مخارج سنگین به وجود نمیآید و همین تلاش پدر و مادر خانواده را دو چندان می کند.
پدر و مادری که روزها برای آسایش و رفاه حال سایر هموطنانشان و خدمت به کشورشان تلاش می کنند باید دو چندان نیز برای فرزندانشان زحمت بکشند تا چرخه موفقیت کشور از کار نیفتد.
گاهی اوقات پدر و مادر مجبورند برای انجام درست این تکالیف خود از شادی ، خوشگذرانی و حتی دلخوشیهای خود بگذرند و تمام این ها را تقدیم به کشورشان و فرزندانشان کنند.
کمی میتوان تامل کرد و فهمید که 30 سال کار ، تلاش، ازخودگذشتگی، تکریم مردم، شب بیداری ها، درد و رنج های روزگار پستی و بلندی های زندگی مشقت و بسیاری موارد دیگر که هر انسانی در زندگیاش آن را تجربه میکند و ما از آن بیخبریم پدر و مادر را به آخرین دروازه خود که سردرش نوشته شده است «بازنشستگی» می رساند.
اگر عامیانه به معنای بازنشستگی نگاه کنیم این جمله دیده خواهد شد «پس از 30 سال خدمت صادقانه هم اکنون ما شما را یاری می دهیم» منظور از ما همان کسانی هستند که این افراد سالخورده روزی به آنان خدمت کرده اند .
حال آنان باید در دوران پیری عصا به دست این انسان شریف باشند، متاسفانه گاهی اوقات و در برخی مسائل خدمت به سالمندان و تکریم سال ها تلاش و رنج آنان رنگ و بویی دیگر به خود می گیرد.
رنگ و بویی که نشان از مشقت می دهد، مشقتی که سالخوردگان را که دچار مشکلات جسمی فراوان هستند و حتی به سختی کارهای روزمره خود را انجام میدهند، برای گرفتن حق خود به تکاپو میاندازد و برای به دست آوردن منزلت اجتماعی خود باید ابتدا حقارت را تحمل کنند.
حقارتی که در صحبت های پیرمردی به زبان آورده شد که چند دقیقه ای درد و دلش را بازگو کرد.
این پیرمرد حدوداً 60 ساله خاطره ای را تعریف کرد که در آن یک روز صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شد ، چند دقیقه ای طول کشید تا خود را برای بیرون رفتن آماده کند، در خانه خودش تقریبا همه چیز خوب بود، آب و هوا معتدل، تمام امکانات و همچنین همیاری همسری دلسوز او را در انجام کارهایش موفق میکرد.
مثل همیشه با گفتن بسم الله از خانه خارج شد، از خدا یاری خواست تا امروز بتواند به حقش که دولت برای او در نظر گرفته است، برسد.
آرام آرام از کنار پیاده رو راهی را که در جوانی شاید در 5 دقیقه سپری می کرد برایش شده بود 30 دقیقه، پاهایش حتی توان گذشتن از جوی آب را نداشت، چه برسد به اینکه زیر تابش نور شدید نور خورشید بایستد و منتظر تاکسی شود.
حتی سوار و پیاده شدن از تاکسی هم برای او دشوار بود ، دکتر گفته بود به هیچ عنوان نباید کمرش را به سرعت خم و راست کند اما راننده تاکسی عجله داشت و با نگاهی غضب آلود پیرمرد را نگاه می کرد که سریعتر از خودرو پیاده شود.
پیرمرد باز هم مجبور بود قسمتی از راه را پیاده طی کند، در پیادهروهایی که پر از چاله های ریز و درشت بود و هر کدام برای پیرمرد یک مانع محسوب می شد تا بتواند از آنان بگذرد و به مقصد خود برسد و بلاخره پس از تحمل مشقت و صبر به مقصد خود یعنی همان ایستگاه مترو رسید.
پیرمرد ناچار بود برای رفتن به داخل مترو دهها پله را به پایین بیاید و این کار با وجود سستی زانوهای او بسیار مشکل بود.
پیرمرد به پایین پله ها رسید اما نمی توانست جایی بنشیند و استراحت کند چراکه باید داخل صف هایی قرار می گرفت که آنان نیز اگر درد و رنج و مشکل جسمی بیشتر از خودش نداشتند ، وضعیت بهتری نیز نداشتند.
پیرمرد برای گرفتن حقش درون صف ایستاد، کف پایش از درد می سوخت اما جایی برای اعتراض نبود، باید تحمل می کرد تا کم کم از یک صف شاید 10 متری کم شود و او به ابتدای این صف برسد.
بلاخره به مقصد رسید و با کلی مشقت، تحمل حقارت و نگاههای غضب آلوده راننده تاکسی کارت منزلت خود را از باجه مترو دریافت کرد.
با دریافت کارت منزلت تقریباً موردی خاص عوض نشد، پیرمرد دوباره می بایست برای بازگشت به خانه بخشهایی از این مشقت را تحمل کند تا به منزل بازگردد.
اما پیرمرد پس از رسیدن به خانه در فکر بود که ای کاش این کارت ها توسط پیک به درب خانه ها می فرستاند و هزینه ان را می گرفتند.
پیرمرد با گذراندن آن روز به یاد دورانی افتاد که برای رفاه و آسایش مردم زمانی که زانوهایش توان داشت و چشمانش میدید از هیچ تلاشی فرو گذار نبود و عمر و جوانی خود را در این راه به نسیم بهاری سپرد و به پاییز عمر خود رسید اما اکنون کسی به فکر تنه درخت خشکیدهای نیست که برگهایش ریخته و دیگر میوهای ندارد.
گفتنی است: طرح كارت منزلت بازنشسگان و سالمندان با هدف ارتقاء شان و منزلت این عده از هموطنان برای اولین بار در سال 1386 توسط فرهنگسرای سالمند و با همكاری شهرداری تهران كلید خورد و با اجرای این طرح سالمندان پس از اخذ این كارتها میتوانستند از خدمات اتوبوسرانی و مترو استفاده نمایند.
حال این سئوال مطرح است كه آیا سرگردان كردن عده ای از سالمندانی كه میانگین سنی آنها بیش از 60 سال است ، در این هوای گرم بالای 40 درجه حفظ شان و منزلت است ؟
بهتر نبود برای حفظ شان و منزلت یك سالمند اندكی به خود زحمت می دادید و كارتها را یا از طریق پست به نشانی آنها و یا از طریق كانون بازنشستگان به آنها تحویل میدادید.
آیا باخود اندیشیده اید بعضی از این بازنشستگان با بیماریهای صعب العلاج دست و پنجه نرم میكنند ؟
آرامش و آسودگی خیال در سال هایی که دیگر توان و رمقی برای انسان نمانده، شاید تنها خواسته میلیون ها قشر بازنشسته ای باشد که آن را طلب می کنند. اقشاری که به حق دین خود را طی سال ها به نظام و جامعه ادا کرده اند و امروز برای دیدن نتیجه عمل خود چشم به یاری مسئولان دوخته اند.