به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، طبق معمول روزهای هفته در اتاق مشاوره مددکار اجتماعی مشکین شهر پرسنل زحمتکش و متخصص نیروی انتظامی مشغول رسیدگی به پروندههای مراجعین بودند که خانمی جوان وارد اتاق مشاوره شده و خواستار حل مشکلاتش شد.
وی خود را "سمیرا"معرفی کرد و زندگیاش را شرح داد:
«شش سال پیش،یعنی زمانی که دقیقا 17ساله بودم با"شهاب"آشنا شدم ودر اندک زمانی با وجود مخالفت های شدید پدرم،با وی ازدواج کردم.من دختر یکی یکدانه پدر و مادرم بودم ومورد توجه و احترام خاص آنان بودم ؛ ولی با انتخاب عجولانه واحساسیام در ازدواج غرور و غیرت خانوادهام را شکستم، اما حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا به "شهاب"برسم.
زندگی من و "شهاب" در یک اتاق کوچک نزد پدرو مادرش شروع شد. اوایل همه چیز خوب و رویایی بود و از اینکه با "شهاب"ازدواج کرده بودم به خودم میبالیدم.
ولی با گذشت چندین ماه زندگی آن رویش را نشان داد،"شهاب"صبح زود به بهانه پیدا کردن کار بیرون میرفت وشبانه با حالت مست برمیگشت و مرا کتک میزد، پدرو مادرش به زور مرا از دستش رها میکردند، رفتارهای همسرم تا مدتها ادامه داشت تا اینکه پدر شوهرم از دست ما خسته شد و اسباب واثاثیه هایمان را بیرون ریخت.
تا آن زمان چیزی به پدر و مادرم نگفته بودم چون مرا تحویل نمیگرفتند و می خواستند سرم به سنگ بخورد. چند روزی به خانه اقوام "شهاب"رفتیم ولی فایدهای نداشت؛باید سر پناهی مییافتیم.
"شهاب"اسباب و اثاثیه را به اتاق کوچکی در وسط باغ که متعلق به دوستش"سهیل"بود انتقال داد ومرا نزد خانوادهام برد تا دنبال کار برود مدتها گذشت وخبری از وی نشد ،موبایلش طبق معمول خاموش بود.
پدرم تحمل این وضعیت را نداشت تا اینکه شکایت کردم ودرخواست طلاق دادم، در همین میان متوجه شدم که باردارم وتصمیم گیری برایم سخت شد. روز دادگاه فرا رسید"شهاب"با وضعیتی مناسب وموجه حاضر شد وتعهد داد که زندگی خوبی را برایم رقم میزند.
پدرم هرچه اصرار کرد به آن جهنم برنگردم ولی بازهم روی پدرم را زمین انداختم به زندگیام برگشتم این دفعه پدرم خواست هرگز نزد آنها برنگردم وبرای همیشه آنها را فراموش کنم "شهاب"به عنوان راننده آژانس مدتی کار کرد ودوباره سراغ آن زهرماری رفت وگفت: که بخاطر مهریه سنگینم، مرا به زندگی برگردانده وبه کارهایش ادامه خواهد داد.
دخترمان بدنیا آمد من سه روز در بیمارستان ماندم ومجبور شدم به دوستش سهیل زنگ بزنم که فورا خودش را برساند ومرا ترخیص کند.
سهیل خواست نزد خانواده ام برگردم ولی روی برگشتن نداشتم، خودم انتخاب کرده بودم وتا آخرش باید میرفتم. رفته رفته دچار افسردگی شدید شدم و کارم شده بود گریه و دلتنگی، تحمل این وضعیت برایم سخت بود نیاز به توجه ودلداری داشتم ولی"شهاب"هرچیزی برایش با اهمیت بود جز من. گویی مرا نمیدید وفقط برای خوردن و خوابیدن به خانه میآمد واز ترس کتک خوردن چیزی نمیگفتم.
یک روز که دخترم تب شدیدی داشت با"سهیل" تماس گرفتم و باهم به پزشک مراجعه کردیم ودخترم نجات یافت از آن موقع به بعد، به هر بهانه ای با وی تماس داشتم وتلفنی صحبت میکردیم سهیل دلداریم می داد وچندین بار مرا از خودکشی منصرف کرد به وی وابسته بودم واگر درد و دل نمیکردم تا مدتها حالم خوش نبود سهیل هرگز از این وضعیت من سوءاستفاده نکرد وچندین بار خواستم بیرون برویم که قاطعانه قبول نکرد.
حال و روزم خیلی فرق کرد و بهتر از گذشته بودم ولی سهیل با دختر یکی از اقوامشان قصد ازدواج داشت و محترمانه از من خواست وی را فراموش کنم و برای جدایی یا ادامه زندگی ام با شهاب تصمیم عاقلانهای بگیرم. با اینکه دلم برای سهیل تنگ میشود ولی برایش آرزوی خوشبختی دارم و امروز اینجا هستم تا شما کمکم کنید.
کاش می دانستم که...تنها عشق برای ساختن یک زندگی زناشویی موفق کافی نیست.»
نظریه کارشناسی:
یکی از عوامل اصلی خیانت زنانه روابط زن وشوهراست؛ زمانی که بین زوجین،روابط زناشویی خوبی حاکم نباشد،این احتمال وجود دارد که زن به همسر خود خیانت کند.اختلالات جنسی که به مرور زمان برای برخی مردان بوجود می آید ومشکلات شخصیتی باعث میشود که مرد نتواند به همسر خود محبت کند وفقدان محبت،عاطفه و روابط گرم و صمیمی باعث این خیانتها میشود.
زنانی که توجه، درک، احترام، صمیمیت، اعتبارو اطمینان خاطر از سوی همسر خود دریافت می کنند وروابط زناشویی خوبی بین آنها برقرارباشد،احتمال خیانت در آنها بسیار کم است.