به گزارش گروه فضای مجازی«خبرگزاری دانشجو»، با آخرین فشارهای دست و پا و هُلهای بیامان که از در قطار به سمت سکوی مترو به بیرون پرت شد، فکر میکرد خوشبختترین آدم دنیاست؛ هم ازهجوم بیامان و مداوم آدمهای مضطرب و عجول جان سالم به در برده و هم توانسته سر فرصت به مقصد دلخواه برسد.
همین طور که سرخوش و مستانه یقه لباسش را صاف و پایین پیراهنش را مرتب می کند، لبخندزنان سوار پله برقی پرسرعت می شود، انگار از یک ماراتن سنگین و نفسگیر برنده بیرون آمده است، لبخندش کشدارتر می شود.
با طمانینه از گیت های شکم سیری که بدون بلعیدن بلیت باز می شود، عبور می کند، چشمانش روی تابلوهای خروجی مردد مانده، تصمیم نهایی با انتخاب مسیر نزدیک تر در کسری از ثانیه صادر می شود. یکباره احساس سبک بودن می کند، انگار چیز سنگینی از او کم شده است. نیست، دستانش خالی است، کیف پر از طلایش را جا گذاشته. قطار وحشت، سوت بلندی در تونل سیاه ذهنش می کشد و یکباره وارد ایستگاه دلش می شود. لبخند روی لبش می ماسد.
غش کردن، لیوان پر از آب قند، دلداری پیرزن عابر که «فدای سرت مادر تنت سالم باشه، پول و طلا چه ارزشی داره» و جمعیتی که دور سرش با قیافه های محزون چرخ می زنند، حتی مثقالی از آن کیف یک کیلویی طلا را جبران نمی کند، چه زود به ایستگاه بدبختی رسیده است. کجا باید گمشده را جستجو کند؟
گشتم نبود، نگرد نیست. عزلت خانه پناه خوبی است، همه النگوها، دستبندها، آویزهای گردن، گوشواره ها و انگشترهایی که ساخته بود، سوار بر قطاری رفتند که رفتند. همه نقشه های طلایی و زرین زندگی اش خیلی زود تبدیل به مس شد. بقیه دیگر مرور یاس ها و ناامیدی هاست که چرا آنقدر مرز ثروت تا فقر باریک است؟ ارتفاع عرش تا فرش چقدر کم است؟ و....که تلفن زنگ می خورد. کیف شما پیدا شده! تشریف بیاورید ستاد مرکزی وسایل پیدا شده متروی تهران!
این چک 600 میلیونی، عینک آفتابی ریبن اصل، لباس شب پر زرق و برق کُردی، چتر و کلاه، کتاب گسترش چینه شناسی جلبک های دریایی، صندلی تاشو، پستانک بچه، ساعت مچی، سه کیلو پسته، عصای پیرمرد، ظرف غذای آبی فیروزه ای، النگوی طلا، انگشتر عقیق، گردنبند «عشق من تویی»، ژاکت قرمز و سفید و... حالا همچون یتیمان آسایشگاه فیلم شاتر در قفسه های فلزی اتاق 50 متری ستاد وسایل پیدا شده تک و تنها نشسته اند و انتظار صاحبان شان را می کشند، اینها که ردیف و منظم، غمناک در اتاق سرد و تاریک چشم انتظار رو به در نشسته اند، هرکدام سرگذشت تلخ و پرسوز و گدازی دارند که برای دلداری به عضو تازه وارد آن را تعریف می کنند. اما وقتی مامور ستاد در را باز می کند به یکباره سکوتی سنگین اتاق را فرا می گیرد. نفس در سینه هایشان حبس شده، همه چشم هایشان روی دست آقای میرزایی و عبدالهیان خیره مانده، یعنی صاحبم پیدا شده؟ یعنی بازهم مرا تن می کند؟ یعنی دوباره در یک هوای بارانی مرا روی سرش باز می گیرد؟ یعنی در مسابقه مدرسه مرا در زمین بسکتبال روی زمین می کوبد؟ یعنی می شود من را شب عروسی دختر عمه اش بپوشد؟ ای کاش در امتحان جلبک شناسی حواسش به صفحه 133 من باشد.
هر ده دقیقه یک بار صدای پای مضطربی از حیاط باریک کنار ستاد می آید که با باز شدن در تبدیل به چشم های جستجوگر می شود، «ببخشید آمده ام دنبال کیفم»، «زنگ زده بودید ژاکتم پیدا شده»، «کپی کارت ملی ام را گرفتم، می شود دستبندم را بدهید؟»، «کوله پشتی ام گم شده، می خواستم ببینم کسی نیاورده اینجا تحویل بدهد؟»
آقای محمود ساوالان پور، مسئول ستاد اشیای پیدا شده مترو تهران میان قفسه های پر انتظار راه می رود و روی سر موبایل ها، ساعت مچی ها، کاپشن ها و کوله های پر از کتاب دست می کشد، می گوید «اینها نزدیک یک ماه است در ایستگاه های مترو تهران گم شده اند و در نهایت آوردنشان ستاد اشیای پیدا شده تا هرجور است برسد به دست صاحبانشان.»
او می گوید ستاد اشیای پیدا شده قدمتی به اندازه خود متروی تهران دارد؛ یعنی از تاریخ 1 / 1 / 1 مترو، مسافران شروع کردند به گم کردن وسایلشان در این قطارهای طول و دراز. هرچقدر هم که تعداد ایستگاه ها و مسافران اضافه شده، وسایل یتیم و درمانده هم بیشتر شده است. «پنج خط، 81 ایستگاه فعال و سه میلیون مسافر که از 6 صبح تا 11 شب در این شهر زیرزمینی می روند و می آیند، دیگر خودتان حساب کنید، اگر روزی صد نفر از این سه میلیون هم وسایلشان را جا بگذارند، چه حجمی از گمشده ها در مترو داریم؟»
تابستان ها عینک آفتابی و بادبزن، زمستان ها چتر و شال و کلاه
11 هزار و 447 چک، کارت عابربانک، کارت شناسایی، کارت پایان خدمت، گذرنامه، گوشی تلفن، دفترچه بیمه، کارت دانشجویی، طلا و نقره، چتر، کفش، لباس، کیف، گواهینامه، کارت خودرو و ساعت و 20 میلیون و 282 هزار و 245 تومان پول نقد از فروردین تا آبان امسال در مترو پیدا شده، این جدا از وسایل عجیب و غریب دیگری است که مسافران قطار شهری در مترو جا می گذارند.
«فصل به فصل نوع وسایلی که در قطارها پیدا می شود متفاوت است، تابستان ها عینک آفتابی و بادبزن، زمستان ها چتر، ژاکت، کلاه و دستکش، ماه به ماه هم حجم وسایل کشف شده فرق دارد، مثلا بیشترین حجم پیدا شده ها را در اسفند یعنی زمان خریدهای نوروزی و شهریور زمان خرید لوازم التحریر داریم یا تعداد کتاب ها همزمان با فعالیت دانشگاه ها و مدارس بیشتر می شود.»
دندان مصنوعی، چوب بیلیارد، روروک بچه جامانده در قطار مترو
روروک لیمویی رنگ کنار دیوار با ضربه اشتباهی پای من سُر می خورد لابه لای دو قفسه و با ترس و لرز کنار عصای چوبی عصبانی می ایستد، لباس آبی رنگ کردی کنار دو طاقه پارچه چادر سفید به گیره ای آویزان شده است و انگار دارد با پولک های صورتی و قرمزش خون گریه می کند، آخر قرار بود در مراسم عروسی شادی، تن دخترک کرد شود. سه کیلو پسته لب خندان کنار یک جین رب گوجه فرنگی نشسته اند و به لواشک های ترش لقمه ای نگاه می کنند.
«چیزهای عجیب و غریب زیادی در مترو پیدا می شود، شاید باورتان نشود اما لباس زیر خیلی زیاد پیدا می کنیم، ظرف غذای پر از ناهار، چوب بیلیارد، عصای پیرمرد، کالسکه بچه، طاقه پارچه، لباس شب و حتی دندان مصنوعی که در یک دستمال سفید پیچیده شده بود.»
خانم ها بیشتر از آقایان وسایل شان را گم می کنند، این را می شود از کیف پول های صورتی، قرمز، سبز، بنفش و نارنجی چیده شده در قفسه ها یا بافت های زنانه، ساعت های ظریف و چترهای رنگی فهمید. جوان ها هم بیشتر از میانسال ها و پیرها وسایل شان را گم می کنند. این را از روی کوله ها، کتاب ها، لپ تاپ ها و گوشی های تلفن همراه می شود متوجه شد.
«در واگن خانم ها وسایل بیشتری نسبت به واگن آقایان پیدا می شود، شاید به خاطر این باشد که همیشه کیف همراهشان است یا باید بچه بغلشان کنند، اما ما خودمان هم ماندیم که چطور می شود کالسکه به این بزرگی را جا گذاشت، یا عصایی که با آن راه می روی را یادت برود؟ یا دو طاقه پارچه به این بزرگی را بگذاری در قطار و بروی؟ یا جعبه شیرینی که خریدی را فراموش کنی؟ شش تا رب گوجه، کیسه کشمش و پسته که بماند.»
کجا و چطوری گمشده مان را پیدا کنیم؟
دو کیسه ساعت مچی بند چرمی و فلزی، زنانه و مردانه، مارک های معروف، اصل و تقلبی کنار دو کیسه پر از تلفن همراه منتظر نشسته اند که امروز و فردا از انبار بروند به یک آسایشگاه جدید. گمشده هایی که هیچ کس مسئولیت آنها را به عهده نگرفته، تلفن های خاموش و آرام گرفته و ساعت هایی که عقربه شان از غصه دوری صاحبانشان سکته کرده اند و دیگر روی صفحه 60 دقیقه ای راه نمی روند.
«یک شیء از زمانی که در مترو توسط مسافران یا انتظامات ما در ایستگاه پیدا می شود تا به این انبار راه پیدا می کند، راه طول و درازی را می آید. اینجا در واقع ایستگاه آخری است که برای آنها تعریف کردیم که یا به وصال ختم می شود یا به جدایی ابدی. ماجرا این است که اگر مسافری که در هیاهو و شلوغی مترو وسیله اش را گم کرده، خوش شانس باشد و شیء گرانبهایش دست یک انسان امین بیفتد و او هم وسیله پیدا شده را تحویل انتظامات مترو بدهد، آنها به سرعت از طریق یک نرم افزار طراحی شده، وسیله پیدا شده را ثبت و یک کد برای آن تعریف می کنند. فرد یابنده هم می تواند یک رسید با یک کد پیگیری بابت آن دریافت کند و سرانجام آن شیء پیدا شده را پیگیری کند.»
شیء گمشده تا یک هفته در ایستگاه می ماند، صاحب آن اگر مراجعه کرد که با ارائه آدرس دقیق آن را دریافت می کند و اگر نیامد شیء تحویل مسئول ستاد وسایل پیدا شده در خط مترو می شود. مسئول نامبرده هم همه وسایل پیدا شده در دیگر ایستگاه های خط خود را در یک روز مشخص به ستاد مرکزی وسایل پیدا شده در ایستگاه امام خمینی (ره) می برد و تحویل مسئولان آنجا می دهد.
«اینجا تمام وسایل کدگذاری شده مرتب و براساس نوع آن انبار می شود، مثلا کل کیف پول های یافت شده در یک قفسه، کارت های ملی در یک فایل، لباس ها در قفسه دیگر، خشکبار و اغذیه در یک طبقه به ترتیب چیده می شود، تلاش داریم در این مدت اگر نشانه ای از فرد در وسایل یافتیم، با او تماس بگیریم و فرد را از پیدا شدن وسیله اش مطلع کنیم، اگر نشانی پیدا نکردیم، وسیله در انبار می ماند تا شاید فرد از طریق تماس تلفنی یا مراجعه به سایت ما و حتی مشاهده در روزنامه های کثیر الانتشار که در آن آگهی ماهانه داریم، مراجعه کند و وسیله اش را دریافت کند.»
برای دریافت شیء پیدا شده باید حتما کارت ملی، شناسنامه یا گواهینامه همراه فرد باشد، ضمن این که اطلاعات جزئی وسیله خود را به علاوه روز، ساعت و این که کدام ایستگاه آن را گم کرده به مسئولان ستاد بگوید، بعد می تواند با پر کردن یک فرم، شیء یا پول گمشده خود را تحویل بگیرد.
«با این که ما تلاش کردیم اطلاع رسانی وسیعی داشته باشیم و در همه ایستگاه ها تابلوی ستادمان را نصب کنیم باز هم مردمی هستند که سراغ وسیله گمشده شان نمی آیند، الان از 20 میلیون و 280 هزار تومان، صاحبان چهارمیلیون و 171 هزار تومان مراجعه کرده اند و نزدیک 16 میلیون پول پیدا شده در هشت ماه گذشته مراجعه کننده ای نداشته است. یا طلاها، نقره و بدلیجات گرانبهایی در مترو پیدا می شود که هیچ خانمی سراغ آن نمی آید، طلا به این باارزشی!»
سرانجام وسایل یتیم چه می شود؟
همه وسایل یتیمی که پدر یا مادرشان سراغشان نیاید، بعد از گذشت نزدیک به دو ماه جمع آوری، کد گذاری و تحویل ستاد فرمان اجرایی امام(ره) می شود، آنها وسایل کم ارزش مثل لباس ها را دور می ریزند و اجناس با ارزشی مثل طلا را قیمت گذاری و به حراج گذاشته و به علاوه وجه نقد پیدا شده را به حساب خزانه می ریزند.
«کارت های شناسایی مثل کارت ملی، گواهینامه، کارت دانشجویی، شناسنامه، گذرنامه و عابربانک ها را که تعدادشان اتفاقا خیلی زیاد است، دسته بندی کرده و با مهر و موم تحویل دستگاه مربوط می دهیم. مثلا گواهینامه به پلیس راهنمایی و رانندگی می رود و شناسنامه و کارت ملی به ثبت احوال، عابربانک ها به بانک های مربوطه و...»
حین صحبت های ما صدای دو تلفن ستاد گاه به گاه اوج می گیرد، «بله پیدا شده، نخیر چیزی ثبت نشده، کجا گم کردید؟ باید منتظر بمانید. لطفا کارت ملی همراه تان داشته باشید، لطفا به ایستگاه خیام مراجعه کنید و...» این بار صدای جیغ دختری از پشت تلفن بلند می شود و بعد هم به سرعت و بدون خداحافظی تلفن را روی آقای شفیع پور، یکی دیگر از اعضای ستاد قطع می کند. «خیلی ها تماس می گیرند و سراغ وسیله شان را می گیرند، روزانه بین 30 مراجعه کننده حضوری و 150 تماس تلفنی داریم، وقتی می فهمند وسیله گمشده شان اینجاست، کلی ذوق می کنند ولی بیشترین میزان ذوق زدگی برای مرد تبریزی بود که 600 میلیون چک حاملش پیدا شد. بنده خدا داشت از خوشحالی پس می افتاد، به ما گفت از تبریز برایتان پنیر لیقوان می آورم اما رفت که رفت. ولی خب هستند که با جعبه شیرینی یا شکلات هم برگشتند و خستگی را از تن ما درآوردند، ولی از آن طرف هم بعضی ها که گمشده شان پیدا نمی شود، حسابی شاکی می شوند و می گویند همه شما دستتان با دزدها در یک کاسه است ولی خوب ما مجبوریم سکوت کنیم، بالاخره وسیله شان گم شده و ناراحتند.»پسر جوانی هراسان و مضطرب در را باز می کند، می گوید آمده دنبال لپ تاپش، آقای میرزایی بعد از کلی جواب و سوال لپ تاپ را می آورد، پسر روی صندلی از خوشحالی از حال می رود و اشک در چشمانش حلقه می زند. «همه اطلاعات شخصی و کلی برنامه اداری در آن داشتم که اگر دزدیده بودند، بدبخت می شدم.» بعد از این که ضربان قلبش از هیجان افتاد و آرام شد و فرم ها را پر کرد، کلی تشکر می کند و دو بند کوله اش را پشت کمرش می اندازد، محکم پایین آن را با دو دست می گیرد و حیاط پاییززده ستاد را با خوشحالی و لی لی کنان می رود.
منبع: جام جم