به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، زن جوانی حدودا 21 ساله وارد کلانتری شد، در خواست کرد تا کسی صحبت هایش بشنود، سرباز او را به اتاق مامور تجسس راهنمایی و زن جوان زمانی که در مقابل مامور انتظامی نشست، جند سطر از زندگی و مشکلاتش را بیان داشت.
چهار سال قبل ازدواج كردم البته با مخالفت پدر و مادرم. مثل همه آدم ها اوایل زندگی ها همه چیز خوب بود، اما کمی بعد شاهین گوش به حرفم نبود و لج بازی می كرد. هر چه می گفتم تو ازدواج كرده ای و باید دور دوستانت رو خط بكشی فایده ای نداشت حتی زمانی که بچه دار شدیم بازهم رفتارش را اصلاح نکرد.
در این باره با خانواده اش صحبت كردم. آنها هم جواب درست و درمانی نداشتند و طفره می رفتند.
شاهین با دوست ناباب خود خانه یكی شده بود. همین رفیق بازی ها هم دست آخر بلای جان او شد. فهمیدم به مواد مخدر اعتیاد پیدا كرده است. او در كمتر از دوسال تزریقی شد. دیگر هرچه به او التماس می کردم بی فایده بود، دیگر نه اشک هایم را می دید تا صدای ناله هایم می شنید، باور نمی کردم که مواد اینطور انسان ها را تغییر دهد.
این اواخر مریضی مشكوكی گرفته بود و از او می ترسیدم. مدتی به خانه پدرم رفتم. قرار بود از هم جدا شویم. اما یك روز خبر آوردند شوهر که تنها 22 ساله داشت، پس از تزریق مواد خودكشی كرده است. با این كه خیلی اذیتم كرده بود تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم. طلاهایم را فروختم و برایش مجلس عزای آبرومندی گرفتم.
بعد از مرگ شاهین، من و بچه ام به خانه پدرم برگشتیم. سعی می كردم خودم را با شرایط جدید زندگی ام وفق بدهم. كاری جور شد و صبح تا بعد از ظهر درگیر آن بودم. با حقوق اندکی که می گرفتم می توانستم مخارج خودم و فرزندم تامین کنم.
اما از سه هفته قبل دوست گرگ صفت شاهین که او را به پای خودکشی برد، هر روز مزاحمم می شود. دست بردارم نیست و می گوید چند كیلو مواد دست شوهرم داشته و باید تكلیفش را روشن كنم.
او می گوید یا باید برایش خرده فروشی مواد مخدر كنم تا حساب و كتاب مان صاف شود و یا اینكه به عقدش در بیایم و ... .
آمده ام كلانتری 27 شكایت كنم. اگر چه خود كرده را تدبیر نیست. سال آخر دبیرستان عاشق شاهین شدم و به خاطر ازدواج با او احترام خانواده ام را زیر پا گذاشتم. او نفهمید چه می كند و آخرو عاقبتش هم خوب نشد. برای رفیقی حاضر بود جانش را بدهد كه امروز چشم به مال و ناموسش دوخته بود، از اول همه چیز اشتباه بود، پدرم این روز را می دید و آن روز من کور بودم و دنبال راهی برای زندگی با مرد رویاهایم می گشتم.