به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، دكتر محمد مصدق در ارديبهشت سال 1261 شمسي در يك خانواده اشرافي و وابسته به دربار قاجار ، ديده به جهان گشود ، پدرش ميرزا هدايت الله وزير دفتر نام داشت و مادرش شاهزاده اي قجري به نام ملك تاج خانم ملقب به « نجم السلطنه » از دختران فيروز ميرزا پسر عباس ميرزا ( نايب السلطنه ) بود.
پدر مصدق به دليل ارتباط با دربار و مسؤليتهايي كه در اين رابطه داشت از ثروتمندان و زمين داران بزرگ روزگار خود بود. او وقتي در سال 1271 از دنيا رفت، ثروتي هنگفت براي فرزندانش به ارث گذاشت. پس از فوت پدر، ناصرالدين شاه، محمد خان را كه در آن زمان ده سال داشت به لقب مصدق السلطنه مفتخر نمود، در آن زمان مرسوم بود كه وابستگان به دربار قاجار در ازاي پرداخت هديه اي كلان به شاه يك لقب «سلطنه» و «دوله» دريافت مي كردند كه بعدها اين لقب براي پيشبرد مطامع صاحبان آن بسيار كارساز بود، چرا كه همه مي دانستند اين لقب از طرف شاه به او داده شده و اين در عرف آن زمان معنايش اين بود كه پشت اين شخص به حمايت هاي دربار گرم است و اين در محيط استبداد زده و ظالمانه ي آن روز امتياز بزرگي محسوب مي شد .
با توجه به اينكه دكتر مصدق از خانواده ي حكومتگر (اليگارشي) ايران بود هنوز به سن قانوني نرسيده بود كه با تلاش دايي اش فرمانفرما كه از متنفذين سلسله ي قاجار بود، به مقام مستوفي كل خراسان منصوب شد .
در سال1285در انتخابات دوره ي اول مجلس شوراي ملي به عنوان نماينده ي اشراف از ولايت اصفهان انتخاب شد ولي چون به سن سي سالگي كه حداقل سن نمايندگي در آن زمان بود، نرسیده بود، اعتبار نامه اش در مجلس رد شد، دكتر مصدق در روز دهم تير ماه1286در سن 25 سالگي به عضويت يكي از كانونهاي فراماسونري به نام جامع آدميت درآمد، اين كانون را ميرزا عباسقلي آدميت از روشنفكران مشروطه تشكيل داده بود، اسماعيل رائين نويسنده ي كتاب حقوق بگيران انگليس وي را از مزدوران انگليس معرفي مي كند، اسماعيل رائين در اين كتاب سندي را ارائه مي دهد كه آدميت همراه با مستبدين بر عليه مشروطه فعاليت مي كرده ، و مي نويسد:
«اينجاست كه به انسان حيرت دست مي دهد كه آيا همان آدميت است كه برخي او را بنيان گذار فكر آزادي در ايران مي پندارند و يك كتاب در شئونات مشروطه خواهي او مي نويسد.[1]»
در دوره ي استبداد صغير (88 ـ1286) كه طي آن مجلس شوراي ملي به توپ بسته شد و بسياري از آزادي خواهان و نمايندگان مجلس اعدام شدند، مصدق السلطنه به سفارت انگلستان پناه برد او خود در اين مورد مي گويد:
« ... هركس از دستگيري خود وحشت داشت راهي گرفت و رفت، من هم براي اينكه بتوانم خود را نجات دهم با مرحوم ميرزا يحيي سرخوش، منشي سفارت انگليس مذاكره كردم و او به من قول داد كه در موقع پيشامد نزد او بروم.»
البته بعداً معلوم شد كه نگراني مصدق بيجا بوده و از جانب محمد علي شاه به عنوان عنصري نامطلوب قلمداد نشده بود و حتي شاه، مصدق را به عضويت دارالشوراي كبري كه به جاي مجلس شوراي ملي تشكيل داده بود منصوب نمود[2].
مصدق در سال 1287 براي تحصيلات عاليه به اروپا رفت و در مدرسه ي عالي علوم سياسي پاريس به تحصيل پرداخت و پس از بازگشت موقت به ايران، در سفر بعدي خود به اروپا به شهر نوشاتل سوئيس به تحصيل در رشته ي حقوق پرداخت، او در اين زمان چنان شيفته ي فرهنگ و تمدن غرب شده بود كه تصميم گرفت براي هميشه ايران را ترك كند و به تابعيت دولت سوئيس در آيد[3].
وي كه موفق نمي شود به تابعيت دولت سوئيس درآيد به ناچار در تابستان1293به ايران بازمي گردد و به عنوان استاد مدرسه ي علوم سياسي تهران به تدريس مي پردازد. مدرسه ي علوم سياسي تهران جايي نبود كه عناصر مستقل و مخالف با استعمار بتوانند در آن تدريس كنند، چرا كه اين مدرسه در واقع جهت عكس اين قضيه تأسيس شده بود يعني تربیت كارگزاران حكومتي رژيم پهلوي كه همگي از مهره هاي انگليس و آمريكا بودند و بعدها دست پروردگان اين مدرسه، همگي در مسؤليتهاي مختلف درجه اول سياسي و فرهنگي زمان محمد رضا شاه به كار گمارده شدند. براي بدنامي اين مدرسه همين بس كه عناصري مانند جي ريپورتر[4]، محمدعلي فروغي (ذكاء الملك) و رجبعلي منصور و انتظام الملك از عناصر معروف و شناخته شده ي وابسته به انگليس، در اين مدرسه تدريس مي كردند.
مصدق در سال1298در كابينه ي وثوق الدوله، عامل عقد قرارداد معروف استعماري1919با انگلستان، معاون وزير دارايي بود. وی در اوائل پاييز1299به عنوان والي فارس منصوب گرديد و در اين سمت قيام مردم تنگستان در مقابل تجاوز انگليسي ها به خطه ي جنوب كشور را به شدت سركوب نمود[5].
هنگامي كه مصدق از واليگري ايالت فارس بركنار مي شود ، سفير انگلستان طي نامه اي به سيد ضياء الدين طباطبايي نخست وزير وقت ، خواستار ابقاي مصدق در اين سمت مي شود در اينجا قسمت هايي از اين نامه را مي آوريم . متن كامل اين نامه در كتاب « تاريخ سياسي معاصر ايران » نوشته ي دكتر سيد جلال الدين مدني ج1 ص94 نشر دفتر انتشارات اسلامي بهمن 61 آمده است حال بايد طرفداران مصدق توضيح دهند كه چگونه در بحبوحه ي مبارزات ملت غيور ايران بر عليه سياست هاي استعماري انگليس اين قهرمان جريان روشنفكري غرب زده مورد حمايت و عنايت دولت انگليس قرار دارد ؟!
« ... سفارت انگليس 4 نوامبر 1920 ... از قرار راپرتهايي كه از قنسول انگليس در شيراز مي رسد، حكومت معظم اله
( مصدق ) در شيراز خيلي رضايت بخش بود اگر حضرت اشرف صلاح بدانند ، بد نيست دوستان تلگرافي به معزي اليه مخابره فرموده ، خواهش كنيد كه به حكومت خود باقي بوده...»
زماني كه رضاخان پس از كودتاي 1299 قدرت را به دست مي گيرد و احمد شاه و سلسله ي قاجاريه آخرين نفس هاي خود را مي كشيدند ، مصدق از طرف دولت كودتايي رضاخان به واليگري آذربايجان منصوب مي شود و در اين دوران در تحكيم پايه هاي حكومت رضاخان كوشش بسياري مي كند ، او در اين زمان ، حركت مردم آذربايجان در حمايت از قيام مسلحانه ي ابوالقاسم لاهوتي و ژاندارم هاي تحت فرمانش كه قيامي ضد استعماري بود را سركوب مي كند . او خود بعد ها به اين كار اقرار مي كند و مي گويد اين سركوب را به دستور رضاخان ، كه در آن زمان وزير جنگ بوده انجام دادم . جالب اينكه مصدق خود اذعان مي كند كه اين مقام را با وساطت وزير مختار انگليس به دست آوردم[6]زماني كه رضاخان در سال 1303 به مقام نخست وزيری دست يافت ؛ مصدق را به عنوان وزير عدليه منصوب نمود ، مصدق در انتخابات دوره پنجم مجلس به عنوان نماينده به مجلس راه يافت و در همين مجلس يكي از كساني كه راه را براي پادشاهي رضاخان هموار نمود مصدق بود .
در اين دوران ، رضاخان طي يك مانور سياسي به عنوان اعتراض ، تهران را ترك كرد و به ملك شخصي خود در بومهن ( روستاي نزديك تهران ) رفت . سرتيپ مرتضي خان يزدان پناه از افسران وابسته به رضاخان تهديد كرد كه اگر رضاخان به تهران نيايد ، مخالفينِ او را سركوب خواهد كرد . در مجلس بعضي از نمايندگان تصميم گرفتند به ديدار رضاخان بروند و ضمن دلجويي از وي، او را به تهران بازگردانند . مدارك و اسناد تاريخي حكايت از آن دارد كه كه يكي از كارگردانان اصلي اين قضيه دكتر محمد مصدق بوده است . در اين زمان مصدق از طرفداران رضاخان بود و او را فردي اصلاح طلب مي دانست [7]. البته در همين دوره مجلس، وقتي بحث انتقال سلطنت از قاجاريه به رضاخان، در مجلس مطرح مي شود ، دكتر مصدق به عنوان مخالف سخنراني مي كند ، اما جالب اينكه وقتي به نطق مصدق دقت شود ، معلوم مي شود كه مخالفت مصدق ظاهرسازي و گرم كردن تنور بازي هاي سياسي پارلماني بوده است و اين قضيه وقتي بخوبي ثابت شد ،كه مصدق احاطه اش بر علم حقوق را در خدمت رفع موانع حقوقي سلطنت رضاخان قرار مي دهد به قسمتي از نطق مصدق در مجلس توجه كنيد :
« .... خدماتي كه آقاي رضاخان پهلوي به اين مملكت كرده اند ، به احدي پوشيده نيست . وضعيت اين مملكت ، وضعيتي بود كه همه مي دانيم . اگر كسي مي خواست مسافرت كند ، اطمينان نداشت؛ يا اگر كسي مالك بود امنيت نداشت و اگر يك ده داشت بايد چند تفنگچي داشته باشد تا بتواند محصولش را حفظ كند . ولي از وقتي ايشان زمام امور مملكت را به دست گرفتند ، يك خداماتي به كشور كرده اند كه گمان نمي كنم بر كسي مستور باشد ... [8] »
مصدق با رضا خان مخالف نبود ، بلكه مي گفت سلطنت رضاخان موجب میشود تا كشور از وجود يك نخست وزير لايق محروم شود و البته اين جز فريب كاري چيز ديگري نبود ، چراكه مصدق نه تنها با پادشاه شدن رضاخان مخالفتي نداشت ، بلكه به شهادت برخي از رجال آن دوران ، از مشاوران درجه اول او به شمار مي آمد . ميرزا يحيي دولت آبادي از رجال سياسي آن دوران يكي از كساني است كه براي مصدق چنين نقشي قائل است وي در كتاب خود « تاريخ عصر معاصر » خاطره اي تعريف مي كند كه در يك جلسه ي مشاوره براي رفع محظور اعطايي فرماندهي كل قوا به رضاخان اين گره به دست دكتر مصدق باز مي شود ، به اين ترتيب كه مصدق مي گويد از يك ماده قانوني استنباط مي شود كه در مواقع اضطراري مي شود فرماندهي كل قوا را به كسي غير از پادشاه تفويض كرد و اين مقام كه نصف سلطنت و همواره كننده ي آن بوده است با استعانت حقوقي دكتر مصدق به رضاخان تفويض مي شود.[9]
طرفداران مصدق بازداشت و تبعيد او دراواخر عمر رضاخان در سال 1319 را دليل بر مخالفت مصدق نسبت به رضاخان مي دانند اما بايد توجه داشت كه رضاخان در اواخر سلطنت خود ، مانند بسياري از پادشاهان ، به نزديكان و اطرافيان خود و بسياري از افرادي كه در روي كارآوردن وي نقش داشتند بدبين شده بود و آنها را به حق يا ناحق از دم تيغ گذراند كساني مانند سردار اسعد بختياري و تيمور تاش . يكي از اين افراد كه مورد غضب رضاخان قرار گرفت مصدق بود ، كه پس از پايان دوره ي ششم مجلس در سال 1307 از سوي رضاخان كنار گذاشته شد و خانه نشين گرديد . مصدق که از پدرش ارث كلاني برده بود و آن شامل املاك و مستغلات و روستاهاي متعددي می شد ، به ملك خود روستاي احمد آباد ( درساوجبلاغ از توابع شهرستان كرج ) رفت و تا سال 1319 در آنجا بود ، او روز پنجم تيرماه سال 1319 دستگير و به شهرستان بيرجند تبيعد مي شود،و در راه تبعيد خودكشي مي كند اما نجات مي يابد [10] . او چهار ماه در زندان بيرجند به سر مي برد اما در آبان ماه همين سال با پا در مياني ارنست پرون[11] از زندان آزاد مي شود و پس از سقوط رضاخان با هدف سپاس گزاري و اعلام وفاداري به ديدار محمد رضا شاه مي رود. شمس الدين امير علايي از ياران نزديك دكتر محمد مصدق شرح اين ملاقات و همچنين نحوه ي خودكشي مصدق را در كتاب « مجاهدين و شهيدان راه آزادي » شرح مي دهد .
مصدق و مسئله ي نفت
مصدق در انتخابات مجلس چهاردهم سال 1322 به مجلس راه مي يابد و در آذر 1323 طرحي را ارائه مي كند كه دولت حق واگذاري هيچ گونه امتياز جديد نفت به دولتهاي بيگانه ندارد ( كه منظور از اين طرح عدم اعطاي امتياز نفت شمال به شوروي بوده است ) انگلستان از اين طرح استقبال مي كند اما غلامحسين رحيميان نماينده ي قوچان به مصدق مي گويد: بهتر بود بجاي اين طرح ، طرح ديگري ارائه مي كرديد كه امتيازي كه در گذشته به دولت انگلستان داده شده ملغي گردد . خود رحيميان طرح خود را به صحن مجلس مي آورد و اعضاي حزب توده آن را امضا مي كنند، اما مصدق از امضاي آن خودداري مي كند. در واقع طرح مصدق درباره عدم اعطاي امتياز جديد نفت به نفع انگلستان تمام شد، چراكه دولت انگليس اطمينان يافت ، خود بدون رقيبی به نام شوروی صاحب امتياز نفت ايران خواهد ماند . [alt]
همچنين احمد سميعي در كتاب « سي و هفت سال » در صفحه 19 به اين قضيه اشاره مي كند . وي مي نويسد طرح ملي شدن صنعت نفت نخستين بار توسط غلامحسين رحيميان نماينده ي قوچان ، هنگام بحث درباره نفت شمال رسماً پيشنهاد گرديد . رحيميان گفته بود تا تنور داغ است نفت جنوب نيز ملي شود و خواستار تأييد دكتر مصدق مي شود ولي دكتر مصدق به شدت آن را رد مي كند .[12] »
فردوست هم در خاطرات خود درباره ي نفت و مصدق مي گويد :
« مسئله ملي شدن صنعت نفت را من براي اولين بار حدود سال 1326 از زنگنه شنيدم . خانواده ي زنگنه خانواده اي وسيع و ثروتمند و با نفوذي در باختران ( كرمانشاه ) بودند كه هوادار سياست انگليسي ها بودند . زنگنه نماينده مجلس بود و چند دوره نماينده شد و يكي از سفارش كنندگان او من بودم و به همين جهت با من رفاقتي پيداكرده بود . زنگنه با سفارت انگليس روابط محكمي داشت و از مأموران مورد علاقه و مورد اعتماد انگليسي ها بود . زنگنه فرد فهميده اي محسوب مي شد و به همين دليل انگليسي ها از طريق او از وضع منطقه مطلع مي شدند . يك روز زنگنه در صحبت خصوصي با من گفت : آمريكايي ها طرفدار ملي شدن صنعت نفت ايران هستند و توطئه شان را در اين زمينه شروع كرده اند. » « .... در ارديبهشت سال 1330 ، مصدق با سوار شدن بر موج ملي شدن صنعت نفت به نخست وزيري رسيد . به نظر من مصدق از جواني وابسته به انگليس بود و اصولاً رسم دولت قاجار چنين بود كه رجال و خانواده هاي اشرافي و درباري و وزراء و پس از مشروطيت نمايدگان مجلس ، استانداران ، سفرا و امثالهم ، عموماً وابسته به انگليس بودند . پس خانواده مصدق و خود مصدق از اين امر مستثني نبوده و اگر فردي از انواع فوق مي خواست وارد گود سياست شود ، اولين و اصلي ترين شرط ، طرفداري از سياست انگليس بود .... [13] »
جيمز بيل محقق سرشناس آمريكايي در كتاب مصدق ، نفت ناسيوناليسم ايران مي نويسد :
« بسياري از تحليل گران مطلع ، بر اين باورند كه آمريكايي ها از مصدق به عنوان يك راه گشا براي در هم شكستن سلطه ي انحصاري « شركت نفت ايران و انگليس » بر منابع نفت ايران استفاده كردند . به قول مصطفي فاتح ، بهترين كارشناس مسائل نفت ايران كه مدتها در استخدام شركت نفت ايران و انگليس بود ، ترديدي نيست كه بين شركت هاي آمريكايي و انگليسي در اين باره تفاهمي برقرار شد . انگليسي ها در ازاء پشتيباني آمريكا در سرنگوني دولت مصدق با اكراه اجازه دادند كه شركت هاي نفت آمريكايي 40 درصد از منافع نفت ايران را ببرند . فاتح اشاره مي كند كه شركت هاي آمريكايي تلاش هاي مكرري در رخنه به منابع نفت خيز ايران كرده ولي قبل از ظهور مصدق با ناكامي روبرو شده بودند .... [14] »
در يك مقايسه ي ساده بين آيت الله كاشاني و دكتر مصدق در رابطه با بحث ملي كردن صنعت نفت كه برگرفته شده از مستندات و مسلمات قطعي تاريخ معاصر ايران است معلوم مي شود كه آيت الله كاشاني يك چهره ضد استعماري واقعي است چرا كه سابقه ي او در مبارزه با ارتش انگليس در عراق و اينكه در زندان انگليس حتي قبل از شروع نهضت نفت گفته بود من اگر از زندان آزاد شدم در آينده اجازه نخواهم داد يك قطره نفت ايران را انگليس ببرد و هيچ نقطه سياه و حتي مشكوكي در جهت خلاف اين قضيه در زندگي سياسي او ديده نمي شود ، اما مصدق را چه بگويیم با آن سابقه مشعشع در همكاري با استعمار انگليس در سركوب قيام ضد استعماري دليران تنگستان در منصب واليگري ولايت فارس و سركوبي قيام آذربايجان در منصب واليگري آذربايجان و مخالفت با طرح ملي كردن صنعت نفت در مجلس چهاردهم . اما با اين وجود پس چگونه است كه در سال 1332 مصدق تبديل به قهرمان ملي كردن صنعت نفت مي شود؟ جواب اين معما در اين نكته نهفته است كه اين بار وضعيت سياسي قدرت هاي حاكم بر جهان در غارتگري ملل مستضعف تغيير نموده ، پس از جنگ جهاني دوم ، ابر قدرت سابق غرب ، يعني انگلستان كه در قرن نوزدهم به اوج قدرت جهاني خود مي رسيده و آفتاب در سرزمين هاي استعماري اش غروب نمي كرد ، رو به ضعف و انحطاط گذارده در عوض ابرقدرتي جوان و تازه نفس مانند آمريكا ظهور كرده كه در حال اشغال تدريجي و بي سر و صداي مناطق تحت نفوذ انگليس در جهان است و انگلستان هم اين قضيه را پذيرفته بود و بخوبي آن را درك مي كرد كه پس از قرنها استعمارگري و چپاول ثروتهاي جهاني ، هم اينك به پايان راه رسيده و بهتر است تا غريبه ها ( ابرقدرت شرق ) جاي او را در عالم نگرفته اند ، صحنه را به نفع پسر عموي خود آمريكا خالي كند . و مصدق هم به عنوان يك سياست مدار كهنه كار ، كاملاً اين تغييرات را درك مي کرد و لذا اين بار با ملي شدن صنعت نفت مخالفتي نكرد و به قول فردوست با سوار شدن برموج احساسات غیرتمندانه ملت ايران در نهضت ملي كردن صنعت نفت به صورت يك قهرمان صحنه را ترك كرد . اين نظريه وقتي تقويت مي شود كه مي بينيم مصدق در مبارزه با عوامل كودتاي 28 مرداد كه از طرف دلسوزان بخصوص آيت الله كاشاني مرتب به او هشدار داده مي شود كوتاهي مي كند و حتي شخصي مانند سرلشكر وثوق كه فرمانده نيروهاي سركوب كننده ي قيام سي تير است را در دولت خود به سمت معاونت وزارت دفاع به كار مي گمارد و از طرف ديگر وقتي با خيانت هاي مصدق دوباره شاه بر مي گردد و كودتاگران بر مقدرات كشور حاكم مي شوند دوباره پول نفت ايران به حيب دولتهاي غربي در قالب كنسرسيومي از شركت هاي نفتي غربي مي رود اين بار انگلستان به ناچار رضايت مي دهد كه جاي صددرصد 40 درصد نفت ايران را ببرد و 60 درصد بقيه عمدتاً نصيب شركت هاي آمريكايي مي شود [15].
يكي ديگر از نقاط سياه زندگي سياسي مصدق در مقطع زماني است كه او پس از قيام سي تير به پست نخست وزيري دست مي يابد، و آن پشت كردن و خيانت به كساني است كه او را روي كار آوردند ؛ علاوه بر فدائيان اسلام و آيت الله كاشاني حتي او به اعضاي جبهه ي ملي هم رحم نكرد و به همين دليل بسياري از ياران او در جبهه ي ملي از او برگشتند تا جايي كه عده اي از سران و اعضاي مؤسس جبهه ملي مانند حائري زاده ، مظفر بقايي ، حسين مكي ، عبدالقدير آزاد و يوسف مشار از مصدق و تشكيلات سياسي او يعني جبهه ملي جدا شدند و در شمار مخالفان مصدق درآمدند. عبدالقدير آزاد كه زودتر از ديگران از جبهه ملي جداشد در نطق خود در مجلس شورا گفت:
« دكتر مصدق در انتخاب وزيران كابينهي خود به طبقهي نوكرهاي انگليس متوسل شده است تا موضوع خلع يد از شركت نفت را به نفع انگلستان تمام كند و قيمه با قاف را به جاي قيمه با گوشت به حلق مردم بچپاند .[16] »
در پايان ، نگاهي مي اندازيم به ليست كارگزاران دولت مصدق ، شايد در تاريخ سياسي جهان كمتر ديده شده كه رئيس دولتي در این حد از اقوام و خويشان خود را بر مسؤليتهاي رده بالاي حكومتي بگمارد . حال چگونه مصدق را با چنين روحيات و سوابق خيانت بار سياسي مي توان قهرمان ملي برشمرد ، البته آن طور كه از سابقه تاريك روشنفكري در ايران بر مي آيد هيچ بعيد نيست كسی مانند مصدق ، قهرمان ملي آنها باشد چرا كه به قول مقام معظم رهبري « روشنفكري در ايران بيمار زائيده شده » .
1ـ دكتر غلامحسين مصدق ـ فرزند ـ مشاور سياسي و اداري مالي دولت
2ـ مهندس احمد مصدق ـ فرزند ـ معاون وزير راه
3ـ ابوالفتح والاتبار ( حشمت الدوله ) ـ برادر ـ نماينده در وزارت دربار
4ـ ابولحسن ديبا ( ثقه الدوله ) ـ برادر ـ مسئول و برنده مناقصات دولتي
5ـ دكتر متين دفتري ـ برادرزاده و داماد ـ عضو كميسيون تعيين غرامت
6ـ دكتر دفتري ـ برادر زاده ـ رئيس كل بازرسي كشور
7 ـ سهام السلطنه بيات ـ خواهر زاده ـ مدير عامل شركت نفت
8 ـ محمد بيات ـ خواهر زاده ـ رئيس بانك كشاورزي
9ـ ضياء فرمانفريان ـ خواهر زاده ـ استاندار فارس
10ـ جمشيد فرمانيان ـ خواهر زاده ـ مدير كل وزارت كشور
11ـ سرتيپ دفتري ـ برادر زاده ـ رئيس شهرباني كل كشور
12ـ ابو نصر عضد ـ خواهر زاده ـ مديركل سازمان جنگلباني
13ـ محمد مهدي قهرماني ـ پسر عمه ـ مدير كل گمركات كشور
14ـ شمس الدين ميرعلايي ـ پسر خاله ـ وزير كشور
15ـ علي اميني ـ پسر خاله ـ وزير اقتصاد
16ـ سرتيپ اميني ـ پسر خاله ـ فرمانده كل ژاندارمري
17ـ ابوالقاسم اميني ـ پسر خاله ـ كفيل وزارت دربار
18ـ سرتيپ مظفري ـ برادر همسر غلامحسين مصدق ـ مدير كل داراي تهران
19ـ حسين كي استوان ـ برادر زاده همسر ـ استاندار خوزستان [17]
منابع:
1ـ حقوق بگيران انگليس در ايران ـ اسماعيل رائين ـ انتشارات جاويدان ـ چاپ نهم ص 453 به نقل از كيهان فرهنگي شماره 148
2ـ مصدق در آئينه ي تاريخ ـ مرادعلي توانا ـ ص 11
1ـ خاطرات و تالمات مصدق ـ ايرج افشار ـ انتشارات علمي سال 1365 ـ ص 188
2ـ وي پدر شاپور ريپورتر عنصر وابسته به انگليس كه از دست ملكه انگليس لقب « سر » دريافت نموده مي باشد او يك زرتشتي هندي الاصل بود كه براي پيگيري سياست هاي انگليس به ايران آمده بود ، او عامل اصلي شناسايي رضاخان و معرفي او به دولت انگليس براي كودتاي 1299 بود ، براي مطالعه ي بيشتر در اين باره رجوع كنيد به كتاب خاطرات فردوست .
3ـ مصدق خود به اين سركوب اعتراف مي كند رجوع كنيد به كتاب « سياست موازنه منفي » نوشته ي « حسين كي استوان » جلد اول ص 23
4ـ خاطرات و تألمات مصدق ـ ايرج افشار ـ ص44
1ـ « اعزام محصل به خارج از كشور در دوره ي قاجاريه » ـ غلامعلي سرمد ـ چاپ اول ـ ذيل نام محمد مصدق
2ـ تاريخ بيست ساله ايران ـ حسين مكي ـ ج2 ـ ص 450
3ـ تاريخ عصر حاضر ـ يحيي دولت آبادي ـ انتشارات ابن سينا ـ ص 343 ـ 337
1ـ مصدق طي نطقي در مجلس چهارهم مي گويد من در زندان و تبعيد بيرجند دو بار دست به خودكشي زدم ـ سياست موازنه منفي ـ حسين كي استوان ـ ج اول ص 34 ـ 26
2 ـ ارنست پرون يك جاسوس خارجي بوده و در مدرسه له روزه سوئيس با وليعهد محمد رضا پهلوي آشنا مي شود و همراه او به ايران مي آيد و سالها در دربار رضاخان و محمد رضا پهلوي مشغول توطئه و جاسوسي براي اربابان خود بوده است او روي محمد رضا نفوذ زيادي داشت و به همجنس بازي نيز مشهور بوده براي اطلاع بيشتر از احوالات وي رجوع كنيد به خاطرات ارتشبد فردوست .
3ـ سي و هفت سال ـ احمد سميعي ـ ص19 ـ نشر شباويز دي ماه 67
[13]ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ـ جلد اول ـ خاطرات فردوست ـ ص 169 ـ 168
[14]ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي جلد 2 ـ ص 276
1ـ در 20 فروردين 1333 ، سر راجراستيونس سفير كبير انگليس طي نامه اي به وزير خارجه ي ايران اطلاع مي دهد كه كنسرسيومي از شركتهاي نفتي تشكيل شده است . روز 22 فروردين يعني دو روز بعد نمايندگان كنسرسيوم وارد تهران مي شوند ، در اين كنسرسيوم « شركت نفت ايران و انگليس » كه اكنون بريتيش پتروليم (B.P ) خوانده مي شود . 40% سهم دارد و بقيه سهامداران به شرح ذيل از نفت ايران سهم پيدا مي كردند :
ـ شركت آمريكايي گلف : 7%
ـ » » سونوكوني : 7%
ـ » » استاندارد اويل نيلوفري : 7%
ـ » » استاندارد اويل كاليفرنيا : 7%
ـ » » نفت تگزاس : 7%
ـ شركت صهيونيستي رويال داچ شل : 14%
ـ شركت نفت فرانسه : 5%
ـ 5درصد بقیه سهام بين 9 كمپاني ديگر نفتي آمريكا تقسيم مي شود
به نقل از ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ج2 ـ ص 277
2ـ مذاكرات مجلس شوراي ملي ارديبهشت و خرداد 30 به نقل از كيهان فرهنگي ش 148 آذر و دي 77 .
[17]ـ مصدق در آئينه تاريخ ـ مرادعلي توانا ص47 ـ 46
منبع: رویش نیوز