به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، سبک زنگی جامعه ما تغییر کرده است کمتر کسی است که در مقام مخالفت با این ادعا برآید. ادعایی که تنها کافی است برای اثبات آن به تاریخ نه چندان دور زندگی پدرانمان در شهرها، روستاها و حتی شهرهای بزرگی که امروز از آنها با نام کلانشهر یاد می کنیم بازگردیم.
کارشناسان حوزه اجتماعی عوامل زیادی را به عنوان دلایل تغییر ذائقه و سبک زندگی مردم برمیشمرند اما یکی از مهمترین آنها بحث اشتغال زنان است. بحثی که طی سالیان اخیر نظریههای زیادی را به خود معطوف کرده و بعضا حتی چالش های گوناگونی را نیز به بار آورده است.
طنین یاس در گزارش قبلی به اختلافات بین فمینیستها و اعتدالگرایان در حوزه زنان پرداخته و در گفت وگو با فرشته روح افزا استاد دانشگاه منچستر و مدیر طرح برنامه و تدوین سیاست شورای فرهنگی اجتماعی زنان و خانواده نگاه ابزاری غرب به زن را مورد تحلیل و بررسی قرار داده بود.
در این گزارش به دنبال بررسی تبعات ناشی از اشتغال زنان در جامعه هستیم. البته اشتغالی که بنیان خانواده را تهدید می کند نه اشتغالی که به پویایی جامعه اسلامی کمک می نماید و ظرفیت های شغلی که الزاما می بایست زنان در آن جایگاهها قرار بگیرند.
تغییر سبک زندگی بلای جان خانوادههای ایرانی
حدودا از اواخر دهه 60 بود که با گسترش شبکه های اجتماعی، استفاده بیشتر جوانان و نوجوانان از اینترنت و بسط شبکه های ماهواره ای، فرهنگ غرب در تار و پود سبک زندگی ایرانی اسلامی ریشده دواند و بالتبع با تغییر نسل، پدران و مادران امروز دیگر روش های سنتی اداره خانه را نپسندیده و با گرایش به سبک زندگی غربی، فریب شعارهای زرق و برق داره رسانه های بیگانه را خوردند.
همین امر باعث شد که دیگر فرزند به جای آغوش مادر در آغوش مربی مهد کودک بزرگ شود و به جای شیوه های تربیتی و فرهنگی خانواده در محیط باز و بی حصار جامعه آموزش ببیند. غذاهای آماده جای غذاهای گرم را میگیرد و در نهایت این مسئله به تربیت غلط فرزندان و کم شدن وابستگی زن و شوهر نسبت به یکدیگر میانجامد. کمرنگ شدن تدریجی روابط زن و شوهر نتیجهای جز سستی بنیان خانواده در پی نخواهد داشت طوریکه با کوچکترین و جزئیترین اختلافی طلاق را به عنوان بهترین گزینه پیش روی خود انتخاب میکنند.
ریشه همه این اختلافات برای زمانی است که زن و مرد پس از پایان ساعات کاری، بواسطه خستگی مفرط از محیط کار نه شادابی و حوصله یکدیگر را دارند و وقتی و اعصابی برای اختصاص دادن به فرزندان و سرگرمی آنها. خانواده ای که در اسلام قرار است به بنیانی محکم برای جامعه تبدیل گرددف رفته رفته اعضای آن از هم فاصله گرفته و در نهایت به انحطاط جامعه خواهد انجامید.
اتفاقی که طی سالیان گذشته در کشورمان به وفور یافت شده و در کشورهای غربی نیز عملا نهادی به نام خانواده وجود ندارد و تنها چند نفر (به نام خانواده) محلی را برای اسکان خود در نظر می گیرند و هیچ خبری از روابط خانوادگی در آن جوامع به چشم نمی خورد.
امیر.م که ایرانیالاصل است اما سالها قبل برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرده و حالا یک تبعه آمریکایی به شمار می آید، در گفت و گو با خبرنگار طنین یاس از حسرتهایش طی سالهای جوانی، میانسالی و حالا کهنسالی می گوید: «من حداقل سالی دوبار به ایران می آیم و در کوچه پس کوچه های محله قدیمی و دوران کودکی ام قدم می زنم. دلم برای سفره های قدیمی خانه پدری ام تنگ شده است. سفره هایی که همه گرد آن می نشستیم و کسی اجازه نداشت پیش از پدر دست به غذا ببرد. همان سفره هایی که حرمت بزرگ و کوچک را به ما آموزش داد»
وی در آمریکا ازدواج کرده و حالا یک دختر و یک پسر دارد. او وضعیت خانواده اش را اینگونه تعریف می کند: «من از ابتدا سعی داشتم که فرزندان و همسرم را با فرهنگ ایرانی آشنا کنم و تا حدودی نیز موفق بودم اما همه اینها به فرهنگ جامعه بر می گردد و امروز که من به محبت فرزندانم احتیاج دارم، پسرم در شرقی ترین نقطه آمریکا و دخترم نیز در سویی دیگر به زندگی خود سرگرم هستند. من و همسرم هم شاغل هستیم و بیشتر وقت خود را در اداره و محل کار سپری می کنیم و زمانی هم که به خانه می آییم، بیش از آنکه وقت خود را صرف همدیگر کنیم، به رابطه با دوستان می گذرانیم و در واقع خانه تنها محلی برای استراحت ماست. عملا نهاد خانواده در اینجا معنایی ندارد. حالا من روزهای پایانی زندگی ام را تنها به خانه قدیمی پدرم دلخوشم نه به آغوش گرم خانواده.»
امیر.م که با وجود زندگی در فرهنگ غرب همچنان به شاخصه های فرهنگی آبا و اجدادی خود پایبند است، با انتقاد از تغییر سبک زندگی ایرانی-اسلامی در بین خانواده های ایرانی می گوید: «خانواده های غربی روز به روز از هم دور می شوند و هر روز بنیان خانواده در غرب سستتر از قبل می شود اما من تعجب می کنم که چرا خانواده های ایرانی نیز در مسیر غرب قرار گرفتهاند. خانواده ایرانی در جهان به محبت و گرما شناخته می شوند اما امروز احساس می کنم که این رابطه صمیمی بین اعضای خانواده ها در حال فراموشی است.»
اشتغال زنان حق یا وظیفه؟!
اما نکته دیگری که باید بدان پرداخت این است که براستی اشتغال حق زن است یا وظیفه او. پر بیراه نیست اگر بر اساس آموزه های دینی مدعی شویم زن هیچ وظیفه ای در قبال تامین معاش خانواده ندارد و از طرف دیگر وظیفه اصلی او حضور در نقش مادری و همسری است. در نتیجه زن زمانی می تواند سخن از حق خود (اشتغال) بزند که می بایست از پسِ وظایف ذاتی خود برآمده و در گام بعدی فکر اشتغال را در سر بپروراند.
به عبارت دیگر اشتغال حق زن است نه وظیفهی او؛ اما وقتی تبدیل به حق شد انسان میتواند نسبت به آن، حق انتخاب داشته باشد. به نوان مثال اگر این حق او مانع از احقاق بعضی حقوق دیگر یا انجام برخی وظایفش شد، میتواند کم و زیادش کند اما وقتی در قالب وظیفهتعریف گردد حتماً باید آن را انجام بدهد، به همین خاطر پیش از هر کاری می بایست جایگاه حق بودنش به رسمیت شناخته شود و دریافت که این امر یک حق است و نه وظیفه.
تربیت فرزند و آموزش او در کنار رسیدگی به همسر، در راستای بقای نسل، مهمترین وظیفه مادر و زن در خانواده محسوب می شود و مهمتر آنکه این وظایف قابل جایگزینی نیست و هیچ فرد یا افراد دیگری نمی توانند در جایگاه مادر و همسر به ادای نقش بپردازند که طی سالیان متمادی شاید تجربه ناموفق این اتفاق در کشورهای غربی بودیم. پس می توان نتیجه گرفت عملا اشتغال و تاثیرگذاری در جامعه در مراحل بعدی نقش زن تعریف و تحلیل می گردد.
زیادهخواهی و احساس فقر نتیجه اشتغال زنان
نکته بعدی، دلیل گرایش زنان به اشتغال است. ورای تفکرات فمیستی، گروهی از بانوان با این انگیزه وارد عرصهی اشتغال میشوند که به همسرشان در تأمین مخارج زندگی کمک کنند در حالیکه برخی کارشناسان مدعیاند زن خانهدار با مدیریت امور خانه و کاهش هزینههایی که به خاطر شغل زن به خانواده تحمیل میشود، بسیار بیشتر از زنان شاغل میتوانند کمک اقتصادی کند.
از سوی دیگر کمتر کسی است که منکر بالا رفتن قدرت خرید خانواده در صورت اشغتال زنان باشد اما نکته قابل تامل در اینباره آنجاست که اگر رضایتمندی اقتصادی، نسبت میان درآمد و انتظارها باشد، هرچه درآمد بیشتر باشد، انتظارات هم بیشتر خواهد شد و نتیجهای جز افزایش حس فقر، حرص و نارضامندی نخواهد داشت.
در بسیاری از خانوادهها، حضور زن در عرصهی اشتغال درآمدزا، به تغییرات اجتماعی و ارزشی خانواده میانجامد و عزتمندی و آبرومندی خانواده را افزایش میدهد و خانواده برای حفظ شئونات جدید میکوشد با افزایش مصرف، ضروریات خانوادهی خود را ارتقا ببخشد. در این حال، با افزایش انتظارات خانواده روبهرو خواهیم شد. لذا خانوادهای که دارایی بیشتری دارد لزوماً لذت بیشتری نمیبرد.
درآمدزایی زنان در صورتی که به تعدد مدیریت خانواده بر منابع مالی بینجامد و هریک از زن و مرد به دلخواه درآمد خود را هزینه کنند، احتمال مصرف اقلام غیرضرور را افزایش میدهد. ورود درآمد بیشتر به خانواده و افزایش دغدغهی مصرف، افزایش میزان خریدهای قسطی و پرداخت وامهای درازمدت هرساله دهها میلیارد دلار منفعت برای جامعهی سرمایهداری به ارمغان میآورد. افزایش سطح انتظارات اقتصادی خانواده خطر بازگشتناپذیری در موقعیت اقتصادی خانواده را نیز در پی دارد. خانوادهای که سطح زندگی خویش را برپایهی دو درآمد تنظیم میکند، با از دست دادن بخش درخور توجهی از درآمد خود، نمیتواند با وضعیت جدید بهدرستی کنار آید و احساس فقر در این خانواده بیش از خانوادههایی است که از ابتدا معیشت خود را برپایهی یک درآمد تنظیم کردهاند.
اشتغال بی رویه زنان، تهدیدی جدی برای جامعه
مساله بعدی که باید به آن توجه کرد، این است که اشتغال زنان نباید جای اشتغال مردان را بگیرد. به عبارت دیگر، تا زمانیکه دولت با معضل بیکاری مردان دست و پنجه نرم می کند، تلاش برای اشتغال زنان نتیجه ای جز وارونگی نقش زن و مرد در خانواده را در بر نخواهد داشت. یعنی مرد بیکار می شود و خانه نشین، و زن دغدغه تامین معاش را در سر می گذراند! اتفاقی که حتی تصورش هم مضحک و آزار دهنده است اما باید پذیرفت که قبول فرهنگ غرب در نهایت نتیجه ای جز همین واقعیت تلخ در بر نخواهد داشت.
منبع: طنین یاس