به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، بعد سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، جریان سلطنتطلبی از نظر ملت ایران مُرد، هر چند گهگاهی از گوشه و کنار صدای طرفداران سلطنت یعنی همان کسانی که بعد سقوط محمدرضا پهلوی از کشور فرار کردند، شنیده میشد، اما هیچگاه مورد توجه قرار نمیگرفت و به عبارتی در میان سروصدای اپوزسیون و دشمنان غربی گُم بود. اما اکنون چندسالی است که فعالیت جریان سلطنتطلب بیشتر شده و هجمه رسانهای این طیف از ضدانقلاب قابل لمس است، کسانی که حالا بعد از گذشت بیش از سه دهه به روشهای مختلف قصد دارند اساس وقوع انقلاب را زیر سوال ببرند و به فکر احیا و تطهیر رژیم پهلوی، اما با شکل و شمایل نوینش هستند. با این حال بررسی دقیق فعالیتهای این جریان نشان میدهد که اولاً حرکتهای ضدانقلابی آنها از همان سالهای 57 و 58 در خارج کشور کلید خورده و دوماً جریان سلطنتطلب به لطف حمایت غرب در برخی از حوزهها به شیوهای غیر ملموس و البته تاحدی عمیق نفوذ کرده است! در این رابطه گفتگو کردیم با قاسم تبریزی پژوهشگر و محقق تاریخ معاصر ایران و از زوایای مختلف فعالیت سلطنتطلبان پرسیدیم.
برای شروع بحث ابتدا از ریشههای جریان سلطنتطلب بفرمایید. جریانی که امروز با این عنوان در خارج از کشور علیه جمهوری اسلامی فعالیت میکند، اصل و نسبش چیست؟
بعد از 28 مرداد و عموماً بعد از قاجار، جریان سلطنتطلب در حقیقت سه ویژگی بخصوص داشت، اولین ویژگی آنها وابستگی به استعمار بود، یا فراماسون بودند، یا مستقیم با غربیها مرتبط بودند و در حقیقت به تعبیر روشنتر میتوان گفت که غربیها با کودتای سوم اسفند 1299 حاکمیت ایران را به طور مطلق در دست گرفتند، یک دوره انگلیس تا 1320، از 1320 تا 1332 یک استقلال و سرگشتگی بدلیل جنگ جهانی دوم و 1332 تا 1357 هم آمریکاییها بودند که ایران را اداره میکردند. لذا اینها پرورش یافته یا بر آمده از سیاست انگلستان در دوره رضاخان بودند. اگر ریشهای نگاه کنیم عدهای از اینها از عوان مشروطه به دامن تشکیلات غربی پیوستند مانند تقیزاده و حسینقلیخان. بعضی از اینها خاندانشان وابسته بودند، مانند شوکتالملک که پدر اسداللهعلم بود، یا قوامالملک و قوامیهای شیراز که خانوادههایشان وابسته به غرب بودند. اینها ریشه در غرب دارند و چون ذهنشان هم این است که جز با اتصال و اتکا با غرب نمیشود حکومت کرد، بقای خودشان را در این وابستگی میبینند. آنها همچنین یک ترس و نفرتی از شوروی و کومونیسم داشتند، این مسئله هم البته در سوق دادن آنها به غرب موثر بود. موضوع دوم عدم ایمانشان به ملت، اسلام و دین بود، چرا که یا پرورش یافته حکومت قاجار و اشرافیت حکومتی بودند یا تربیت شده مراکز فرهنگی غرب یا حداقلاش در مدارس خارجی در ایران تربیت شدند. وقتی زندگی اینها را از کودکی نگاه کنیم میبینیم که برخی از اینها در مدارس آمریکاییها، انگلیسیها، فرانسویها و صهیونیستها درس خواندند و با آن فرهنگ و تفکر بالا آمدند و آن عده هم که به غرب رفتند علاوه بر وابستگی خانوادگی به غرب از نظر فکری هم شیفته و شیدای غرب شدند. اگر چه بعد از کودتا بچههایی که پدرانشان انگلیسی بودند خودشان آمریکایی شدند، که به جابجایی قدرت بر میگشت، مثلاً ببینید علیامینی پدرش انگلیسی بود و خودش آمریکایی، پدرزنش وثوقالدوله که در آن قرارداد ننگین حضور داشت انگلیسی بود و خودش آمریکایی، پدر حسنعلیمنصور انگلیسی هست و خودش آمریکایی میشود.
موضوع سوم این است که اینها یا ارتباط خانوادگی با هم داشتند یا همدیگر را می شناختند، خوب یکی از مسائلی که در دوره قاجار وجود داشت بحث 1001 فامیل بود، میبینیم که همین مسئله در پهلوی هم ادامه دارد. البته مقداری از آن عادی است، ممکن است ما این را در جمهوری اسلامی هم داشته باشیم، افرادی که در مراکزی هستند و همدیگر را می شناسند بنوعی حامی هم برای ورود به ادارات و نهادهای دولتی میشوند، اما این اگر سالم باشد شجرهطیبه است و اگردر فساد باشد شجرهملعونه خواهد بود! به همین دلیل نمیشود خیلی اصل موضوع را نقد و رد کرد. اما باید بدانیم که اگر ورود افراد به حکومت بر مبنای نسبی باشد، فاجعه است، بخصوص که مانند حکومت پهلوی وابستگی به بیگانه هم داشته باشند.
همین وابستگی که فرمودید سبب شد که این افراد بعد از وقوع انقلاب هر یک به کشورهای مورد علاقه خود در اروپا فرار کنند، اما سوال اینجاست که این افراد چرا و چه زمانی به سمت تشکیل اپوزسیون علیه انقلاب پیش رفتند، منظورم این است که غیر از خاندان پهلوی، دیگر نفرات که اتفاقاً به اندازه کافی هم از کشور پول خارج کرده بودند چه دغدغهای برای فعالیت سیاسی داشتند؟
با شکست شاه و فروپاشی پهلوی اینها همه چیزشان را از دست دادند، در دین و مردم که پایگاهی نداشتند و جایگاه اجتماعی هم که برایشان موجود نبود و تنها آن عناوین وزیر و سناتور و وکیل و... بود که به شخصیت حقوقی آنها مربوط میشد، در حالی که شخصیت حقیقی آنها چهره مشروعی در جامعه نداشت. لذا با پول سرشاری که از حکومت و از راه دزدی و چپاول بدست آورده بودند راهی غرب شدند، مضافاً بر این عدهای از اینها هم در دوره قاجار و هم بعد از دوره مشروطه و خاصه بعد از دهه 20 در اروپا و آمریکا خانه و زندگی داشتند. توجه کنید، برای این افراد ایران به عنوان یک کشور مطرح نبود، بلکه تفریحگاه یا خانه اجارهای بود، اینجا را برای خودشان نمیدانستند، شخص فضلاللهزاهدی در سوئیس یک کاخ بزرگ داشت، برخی از اینها زنشان خارجی بود و برخی دیگر هم زن ایرانی داشتند و هم زن خارجی. این نقاط ظریفی است که ریشههای این افراد را مشخص می کند، مثلاً همسران تقیزاده و جمشیدآموزگار خارجی بودند و اگر بخواهیم دانهدانه اینها را بررسی کنیم، هر کدام حداقل یک همسر خارجی داشتند. منوچهرآزمون یک همسر خارجی داشت که وقتی به ایران آمد، او را طلاق داد، بختیار همسرش فرانسوی بود که او را رها کرد و رفت.
سلطنت طلبان در خارج از ایران هم دارای امکانات بودند، اینکه گفته میشود آنجا راننده تاکسی شدند، شوخی است و مظلومنمایی است، این افراد میلیاردها دلار از ایران بردند و تازه این پولی بود که رسماً از بانک مرکزی گرفتند و از ایران خارج کردند، آن مقدار طلا و عتیقه که داشتند و قبل از این در بانکهای خارجی نگهداری میکردند، بماند! بعد از انقلاب سفیر سوئیس آمده بود به آیتاللهطالقانی تبریک بگوید که آقای طالقانی به وی تشر زد که این چه وضعی است؟ کشور شما دزدخانه شده است و تمام پولهای مملکت ما را دزدها برداشتند و در بانکهای شما گذاشتند و شما حافظ پول دزدها هستی! سفیر هم که آدم حقهبازی بود، گفت بله، من نظر شما را به دولتم منعکس میکنم. سوئیسیها در ازای نگهداری پولها یک شماره رمز میدادند و اگر این شماره مفقود میشد، پول دیگر در دسترس هیچکس قرار نمیگرفت، مثلاً غلامحسین ابتهاج پول زیادی در بانکهای سوئیس داشت، وقتی در جاده هراز بهمن آمد، رمزش را در آن گیر و دار از دست داد، بخاطر پیدا کردن رمزش مدتها هراز را گشتند، اما پیدا نشد که نشد! رضاخان و سیدضیاالدین هم پولهای زیادی در این بانکها داشتند. پس همه اینها باعث شد که این افراد راهی غرب شوند. خاندان پهلوی و دیگران بعد از فرار از ایران احساس میکردند که در درونشان تحقیر شدهاند، آنها به دنبال اعاده شخصیت بودند. منظورم این است که وقتی این افراد قدرت و حکومت را از دست دادند، احساس میکردند که عدهای قدرت را از چنگشان بیرون کشیده و باید به دنبال بازپسگیری آن باشند. دلیل دیگر هم این بود که اینها به عنوان وابستگان غرب بودند و غرب هم که با انقلاب ایران به شدت مخالف بود، پس از این افراد به عنوان یک لشکر مجانی استفاده میکرد.
مجانی به لحاظ انگیزشی...
بله. اینها به خودی خود برای انتقام از انقلاب ایران انگیزه داشتند و غرب هم فقط آنها را هدایت میکرد، یعنی هزینهها و ابزار مقابله با انقلاب ایران را فراهم میکرد. بالاخره اینها از قبل با غربیها گره خورده بودند.
ساماندهی اپوزسیون سلطنت طلب چگونه و با چه محوری صورت میگرفت؟
یک لشکری از امرای ارتش، وزرا، ساواکیها و سناتورها و روزنامهنگارها وارد غرب شدند و غربیها شروع کردند به سامان دادن این افراد. شاپوربختیار «نهضت مقاومت ملی» را درست کرد و 37 عنوان نشریه در آمریکا و اروپا منتشر میکرد، او 2 رادیو در قاهره و عراق هم داشت،کشورهای خلیج هم مانند مصر، عربستان و اردن و عراق و همه دولتهایی که از انقلاب ضربه خورده بودند و احساس خطر برای آینده میکردند به این میدان وارد شدند. مضافاً بر اینکه این کشورها تحت سلطه آمریکاییها و انگلیسیها بودند و به نوعی شروع به همدستی با غرب کردند. کسانی مثل دکتر محمدمحجوب که یک استاد ادبیات بود، حسینملک عضو جامعه سوسیالیستها، یک سری افرادی که اهل قلم و نوشتن بودند و سوابق سیاسی داشتند، مانند احمداحرار که قلم زیبایی هم دارد؛ تمام آنها را در تشکیلات نهضت مقاومت ملی سازماندهی کردند و شروع به کار کردند و یکی از طرحهایشان کودتای نوژه بود که ارتشیها در جریان آن بودند و آمریکاییها هم از موضوع باخبر بودند. جریان دیگری تحت عنوان«جبهه نجات ایران» زیر نظر علیامینی بود که مثلاً خودش را یک آزادیخواه میدانست، او از ابتدا تحت تاثیر شخصیت قوامالسلطنه عموی زنش قرار داشت و همیشه خودش را با وی مقایسه میکرد و بر خلاف پدر و خانوادهاش از همان دهه 20 با آمریکاییها مرتبط بود. وی عاقد قرارداد کنسرسیوم در سال 1332 شد که به مراتب خیانتبارتر از قرارداد تقیزاده در سال 1333 بود، آن موقع برادرش اعلام کرد که امینی 10 میلیون دلار رشوه گرفته است!
شاه هم علاقهای به امینی نداشت.
بله. یک سری افراد نادان تحت تاثیر علیامینی قرار گرفته بودند از جمله یک عده افراد جبهه ملی و نهضت آزادی که قبلا با وی همکاری داشتند. شاه دو سه بار اعلام کرده بود که علیامینی را آمریکاییها بر من تحمیل کردند و حتی آمریکاییها دوره کندی قصد داشتند وی را رئیس جمهور یا پادشاه کنند. به هر حال شاه بعد از سفر آمریکا امینی را برکنار کرد و اسداللهعلم را آورد که همان طرح انقلاب سفید و حمله فیضیه و 15 خرداد و بقیه قضایا اتفاق افتاد.
یکی از اقدامات جریان سلطنت طلبی، تاریخسازی برای ایران از نگاه خودشان بود، این اقدام شاید بخشی از نقش این جریان در قالب اپوزسیون باشد و به هر حال چند سالی است که شدت گرفته است، این گونه اقدامات که نیاز به استفاده از ابزار رسانه و فرهنگ دارد و بسیار هزینهبر است، خود میتواند نشانی از سیاسی بودن اساسش باشد، چون که به هر حال پول هنگفت این کارها را باید غرب تامین کند و غرب هم هدفش معلوم است.
احسان یارشاطر یکی از اساتید دانشگاه بود که در حوزه تاریخ تمدن ایران فعالیت میکرد. آمریکاییها از وی دعوت کردند که یک دایرهالمعارف به نام «ایرانیکا» به زبان انگلیسی تألیف کند تا اگر قرار باشد دنیا ایران را بشناسد از قلم امثال اینها بشناسد. این همان شیوه انگلیسها برای اسلامزدایی و بزرگ کردن بهاییها بود. یارشاطر فراماسون و بهایی بود و عباسامانت را به عنوان معاونش منصوب کرد که از بهائیهای فعال بود. چهارصد نویسنده را بکار میگیرند که هفتادوخوردهای از ایران بودند، سعیدسیرجانی واسطه یارشاطر با اساتید ایران بود که به دلار هم به ایشان پول میداد، این روند معلوم بود که هم به لحاظ مدیریتی دارای سازوکاری بوده و هم به لحاظ مالی که آمریکاییها پشت قضیه بودند و تاکنون 16 یا 18 جلد از آن را منتشر کردهاند، چهار پنج مدخل آن ترجمه شد که در باره باب و بها و بهائیت مطرح شده بود، جلد مربوط به مشروطه آن را ترجمه کردند که متاسفانه انتشارات امیرکبیر در قالب «نقش بهائیت در مشروطه» منتشر کرد که در آن نقش انقلابی آخوندخراسانی و شیخفضلاللهنوری را به بهائیها داده بودند! اینها برای اینکه خودشان را تبرئه کنند، گفتند وضع مالی ما خراب است و تجار ایرانی به ما کمک میکنند و همان بازیهای حزب توده که میگفتند ما مخارجمان را از عضویت افراد بدست میآوریم، را تکرار میکردند.
از اینجا پی میبریم که چه چیزهایی را به جهان القا میکنند و یک فرد خارجی وقتی این مطالب را میخواند به نظرش میرسد که ایران همین است دیگر.
شاید بتوان فعالیت سلطنتطلبان برای تحریف تاریخ را مهمترین فعالیت آنها علیه انقلاب دانست، در این سالها تشکیلات زیادی را بابت این کار تأسیس کردند.
از تشکیلات دیگر سلطنتطلب مرکز مطالعات ایرانی بود که اشرف پهلوی در ابتدا 5 میلیون دلار در اختیارشان گذاشت، این مؤسسه در سه بخش شروع به کار کرد که شامل ایران شناسی زیر نظر سیدحسننصر، احسانیارشاطر و چند تن از خارجیها بود، دو نشریه به نام «ایراننامه» و «ایرانشناسی» نیز منتشر کردند. در بخش بعدی تاریخ شفاهی سلطنت و دربار را زیر نظر غلامرضاابراهیمی، شوهر مهنازافخمی راه اندازی کردند و بخش سوم نیز شامل تاریخ شفاهی زنان زیر نظر مهنازافخمی که از کودکی در آمریکا تحصیل میکرد، بود. افخمی پس از بازگشت به ایران عضو کانون ترقی حسنعلیمنصور و هویدا شد و بعد از اینکه دانشگاه ملی تأسیس شد، استاد دانشگاه ملی شد و بعد از آن نیز مسئول سازمان زنان زیر نظر اشرفپهلوی شد. مهناز افخمی میگوید که در شورای مرکزی زنان دو نفر از بهائیان را آوردیم که یکی مهریراسخ خواهرزاده دکتر ایادی و زن شاپورراسخ از بهائیان فعال و معلم روانشاسی ولیعهد بود. دیگری هم خانم روحانی بود و در کنار ایشان از یهودیها و مسیحیها و... استفاده شد که در قالب یک شورا در موضوع زنان کار کنند. او الان هم در آمریکا در حال تدریس تاریخ شفاهی زنان است و مثل بسیاری از تیپهای چپ و راست با مجله «ایراننامه» همکاری میکند، ویژهنامههایی هم در مورد تقیزاده و جمشیدآموزگار و علیه جمهوری اسلامی و مطالبی همچون بهاییستیزی و یهودستیزی در ایران منتشر میکنند. تشکیلات دیگری هم به عنوان «تاریخ شفاهی یهود» ساختند که مسئول آن هماسرشار از یهودیهای فعال بود، خانم سرشار خودش عنوان میکند که من ملیت اسرائیلیایرانی دارم! او قبل از انقلاب در مجله «زن روز» و رادیو و تلویزیون کار میکرد و فعال فرهنگی بود؛ وی پس از خروج از کشور کتابی به نام «فرزندان استر» با کمک پسرش هومنسرشار نوشت که حالت دایرهالمعارف یهودیها را دارد و تماماً تبلیغ صهیونیسم است. سرشار با اکثر نشریههای سلطنتطلب کار میکند و فعالیتهای تلویزیونی هم با این جریان دارد، اتفاقاً در خاطراتش مینویسد که «رفتم دفتر اعلیحضرت رضاپهلوی، دیدم که بابک افشار پسر ایرج افشار همان موقع از اتاق اعلی حضرت بیرون آمد». همین خانم خاطرات هژبریزدانی را نوشت و خاطراتی هم برای شعبونبیمخ ساخ، حالا من میپرسم مگر شعبونبیمخ متفکر بود که خاطره بنویسد؟! خودش میگفت من بیمخ هستم و هیچی نمیفهمم. البته افشار در این خاطرات ساختگی سعی کرد آیتاللهکاشانی و فداییان اسلام و جریانهای اسلامی را از زبان شعبونبیمخ خراب کند. فقط کافیست کمی شعبونبیمخ را بشناسید تا به ساختگی بودن خاطرات پی ببرید.
گویا هدایت غربیها هم برای سلطنتطلبان سمت و سوی تحریف تاریخ را داشته است.
خیلی از این افراد از جمله اساتید و وزرا که به خارج از کشور رفتند، به هر کدام آنها کاری سپرده شد، مانند هوشنگنهاوندی بهائی که واقعاً در عرصه اجتماعی فعال بود و زیر نظر آمریکاییها کار میکند. حسین نصر در ایران تئوریسین حزب رستاخیز بود، قیم بچههای شاه هم هست و شاه در وصیتش نصر را قیم خودش قرار داد. آن چیزی که نصر درباره اسلام مطرح میکند برخلاف واقع و بر اساس سنت اسلامی نیست؛ سنتی که او مطرح می کند اصلاً ربطی به اسلام ندارد؛ یک کلاهی سر ما گذاشتند در قالب درگیری «سنت و تجدد در ایران» که نماد تجدد آقای سروش و نماد سنت هم آقای نصر شد که ربطی به اسلام تشییع ندارد.
شما در تمام نوشتهها و گفتههای آقای نصر بگردید یک کلمع از سیره پیامبر و اهل بیت پیدا نمیکنید، غیر از اینکه خودش یک فرقهای ساخته است که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد، اما نصر قلم و کارایی دارد و آمریکاییها به عنوان شخصی که میتواند اسلام را ضایع کند، از او استفاده میکنند. انجمن فلسفه شاهنشاهی را که درست کرد، در آن آثار هندو و بودا و زرتشتیها و سه تا چهار عدد از آثار فلسفه اسلامی هم مانند آثار سهروردی در خود داشت، اما چیزی به نام اسلام در آن نبود؛ نه ملاصدرا و نه ملاهادیسبزواری و حکمای دینی در آنها پیدا نبودند. ولی آنچنان گاهی به دروغ هجمه میکنند که وقتی قرار است نقدشان کنند، متاسفانه برخی در داخل میگویند که دیگر این یکی را ولش کنید(!) بعد هم همین آقای نصر میآید و دروغهای بزرگی را می بندد و میگوید آقای مطهری در انجمن فلسفه پادشاهی حضور داشت که دروغ محض است. دومین دروغ این بود که آقای مطهری طرفدار انقلاب سلطنتی اسلامی بود! آقای مطهری که 12 سال شاگرد امام بود و تمام آثارش نقد ناسیونالیسم و مارکسیسم غربی و دفاع از اهلبیت بود، این فرد می آید چنین ادعایی کند؟! بعد حسیننصر برای اینکه بیاید شریعتی را خراب کند، دروغ میگوید که «من و آقای مطهری شب عاشورا گفتیم کجا برویم که به حسینیه ارشاد رفتیم، در آنجا دکتر شریعتی گفت که امام حسین مانند چگوارا انقلابی بود!» ما که شریعتی را می شناسیم، میدانیم این کلام کلام او نیست، جالب است که نصر در ادامه میگوید «من به مطهری گفتم اینجا دیگر جای ما نیست بیا برویم و بعد دست مطهری را گرفتم و از آنجا بیرون آوردم». بعد این افرادی که تحت تاثیر آن شخصیتاند این موارد را متاسفانه میپذیرند، کسی که آقای شریعتی و مطهری را بشناسد و بعد این فرد را هم بشناسد عادی است که بداند دروغ میگوید.
در جایی دیگر میخواهد شخصیت علامه طباطبایی را ترسیم کند، میگوید «رفتم نزد علامه طباطبایی و به من گفت که به مرتضی[مطهری] بگویید که اینقدر نرود سخنرانی بکند!» اگر علامه طباطبایی بخواهد بر فرض محال چنین چیزی را بگوید به فردی همچون آیتالله جوادیعاملی میگوید یا به آقای بهشتی یا شخصیتی که وزن این موضوع را داشته باشد، میگوید. نصر خودش را شاگرد 13 عارف و فیلسوف بزرگ میداند و میگوید شاگرد علامه طباطبایی بوده! یک زمانی فردی خدمت علامه میرسد و یکیدو سوال میپرسد یا مثلاً علامه دارند با «هانریکرمن» مصاحبه میکنند و فردی چون نصر یک گوشه مینشیند، این که شاگردی نیست! شاگر ایشان افرادی همانند آیتالله جوادیعاملی و آیتالله مطهری و آیتالله مفتح هستند که حداقل 12 سال نزد علامه درس خواندهاند. او میگوید «من شاگرد آیتالله سیدابوالحسنقزوینی و میرزامهدیآشتیانی بودم!» حافظه فلسفی نصر خوب است، اما کسی که فلسفه خوانده باشد متوجه میشود که وی فیلسوف نیست. ما علامهطباطبایی و امامخمینی(ره) را فیلسوف میدانیم، کسی که چند جلسه میرود و سوال میکند که فیلسوف نمیشود. برای مثال ایشان کدام شرح را بر اسفار و شفا نوشته؟ بالاخره باید یک متنی ارائه بدهد، زندگینامه نوشتن که مطرح نیست، بله، از لحاظ نوشتن خوب نوشته ولی آن ادعا با این اثر نمیخواند. مثلا آیتالله حسنزادهعاملی 7 سال شفا را درس داده و شرحی هم بر آن نوشته است و شاگرد مرحوع سیدابوالحسنقزوینی بوده و آثارش نشان میدهد که فیلسوف است. کسی که آثار فلسفی ملاصدرا را بخواند، دیگر کنار فرح و شاه قرار نمیگیرد، نصر در خاطراتش مینویسد «بزرگترین قهرمان زندگیام رضا خان بوده است» این که دیگر حرف خودش است. بالاخره باید این شخصیتها را شناساند، حداقل وی باید میگفت قهرمان زندگی من ملاصدرا یا ملاهادیسبزواری است، وقتی رضاقلدر قهرمان زندگی کسی باشد، همین میشود دیگر.
پس میشود گفت که تحریف تاریخ سلطنتطلبان نیز درواقع در کنه خود قصد حمله و هجمه علیه اسلام و تشیع را دارد و به عبارت دقیقتر این هم بخشی از پروژه اسلامستیزی غرب است که با این شمایل بر عهده جریان سلطنتطلب گذاشته شده است.
بله همینطور است. آمریکاییها آن سرمایهگذاری را برای چه میکنند؟ حبیبلاجوردی از اول با آمریکاییها بود و وقتی میخواستند دانشگاه دماوند را بسازند وی شاگرد پادوی آنها بوده است، یک تاریخ شفاهی درست کردند و یک بخشیاش را اینجا دادند که رژیم پهلوی را تطهیر کنند و در حقیقت تطهیر پهلوی تطهیر اروپاییها و آمریکاییها است. در بحث جنایات رژیم پهلوی، در حقیقت پهلوی مجری بوده و آنها فرمانده. آنها نمیتوانند کودتای سوم اسفند1299 و کودتای مشترک 28مرداد1332 را انکار کنند. حجم عظیمی از پایان نامهها در مورد اسلام، تشیع و انقلاب اسلامی تهیه کردند؛ سال 62 یکی از دانشگاههای آمریکا طرحی را به داماد یکی از شخصیتهای ما داد و 10 هزار دلار هم به وی داده بود که فقط وی یک پرسشنامه تهیه کند که اختلاف مراجع در قم چگونه است! بعد این پرسشنامه را چند جایی پخش کرد که حاجحسینشریعتمداری جلوی آن ایستاد و در خبرنامهای عنوان کرد که این کار آمریکایی هاست و بعد امام فرمودند که مانع این شوید. آن آقا که از عوام بود گفت من تضمین میکنم که این کار خطری برای انقلاب نداشته باشد! دوباره حاجحسین مطلب بلند بالایی نوشت که شما چه کسی را تضمین میکنید؟ آمریکاییها یا ما را؟ و واقعا متوجه نبود که قضیه چیست.
اینکه هر داستاننویس و نویسنده را در دانشگاههای آمریکا برایش جلسه سخنرانی میگذارند دلیل دارد، این تازه بخشی از حرکت آمریکاییها بود، غیر از آن خود رضا پهلوی هم یک تشکیلاتی داشت و عمدتاً خود ساواکیها که فرار کردند الان کجا هستند؟ مثلا همین آقای ثابتی که مسئول اداره سوم ساواک بود و اخیراً خاطرات نوشته که من خیلی آدم حقوقبشری و مهربانی بودم و کسی در ساواک شکنجه نشده است، او جدای از اینکه بهائی بود، همه تشکیلات ساواک را میگرداند. تیمسار فردوست در خاطراتش مینویسد که وقتی مقدم آمد و ثابتی را برکنار کرد از سفارت آمریکا مرتب برای ما خبر میآورد! خوب این آدم کجا رفته است و مشغول بکار شده؟! آمریکاییها برنامه وسیعی را شروع کردند و در اینجا یک اتحاد خاصی بین آمریکاییها، انگلیسیها و اسرائیلیها در درجه اول صورت گرفت که بتوانند وضعیت را به قبل از انقلاب برگردانند. اوایل که میگفتند یک پیرمرد آمده انقلاب کرده و ما کودتا میکنیم؛ اما بعد از شکست دولت موقت، شروع کردند به تقویت کردن گروهها، طبق اسناد لانه جاسوسی مامور آمریکایی در جلسات حزب خلق مسلمان شرکت میکرده است، سفارت آمریکا که بسته شد آمریکاییها دیگر در بین گروهها پایگاه علنی نداشتند و در بیرون از کشور تقویت گروهها را در برنامههای حقوق بشری و... شروع کردند. مثلاً احمدمدنی که فرمانده نیروی دریایی و استاندار خوزستان بود با بختیار در دولت موقت ارتباط داشت و وقتی به خارج از کشور رفت از آمریکاییها 2ونیم میلیون دلار برای مبارزه پول گرفت و وقتی این مسئله افشا شد، گفت «من این پول را قرضالحسنه گرفتهام».
غرب در جریان مبارزه با اسلام در برههای از زمان شروه کرد کاریکاتورهایی علیه اسلام ارائه دادن که اولینش هم طالبان و ملاعمر بود، تورجاتابکی گفته بود «من از خانم بینظیربوتو پرسیدم این چه بود که شما درست کردید؟ وی جواب داد این ربطی به ما ندارد، پولش را سعودیها دادند و طرحش متعلق به آمریکاییها بود و فقط ما به اینها جا و مکان دادیم». در واقع طالبان را درست کردند که بگویند اسلام یعنی این و یک تنفری علیه اسلام درست کنند. وقتی طالبان خیلی جواب نداد، القاعده را درست کردند و در این مدت مانند فتنه بابیها یک عده را تربیت کردند و شروع کردند به جریانسازی و بجایی اینکه خودشان بیایند و بجنگند اینها را راهاندازی کردند. درداخل ایران هم وقتی نتوانستند کار مهمی انجام دهند، به اختلافافکنی و جذب افراد و شایعه و اینگونه کارها روی آوردند و در عین حال در سطح جهان به ضایع کردن اسلام پرداختند و میگفتند چیزی که آیتالله خمینی میگوید همانی است که ملاعمر میگوید. بالاخره باید گفت که در انحطاط غرب همین بس که دونفر افغانی با هواپیما رفتند و ساختمان های تجارت جهانی را منفجر کردند و سازمان سیا هم نفهمید! متاسفانه مردم آمریکا هم به شدت از رسانههایشان تاثیر میپذیرند ونهایتاً علیه اسلام یک جنگ صلیبی جدید را در جهان به راه انداختند.
منبع: دانا