امام صادق عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 83 هجرى در زمان خلافت عبد الملك بن مروان اموى به دنيا آمد و در ماه شوال يا ماه رجب در سال 148 هجرى در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسى از دنيا رحلت كرد، در زمان يك خليفه باهوش سفاك اموى به دنيا آمد و در زمان يك خليفه مقتدر با هوش سفاك عباسى از دنيا رحلت كرد و در آن بين شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانى به دودمان ديگر بود.
مادر آن حضرت همان طورى كه در كافى و بحار و ساير كتابها ضبط شده، ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبكر مىرسيد و چون قاسم بن محمد بن ابى بكر با دختر عموى خود اسماء، دختر عبد الرحمن بن ابى بكر ازدواج كرده بود، بنابر اين مادر آن حضرت هم از طرف پدر نواده ابو بكر است و هم از طرف مادر، لذا امام صادق (ع) فرمود: «ولدنى ابو بكر مرتين» يعنى ابو بكر دو بار مرا به دنيا آورد، از دو راه نسب من به ابو بكر مىرسد.
فرصت طلايى
امام صادق (ع) شيخ الائمه است، از همه ائمه ديگر عمر بيشترى نصيب ايشان شد، شصت و پنجساله بود كه از دنيا رحلت فرمود. عمر نسبتاً طويل آن حضرت و فتورى كه در دستگاه خلافت رخ داد كه امويان و عباسيان سرگرم زد و خورد با يكديگر بودند، فرصتى طلايى براى امام به وجود آورد كه بساط افاضه و تعليم را بگستراند و به تعليم و تربيت و تاسيس حوزه علمى عظيمى بپردازد، جمله «قال الصادق» شعار علم حديث گردد، و به نشر و پخش حقايق اسلام موفق گردد، از آن زمان تا زمان ما هر كس از علما و دانشمندان اعم از شيعى مذهب و غيره كه نام آن حضرت را در كتاب و آثار خود ذكر كردهاند، با ذكر حوزه و مدرسهاى كه آن حضرت تاسيس كرد و شاگردان زيادى كه تربيت كرد و رونقى كه به بازار علم و فرهنگ اسلامى داد، توام ذكر كردهاند، همان طورى كه همه به مقام تقوا و معنويت و عبادت آن حضرت نيز اعتراف كردهاند.
شيخ مفيد از علماى شيعه مىگويد: آنقدر آثار علمى از آن حضرت نقل شده كه در همه بلاد منتشر شده. از هيچ كدام از علماى اهل بيت آنقدر كه از آن حضرت نقل شد، نقل نشده. اصحاب حديث نام كسانى را كه در خدمت آن حضرت شاگردى كردهاند و از خرمن وجودش خوشه گرفتهاند ضبط كردهاند، چهار هزار نفر بودهاند و در ميان اينها از همه طبقات و صاحبان عقايد و آراء و افكار گوناگون بودهاند.
محمد بن عبد الكريم شهرستانى، از علماى بزرگ اهل تسنن و صاحب كتاب معروف الملل و النحل، درباره آن حضرت مىگويد: «هو ذو علم غزير، و ادب كامل فى الحكمة، و زهد فى الدنيا، و ورع عن الشهوات» يعنى او هم داراى علم و حكمت فراوان و هم داراى زهد و ورع و تقواى كامل بود، بعد مىگويد: مدتها در مدينه بود، شاگردان و شيعيان خود را تعليم مىكرد و مدتى هم در عراق اقامت كرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و رياست نشد و سر گرم تعليم و تربيتبود، در آخر كلامش در بيان علت اينكه امام صادق (ع) توجهى به جاه و مقام و رياست نداشت، اين طور مىگويد: «من غرق فى بحر المعرفة لم يقع فى شط و من تعلى الى ذروة الحقيقة لم يخف من حط» يعنى آن كه در درياى معارف غوطهور است به خشكى ساحل تن در نمىدهد و كسى كه به قله اعلاى حقيقت رسيده نگران پستى و انحطاط نيست.
كلماتى كه بزرگان اسلامى از هر فرقه و مذهب در تجليل مقام امام صادق صلوات الله عليه گفتهاند زياد است، منظور نقل آنها نيست، اشارهاى بود به اينكه هر كس امام صادق (ع) را مىشناسد آن حضرت را با حوزه و مدرسهاى عظيم و پر نفع و ثمر كه آثارش هنوز باقى و زنده است مىشناسد، حوزههاى علميه امروز شيعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.
سخن در اطراف امام صادق سلام الله عليه ميدان وسيعى دارد، در قسمتهاى مختلف مىتوان سخن گفت، زيرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاى مختلف مخصوصاً در حكمت عملى و موعظه زياد است و شايسته عنوان كردن است، ثانيا در تاريخ زندگى آن حضرت قضاياى جالب و آموزنده فراوان است، بعلاوه احتجاجات و استدلالات عالى و پر معنى با دهريين و ارباب اديان و متكلمان فرق ديگر اسلامى و صاحبان آراء و عقايد مختلف بسيار دارد كه همه قابل استفاده است، گذشته از همه اينها، تاريخ معاصر آن حضرت كه با خود آن حضرت يا شاگردان آن حضرت مرتبط است، شنيدنى و آموختنى است.
سيرت و روش امام
اين بنده امروز عرايض خود را اختصاص مىدهم به مقايسهاى بين سيرت و روشى كه امام صادق (ع) در زمان خود انتخاب كرد با سيرت و روشى كه بعضى از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند كه گاهى به ظاهر مخالف يكديگر مىكند، رمز و سر اين مطلب را عرض مىكنم و از همين جا يك نكته مهم را استفاده مىكنم كه براى امروز ما و براى هميشه بسيار سودمند است.
فايده سيره هاى گوناگون معصومين
ما شيعيان كه به امامت ائمه دوازدهگانه اعتقاد داريم و همه آنها را اوصياء پيغمبر اكرم و مفسر و توضيح دهنده حقايق اسلام مىدانيم و گفتار آنها را گفتار پيغمبر و كردار آنها را كردار پيغمبر و سيرت آنها را سيرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مىدانيم،از امكاناتى در شناختحقايق اسلامى بهرهمنديم كه ديگران محرومند،و چون وفات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام-كه امام يازدهم است و بعد از ايشان دوره غيبت پيش آمد-در سال 260 واقع شد،از نظر ما شيعيان مثل اين است كه پيغمبر اكرم تا سال 260 هجرى زنده بود و در همه اين زمانها با همه تحولات و تغييرات و اختلاف شرايط و اوضاع و مقتضيات حاضر بود.
البته نمىخواهم بگويم كه اثر وجود پيغمبر اكرم اگر زنده بود چه بود و آيا اگر فرضا آن حضرت در اين مدت حيات مىداشت چه حوادثى در عالم اسلام[پيش]مىآمد،نه،بلكه مقصودم اين است كه از نظر ما شيعيان كه معتقد به امامت و وصايت هستيم،وجود ائمه اطهار از جنبه حجيت قطعى گفتار و كردار و سيرت در اين مدت طولانى مثل اين است كه شخص پيغمبر-ولى نه در لباس نبوت و زعامتبلكه در لباس يك فرد مسلمان عامل به وظيفه-وجود داشته باشد و دورههاى مختلفى را كه بر عالم اسلام در آن مدت گذشتشاهد باشد و در هر دورهاى وظيفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد.
بديهى است كه با اين فرض،مسلمانان بهتر و روشنتر مىتوانند وظايف خود را در هر عصر و زمانى در يابند و تشخيص دهند.
تعارض ظاهرى سيره ها و ضرورت حل آنها
ما در سيرت پيشوايان دين به امورى بر مىخوريم كه به حسب ظاهر با يكديگر تناقض و تعارض دارند،همچنان كه در اخبار و آثارى كه از پيشوايان دين رسيده احيانا همين تعارض و تناقض ديده مىشود.در آن قسمت از اخبار و روايات متعارض كه مربوط به فقه و احكام است،علما در مقام حل و علاج آن تعارضها بر آمدهاند كه در محل خود مذكور است.در سيرت و روش پيشوايان دين هم همين تعارض و تناقض در بادى امر ديده مىشود،بايد ديد راه حل آن چيست؟
اگر در اخبار متعارض كه در فقه و احكام نقل شده،تعارضها حل نگردد و هر كسى يك خبر و حديثى را مستمسك خود قرار دهد و عمل كند مستلزم هرج و مرج خواهد بود.سيرت و روش پيشوايان دين هم كه با يكديگر به ظاهر اختلاف دارد همين طور است،اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى خواهد بود.ممكن است هر كسى به هواى نفس خود يك راهى را پيش بگيرد و بعد آن را با عملى كه در يك مورد معين و يك زمان معين از يكى از ائمه نقل شده توجيه و تفسير كند،باز يك نفر ديگر به هواى خود و مطابق ميل و سليقه خود راهى ديگر ضد آن راه را پيش بگيرد و او هم به يك عملى از يكى از ائمه عليهم السلام كه در مورد معين و زمان معين نقل شده استناد كند و بالاخره هر كسى مطابق ميل و سليقه و هواى نفس خود راهى پيش بگيرد و براى خود مستندى هم پيدا كند.
مثلا ممكن استيك نفر طبعا و سليقتا و تربيتا سختگير باشد و زندگى با قناعت و كم خرجى را بپسندد،همينكه از او بپرسند چرا اينقدر بر خودت و خانوادهات سخت مىگيرى بگويد رسول خدا و على مرتضى همين طور بودند،آنها هرگز جامه خوب نپوشيدند و غذاى لذيذ نخوردند و مركوب عالى سوار نشدند و مسكن مجلل ننشستند،آنها نان جو مىخوردند و كرباس مىپوشيدند و بر شتر يا الاغ سوار مىشدند و در خانه گلى سكنى مىگزيدند.
و باز يك نفر ديگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد،و اگر از او سؤال شود كه چرا به كم نمىسازى و قناعت نمىكنى و زهد نمىورزى،بگويد چون امام حسن مجتبى و يا امام جعفر صادق اين طور بودند،آنها از غذاى لذيذ پرهيز نداشتند،جامه خوب مىپوشيدند،مركوب عالى سوار مىشدند،مساكن مجلل هم احيانا داشتند.
همچنين ممكن استيك نفر يا افرادى طبعا و مزاجا سر پرشورى داشته باشند و طبعشان سكون و آرامش را نپسندد و براى توجيه عمل خود به سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در صدر اسلام يا به نهضتحسينى عليه السلام استدلال كنند،و يك نفر يا افراد ديگر كه بر عكس مزاجا عافيت طلب و گوشهگير و منزوىاند و در نفس خود شهامت و جراتى نمىبينند،موضوع تقيه و راه و روش امام صادق عليه السلام يا ائمه ديگر را مورد استناد خود قرار دهند.آن كس كه مثلا طبعا معاشرتى و اجتماعى استبه عمل و سيرت يك امام و آن كس كه طبعا اهل عزلت و تنهايى استبه سيرت يك امام ديگر متوسل شود.
بديهى است در اين صورت نه تنها سيرت و روش پاك و معنى دار رسول اكرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمىگيرد، بلكه وسيلهاى خواهد بود براى اينكه هر كسى راه توجيهى براى عمل خود پيدا كند و به دعوت و سخن كسى گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.
واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سيرت ائمه اطهار عليهم السلام ديده مىشود،مىبينيم مثلا حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه صلح مىكند و اما امام حسين عليه السلام قيام مىكند و تسليم نمىشود تا شهيد مىگردد، مىبينيم كه رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مىكردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل،ولى ساير ائمه اين طور نبودند.پس بايد اين تعارضها را حل كرد و رمز آنها را دريافت.
درس و تعليم نه تعارض
گفتم بايد اين تعارض را حل كرد و رمز آن را دريافت.بلى بايد رمز آن را دريافت.واقعا رمز و سرى دارد.اين تعارض با ساير تعارضها فرق دارد،تعارضى نيست كه روات و ناقلان احاديثبه وجود آورده باشند و وظيفه ما آن گونه حل و رفع باشد كه معمولا در تعارض نقلها مىشود،بلكه تعارضى است كه خود اسلام به وجود آورده،يعنى روح زنده و سيال تعليمات اسلامى آن را ايجاب مىكند.بنابراين اين تعارضها در واقع درس و تعليم است نه تعارض و تناقض،درس بسيار بزرگ و پر معنى و آموزنده.
مطلب را در اطراف همان دو مثالى كه عرض كردم توضيح مىدهم.يكى مثال سختگيرى و زندگى زاهدانه،در مقابل زندگى مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگى،و يكى هم مثال قيام و نهضت،در مقابل سكوت و تقيه.همين دو مثال براى نمونه كافى است.اما مثال اول:
فلسفه زهد
به طور مسلم رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام زاهدانه زندگى مىكردند و در زندگى بر خود سخت مىگرفتند. اين عمل را دو نحو مىتوان تفسير كرد.يكى اينكه بگوييم دستور اسلام به طور مطلق براى بشر اين است كه از نعمتها و خيرهاى اين جهان محترز باشد.اسلام همان طورى كه به اخلاص در عمل،و توحيد در عبادت،و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور مىدهد،به احتراز و اعراض از نعمتهاى دنيا هم دستور مىدهد.همان طورى كه آن امور بالذات براى بشر كمالند و در همه زمانها مردم بايد موحد باشند،صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند،از دروغ و دغل و زبونى پرهيز داشته باشند،همين طور در همه زمانها و در هر نوع شرايطى لازم است كه از نعمتها و خيرات دنيا احتراز داشته باشند.
تفسير ديگر اينكه بگوييم فرق استبين آن امور كه مربوط به عقيده و يا اخلاق و يا رابطه انسان با خداى خودش است و بين اين امر كه مربوط به انتخاب طرز معيشت است.اينكه رسول خدا و على مرتضى بر خود در غذا و لباس و مسكن و غيره سخت مىگرفتند نه از اين جهت است كه توسعه در زندگى بالذات زشت و نا پسند است،بلكه مربوط به چيزهاى ديگر بوده،يكى مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان كه براى عموم مردم وسيله فراهم نبود،فقر عمومى زياد بود.در همچو اوضاعى مواسات و همدردى اقتضا مىكرد كه به كم قناعت كنند و ما بقى را انفاق كنند.بعلاوه آنها در زمان خود زعيم و پيشوا بودند،وظيفه زعيم و پيشوا كه چشم همه به اوستبا ديگران فرق دارد.
وقتى كه على عليه السلام در بصره بر مردى به نام علاء بن زياد حارثى وارد شد،او از برادرش شكايت كرد و گفتبرادرم تارك دنيا شده و جامه كهنه پوشيده و زن و فرزند را يكسره ترك كرده.فرمود حاضرش كنيد.وقتى كه حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت مىگيرى و خود را زجر مىدهى؟چرا بر زن و بچهات رحم نمىكنى؟آيا خداوند كه نعمتهاى پاكيزه دنيا را آفريده و حلال كرده كراهت دارد كه تو از آنها استفاده كنى؟آيا تو اين طور فكر مىكنى كه خداوند دوست نمىدارد بندهاش از نعمتش بهره ببرد؟
عرض كرد:«هذا انت فى خشونه ملبسك و جشوبة ماكلك» (2) گفتيا امير المؤمنين!خودت هم كه مثل منى،تو هم كه از جامه خوب و غذاى خوب پرهيز دارى.
فرمود من با تو فرق دارم،من امام و پيشواى امتم،مسؤول زندگى عمومى هستم،بايد در توسعه و رفاه زندگى عمومى تا آن حدى كه مقدور استسعى كنم.آن اندازه كه ميسر نشد و مردمى فقير باقى ماندند،بر من از آن جهت كه در اين مقام هستم لازم است در حد ضعيفترين و فقيرترين مردم زندگى كنم تا فقر و محروميت،فقرا را زياد ناراحت نكند،لا اقل از آلام روحى آنها بكاهم،موجب تسلى خاطر آنها گردم.
اين بود دو نوع تفسيرى كه از طرز زندگانى زاهدانه رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام مىتوان كرد.
اگر تفسير اول صحيح مىبود مىبايست همه در همه زمانها خواه آنكه وسيله براى عموم فراهم باشد خواه نباشد،خواه آنكه مردم در وسعتباشند خواه نباشند آن طور زندگى كنند و البته ساير ائمه عليهم السلام هم در درجه اول از آن طرز زندگى پيروى مىكردند،و اما اگر تفسير دوم صحيح است،نه،لازم نيست همه از آن پيروى كنند،آن طور زندگى مربوط به اوضاعى نظير اوضاع آن زمان بوده،در زمانهاى غير مشابه با آن زمان،پيروى لازم نيست.
وقتى كه به احوال و زندگى و سخنان امام صادق عليه السلام مراجعه مىكنيم مىبينيم آن حضرت كه ظاهر زندگىاش با پيغمبر و على فرق دارد،به خاطر همين نكته بوده و خود آن حضرت اين نكته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد كرده است.
اينها كه عرض كردم از تعليمات آن حضرت اقتباس شد.
در زمان امام صادق عليه السلام گروهى پيدا شدند كه سيرت رسول اكرم را در زهد و اعراض از دنيا به نحو اول تفسير مىكردند،معتقد بودند كه مسلمان هميشه و در هر زمانى بايد كوشش كند از نعمتهاى دنيا احتراز كند.به اين مسلك و روش خود نام«زهد»مىدادند و خودشان در آن زمان به نام«متصوفه»خوانده مىشدند.سفيان ثورى يكى از آنهاست.سفيان يكى از فقهاى تسنن به شمار مىرود و در كتب فقهى اقوال و آراء او زياد نقل مىشود.اين شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مىكرده.
در كافى مىنويسد روزى سفيان بر آن حضرت وارد شد،ديد امام جامه سفيد و لطيف و زيبايى پوشيده،اعتراض كرد و گفتيا ابن رسول الله سزاوار تو نيست كه خود را به دنيا آلوده سازى،امام به او فرمود:ممكن است اين گمان براى تو از وضع زندگى رسول خدا و صحابه پيدا شده باشد.آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان كردهاى اين يك وظيفهاى است از طرف خداوند مثل ساير وظايف،و مسلمانان بايد تا قيامت آن را حفظ كنند و همان طور زندگى كنند.اما بدان كه اين طور نيست.رسول خدا در زمانى و جايى زندگى مىكرد كه فقر و تنگدستى مستولى بود،عامه مردم از داشتن وسايل و لوازم اوليه زندگى محروم بودند.اگر در عصرى و زمانى وسايل و لوازم فراهم شد،ديگر دليلى براى آن طرز زندگى نيست، بلكه سزاوارترين مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى،مسلمانان و صالحانند نه ديگران.
اين داستان بسيار مفصل و جامع است و امام در جواب سفيان كه بعد رفقايش هم به او ملحق شدند استدلالات زيادى بر مدعاى خود و بطلان مدعاى آنها كرد كه فعلا مجال نقل همه آنها نيست (3) .
اصول ثابت و اصول متغير
اين اختلاف و تعارض ظاهرى سيرت،به كمك بياناتى كه از پيشوايان دين رسيده،براى ما روشن مىكند از نظر اسلام در باب معيشت و لوازم زندگى چيزهايى است كه اصول ثابت و تغيير ناپذير به شمار مىروند و چيزهايى است كه اين طور نيست.
يك اصل ثابت و تغيير ناپذير اين است كه يك نفر مسلمان بايد زندگى خود را از زندگى عمومى جدا نداند،بايد زندگى خود را با زندگى عموم تطبيق دهد.معنى ندارد در حالى كه عموم مردم در بدبختى زندگى مىكنند عده ديگر با مستمسك قرار دادن قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (4) در درياى نعمت غوطهور بشوند هر چند فرض كنيم كه از راه حلال به چنگ آورده باشند.
خود امام صادق سلام الله عليه كه به اقتضاى زمان،زندگى را بر خاندان خود توسعه داده بود،يك وقت اتفاق افتاد كه نرخ خواربار ترقى كرد و قحط و غلا پديد آمد.به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخيره موجود داريم؟عرض كرد:زياد داريم،تا چند ماه ما را بس است.فرمود همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش،گفت اگر بفروشم ديگر نخواهم توانست گندمى تهيه كنم.فرمود لازم نيست،بعد مثل ساير مردم روز به روز از نانوايى تهيه خواهيم كرد،و دستور داد از آن به بعد خادم نانى كه تهيه مىكند نصف جو و نصف گندم باشد،يعنى از همان نانى باشد كه اكثر مردم استفاده مىكردند.فرمود: من تمكن دارم به فرزندان خودم در اين سختى و تنگدستى نان گندم بدهم،اما دوست دارم خداوند ببيند من با مردم مواسات مىكنم.
اصل ثابت و تغيير ناپذير ديگرى كه در همه حال و همه زمانها پسنديده است،زهد به معنى عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظرى است كه انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبتبه امور مادى بى اعتنا باشد،دين را به دنيا،و فضيلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد،به امور مادى به چشم وسيله نگاه كند نه به چشم هدف و مقصد.
اما ساير امور كه مربوط به توسعه و تضييق و بود و نبود وسايل زندگى استيك امر ثابت و تغيير ناپذيرى نيست.ممكن است در زمانى تكليف جورى اقتضا كند و در زمانى ديگر جور ديگر،همان طورى كه رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام طورى زندگى كردند و ساير ائمه عليهم السلام طور ديگر.