به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، «از میزان بالای فروش نفت در دوران پهلوی خبر دارید و سلطنت را نفی میکنید؟! اصلاً میدانید که بالاترین رقم تورم در دوران پهلوی دوم 25 درصد بود؟! واقعاً چرا میخواهید شاهنشاهی را چیزی شبیه شیطان معرفی کنید؟!»
بدون تردید اغلب ما شبیه این حرفها و استدلالها را شنیدهایم. البته یادداشت حاضر مطلقاً قصد ورود به بحث رژیم پهلوی را ندارد. اما این مثال، یکی از بهترین مثالهایی است که با طرحش میتوان مقدمات موردنظر بحث اصلی را توضیح داد.
مقدمه ضروری: یک شیوه و 4 اشکال!
اگر دقت کنیم که گویندهی جملات ابتداییِ این یادداشت چه فرضهای نادرستی را خواسته یا ناخواسته در نظر داشته است، احتمالاً بهسادگی به او حق خواهیم داد که اینگونه نتایجی بگیرد.
1) «معدلِ خوبِ به درد نخور!»
درک ریاضی از مفهوم «میانگین» را صرفاً با ظرافتهایی میتوان وارد عالم خارج و مخصوصاً علوم اجتماعی نمود. فرض کنید سر کسی را داخل یخچال و پای او را داخل شومینه قرار دهیم! او که از دو ناحیه در حال آزار دیدن است طبیعتاً از ما خواهش خواهد کرد که به این «وضعیت نامطلوب» پایان دهیم. اما ما میتوانیم استدلال کنیم که «دوست عزیز! میانگین دمای نقاط بدن شما همچنان 37 درجه است و این یعنی یک دمای خیلی عادی!» او در ادامه قطعاً به ما توضیح خواهد داد که «میانگین دمای نقاط بدن» دردی از دردهای دوگانهی کنونیاش دوا نمیکند. و زمان چندانی نمیگذرد که با داد و فغان اضافه خواهد کرد که «باوجوداینکه میانگین دمای نقاط بدنش طبیعی است» اما سر و پاهایش به ترتیب در حال یخ زدن و سوختن هستند! (مثلاً دمای کف پا 80 درجه و دمای سر و گردن منفی 6 درجه!)... راستی چرا «یک میانگینِ خوب» نتوانست مشکل این فرد را حل کند؟ آیا «میانگینهای خوب» همیشه شاخص مناسبی برای «اوضاع خوب» نیستند؟... اگر به استدلالهای ابتدای مقاله در دفاع از دوران پهلوی دقت کنید، فردِ مدعی بر برخی «نمرههای فرضاً خوبی» که آن حکومت میگیرد تأکید میکند. البته او به خوبی میداند که در کارنامه پهلویها نمرههای بسیار پایین و مهمی مثل «نمره استقلال» و یا «نمره مردمسالاری» وجود دارد. پس هدف گوینده نهایتاً این است که با مطرح کردن چند نمره فرضاً مثبت، «معدلی قابلقبول» برای پهلویها دستوپا کند. غافل از اینکه در عالم واقعی، «میانگین و معدلِ مناسب» الزاماً به معنای «اوضاع خوب و قابل دفاع» نیست. بهطور خیلی ساده و خلاصه، نمیشود پایمان را روی گردن کسی بگذاریم (مثلاً استقلال و آزادیاش را بگیریم) و همزمان شانههایش را بمالیم (مثلاً درآمد بالای نفتی!)؛ و در پاسخ به اعتراض او بگوییم که به «نقاط مثبت» هم توجه کن و «معدل رفتارهای ما» را در نظر بگیر!!
2) «جعل اسکناس 2500 تومانی!»
بعضی گمان میکنند وقتی به دوران پهلویها اعتراض میشود یعنی این سلسلهی پادشاهی «هیچ نقطه مثبتی» در کارنامه ندارد! این یعنی معتقد باشیم که یک جاعل ممکن است آنقدر احمق باشد که با پیشرفتهترین شیوهها به جعل اسکناسی دست بزند که نوعِ غیر جعلی آن وجود ندارد! (مثلاً 2500 تومانی!) طبیعی است که سلطنت پهلوی و حامیان مستکبر آن، آنقدر ذکاوت داشتند که جاعلان اسکناس 2500 تومانی نباشند و اگر استقلال و آزادی یک ملت را از بین میبرند، در کنارش چند «بهرهمندی دیگر» ایجاد کنند تا «نامطلوب بودنِ امور» مثلِ روز «روشن» نباشد! و اگر اندکی شعور برای آنها قائل باشیم، باید فرض کنیم که کشفِ جعلی بودنِ نسخهی توسعه شاهنشاهی در ایران طبیعتاً نباید بهآسانیِ کشف جعلی بودنِ اسکناس 2500 تومانی باشد!
3) «انقلابیونِ پهلوانپنبه!»
از سوی دیگر، اگر علاقهمندان به انقلاب اسلامی را کسانی فرض کنیم که معتقدند در نیمقرن سلطنت پهلویها «هیچ نقطه مثبتی وجود ندارد»، قطعاً شکست دادنِ منطقِ چنین موجودات نادانی آسان خواهد بود! (دقیقاً مثل شکست دادن یک پهلوانِ پنبهای!) سومین فرض نادرستی که حامی سلطنت در نظر گرفته این است که مدافعان امام و انقلاب آنقدر سطحینگر هستند که پهلوی را «عین نجاست» فرض میکنند و گمان دارند که هیچ نقطه مثبتی نباید در آن حاکمیت وجود داشته باشد!
4) «خلط میان کُنه و وجه»
بهعنوانمثال، اگر فکر کنیم که «کُنهِ وجود آب»، دقیقاً یکی از «وجوهِ آب» است، یعنی مثلاً گمان کنیم که «آب، همان دمای آب است!»، بدین ترتیب، مفهوم آب را در «مفهوم دمای آب» خلاصه کردهایم و احتمالاً هر وقت هم مثلاً بشنویم که «آب پایین رفت» پیش خودمان فرض میکنیم که «دمای آب پایین رفت!» واقعیت این است که کُنهِ هیچچیز در دنیای ما با «یک یا چند فقره از وجوهِ آن چیز» یکی نیست. نمونههایی که مدافع سلطنت ذکر میکند تنها «چند وجه» از وجوهِ متعدد دوران سلطنت پهلوی هستند و ذکر آنها به معنای کشفِ چیزی در خصوصِ «کُنهِ سلطنت پهلوی» و موجودیت آن نیست.
بحث اصلی: «نزدیک شدن به غرب در شرایط پساتحریم»
از این مقدمه طولانی - اما ضروری - که بگذریم، ادعای نگارنده این است که مسئلهی «نزدیک شدن به غرب» نیز تقریباً با همین چهار اشکالی که در مقدمه ذکر شد مواجه است.
اول) حتی اگر نزدیک شدن به غرب «مجموعاً» اتفاقی مثبت باشد...
همانطور که در مثالِ مقدمه ذکر کردیم، «معدلِ خوبی» که «نزدیک شدن به غرب» در باور بعضیها دارد، شاید محصول میانگینگیری از اموری باشد که دستهای از آنها «بسیار مطلوب» و دستهای دیگر «بسیار نامطلوب» هستند! مثلاً، در وضعیتی که اقتصاد، «اولویت اول» کشور است، احتمالِ «رشد اقتصادیِ بیشتر به خاطر نزدیک شدن به غرب» میتواند یک نمرهی در حد 19 در کارنامهی این اقدام فرض شود. اما، از سوی دیگر، بالا رفتنِ معنادارِ «امکان نفوذ و سلطه» نیز میتواند نمرهای مثلاً در حد 5 در کارنامهی این کار تلقی گردد. یعنی، رشد اقتصادی همانقدر خوب است، که بالا رفتنِ احتمالِ نفوذ بد است! همه حرف اینجاست که از معدلِ این دو نمره (12) نمیتوان نتیجه گرفت که «نمرهی نزدیک شدن به غرب» هم 12 است و از این نظر «قبول» محسوب میشود. پس این نیز یکی از نمونههایی است که «میانگین خوب» به معنای «مطلوبیت اوضاع» نیست.
دوم) نزدیک شدن به غرب «بی منفعت» نیست چون «نمیتواند!»
نزدیک شدن به غرب به عنوان یک پدیده در عالم خارج اساساً «نمیتواند» منفعتی نداشته باشد! دست زدن به اقدامی که «هیچ منفعتی» ندارد به قدر جعل اسکناس 2500 تومانی بیمعنا خواهد بود! لذا صرف استناد به اینکه نزدیک شدن به غرب «منافعی» در پی خواهد داشت چیز جدیدی را توضیح نمیدهد و به معنای «توجیهپذیریِ این اقدام» نیست.
سوم) «منتقدینِ نزدیک شدن به غرب» لزوماً پهلوانپنبه نیستند!
«منتقدین نزدیک شدن به غرب» را نمیتوان کسانی فرض کرد که «هیچ منفعتی» در تقویت این رابطه نمیبینند چون اگر اینطور باشد شکست دادن چنین منتقدینی بسیار آسان است. (مُشتی پهلوانپنبهاند!)
این یک واقعیت است که وقتی بخواهیم کارمان را در برخورد با منتقدین «بهشدت آسان» کنیم، آنها را کسانی معرفی میکنیم که «هیچ منفعتی» در نزدیکی به غرب مشاهده نمیکنند! اما وقتی این کار را میکنیم باید یادمان باشد که هرچقدر شکست دادنِ پهلوانپنبهها «آسان» است، دقیقاً همانقدر هم «هنر نیست!»
چهارم) خودِ پدیده یا فقط منافعِ پدیده؟!
منافعِ «نزدیک شدن به غرب» فقط و فقط «وجهی» از وجوهِ پدیدهی «نزدیک شدن به غرب» هستند. خلاصه دیدنِ یک پدیده در «وجهِ منافع آن» همانا و ارتکاب «مغالطهی کُنه و وجه» همانا!... «نزدیک شدن به غرب» را به هیچوجه نمیتوان در «منافعِ نزدیک شدن به غرب» خلاصه دید. در کنار منافعِ امور، قطعاً باید «ضررهای احتمالی آنها» را نیز موردتوجه قرار داد تا بتوان به یک جمعبندی عاقلانه رسید.
نتیجهگیری
حتی اگر قبول کنیم که در وضعیت پساتحریم، «نزدیک شدنِ نسبی ایران به غرب» اتفاقی است با «معدلِ مثبت»، قبل از ارائه «ریزنمراتی که این معدلِ مثبتِ فرضی را به بار آوردهاند» مطلقاً نمیتوان درباره مطلوب بودن یا نبودنِ این اتفاق به نتیجه رسید. ازاینرو بر متصدیان امور (مخصوصاً دولتیها و مجلسیها) است که دلسوزانه وارد این بحث شوند و روشن کنند که معدلِ مثبتِ «تعامل وسیعتر با غرب» محصول کدام دسته از «ریزنمرات» است.
علاوه بر این - بنا بر آنچه ذکر شد - تعامل با غرب اساساً «نمیتواند» بی سود و منفعت باشد و ازاینرو لازم است یکبار برای همیشه از مغالطه پهلوانپنبه دستبرداریم! اینکه منتقدان دولت را کسانی فرض کنیم که «هیچ منفعتی» در تعمیق تعاملات با غرب نمیبینند اولاً «نادرست» است، ثانیاً چیزی را در عالم خارج «تغییر» نمیدهد، ثالثاً پیروزی بر چنین منتقدانِ نادانی «هنر» تلقی نخواهد شد.
و دستآخر نباید فراموش کرد که «بهبودِ تعاملات با جهان غرب» پدیده ایست که هرچقدر هم تلاش کنیم با «منافعِ خودش» یکی نخواهد شد! «منافعِ هر امر»، مقوله ایست، «خودِ آن امر» هم مقولهای دیگر. تلاش برای مخلوط کردنِ این دو مقوله، تقلایی ناشایست و منتج به ارتکاب «مغالطه کُنه و وجه» خواهد بود.
منبع: فرهنگ نیوز