به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری دانشجو، برنامه 90 شب گذشته روی آنتن رفت و به اتفاقات فوتبالی هفته اخیر کشورمان پرداخت.
در ابتدای برنامه عادل فردوسیپور اظهار داشت به مناسبت 14 بهمن تولد علی دایی اسطوره فوتبال کشورمان مصاحبهای با وی انجام داده است.
سوال نظرسنجی این برنامه به خاطرهانگیزترین تصویر از علی دایی اختصاص داشت.
مخاطبان 6 گزینه، 1- انتخاب به عنوان مرد سال فوتبال آسیا - سال 1999، 2- بازی با طحال پاره شده مقابل بحرین، 3- پاس گل به عزیزی در بازی 2 بر 2 ایران و استرالیا، 4- درخشش در لیگ قهرمانان اروپا، 5- زدن 4 گل به کرهجنوبی در بازی 6 بر 2 ایران و کرهجنوبی و 6- گل به کویت در بازی یک بر یک ایران و کویت.
*درس و دانشگاه: مسیر زندگی من را عوض کرد. اگر دانشگاه شریف قبول نمیشدم الان شاید علی دایی نبودم.
در سال 1366 رشته مهندسی عمران قبول شدم و آن موقع به خاطر اینکه شلوار جین و کاپشن میپوشیدم نتوانستم وارد دانشگاه شوم.
سال 1368 وارد دانشگاه شدم و رشته متالوژی قبول شدم.
آغاز فوتبال: فوتبال را از تاکسیرانی شروع کردم و در رابطه با درسم آن را شب امتحان میخواندم و حافظهام یاری میکرد و خوشبختانه میتوانستم امتحاناتم را خوب بدهم.
در طول دانشگاه فقط یک درس را افتادم. پدرم علاقهمند بود که من درس بخوانم و مهندس شوم و مادرم هم خیلی به من کمک کرد تا در فوتبال موفق باشم و حاجی (پدرم) مخالف فوتبال بود.
تابستانها ما خودمان کار میکردیم و خرج یکسالمان را درمیآوردیم
مدیون پدر و مادرم هستم و الان هم حس میکنم پدرم من را دعا میکند.
حضور در استقلال اردبیل: محمد ما (برادر دایی) در تیم استقلال اردبیل بازی میکرد و من هم در تیم استقلال اردبیل یک سال توپ زدم و پستم هم دفاع راست بود.
در استقلال اردبیل با تیم پرسپولیس اردبیل همواره رقابت و کری داشتیم.
در یک بازی فوروارد نداشتیم و سرمربی تیم از من خواست عنوان مهاجم بازی کنم توانستم که دو سه گل بزنم و از آن به بعد پست من مهاجم شد.
بازی کردن با طحال پاره: تلخترین اتفاق زندگی ورزشیام بود در بازیهای آسیایی هیروشیما مقابل بحرین قرار گرفتیم که دروازهبان بحرین با لگد به کلیه و طحال من کوبید و به دلیل اینکه تعویضهای تیم ملی انجام شده بود من 20 دقیقه را با آن وضعیت بازی کردم و آن 20 دقیقه برایم به اندازه 200 سال طول کشید پس از آن به رختکن رفتم و بیهوش شدم و بعد مرا به بیمارستان منتقل کردند.
در خانه ما هیچ کس از من خبر نداشت و از یکی از افرادی که در تیم حضور داشت درخواست کردم با گوشی موبایلش تماسی برقرار کنم که او دو بار گرفت و به من گفت که تلفن اشغال است و بعد رفت و مهندس عابدینی گوشی تلفنش را به من داد و من با خانوادهام صحبت کردم. مادرم برای آنکه اتفاقی برای من نیفتد یک هفته روضه گرفته بود.
یک خوبی کوچک می تواند آدم را مدیون خود کند. مهندس عابدینی خیلی برایم زحمت کشید. و در نهایت من با لباس چیمنو از ژاپن به ایران بازگشتم و به دلیل اینکه هزینه بیمارستان زیاد بود با این وضعیت به کشور برگشتم.
تصادف رانندگی: قبل از تصادف رانندگی نسبت به دنیا و مرگ تفکر دیگری داشتم در بیمارستان که دختر کوچکم بالای سرم آمد از خدا خواستم حالاحالاها مرگ به سراغم نیاید و آنجا فهمید آدم فقط برای خودش زندگی نمیکند. دخترم نورا هرچه میگوید به او چشم میگویم. از همسرم تشکر میکنم در این چند سال کنار من بوده و با من مدارا کرده است از او صمیمانه متشکرم.
خصوصیاتم در بیرون و خانه متفاوت است.
ماجرای پلیور در شلوار: پلیورم را در شلوارم کرده بودم و خانمم میگفت آگر آن موقع خواستگاری من میآمدی جواب رد میشنیدی هوا سرد بود و به خاطر همین پلیورم را داخل شلوارم کرده بودم.
ناصر حجازی: خدا ناصرخان را بیامرزد او برای من خیلی زحمت کشید زمانی که باشگاه بانک تجارت آمدم آن موقع تهران خیلی سرد بود و در زمین امیرآباد تمرین میکردیم نیم ساعت با من تمرین اختصاصی میکرد. ناصرخان خیلی به من لطف داشت.
حضور در بیلهفلد، بایرنمونیخ و هرتا برلین: من سه سال با بایرنمونیخ قرارداد داشتم هرتا برلین به من پیشنهاد داد و تقریباً پیشنهادش سه برابر بایرنمونیخ بود. به هرتا رفتم و در لیگ قهرمانان توانستم خوب کار کنم. هیچ وقت فکر نمیکردم بیایم دانشگاه و سر از بایرنمونیخ و لیگ قهرمانان اروپا درآورم مطمئناً حضور در این تیمها و بازی کردن در اروپا برای هر بازیکن افتخاری بود.
فینال سال 1999 لیگ قهرمانان اروپا و بازی با منچستر: ما در فینال 1999 خودمان را آماده جشن قهرمانی کرده بودیم که روی دو ضربه سر گل خوردیم و همه شاهد بودند که بهتر از منچستریونایتد بازی کردیم و به دنبال قهرمانی بودیم و آن موقع پاداش قهرمانی 300 هزار مارک بود که در یک دقیقه از دست ما رفت. در بایرنمونیخ هیچوقت حس نکردم که بازیکنان دیگری به من ترجیح داده میشوند و اینکه نژادپرستی در تیم وجود دارد. یادم است در یکی از تمرینات بایرن کاستین یانکر روی من خطا کرد و رباط یکی از انگشتانم پاره شد و آقای هیتسفلد از پزشکان تیم خواست که من را سریع به تیم برساند اما من 20 و چند روز از تیم جدا شدم و به تیم ملی رفتم و هنگامی که به بایرن برگشتم جایگاه خودم را از دست داده بودم.
شلوار گابور کرالی: او همیشه با آن شلوار بازی میکرد و با این شلوارهای گشاد درون دروازه میایستاد و میگفت که زمانی که از فوتبال خداحافظی کنم باز هم این شلوار بر تن من خواهد ماند و گلر بسیار خوبی بود.
سبیل علی دایی: سبیل را در همان زمانی که در هرتابرلین بودم، زدم. در آن موقع سیبل مد بود و من هم اردبیلی هستم و براساس مد پیش میرفتم به نظرم من و کریم باقری فقط سبیل داشتیم و بازیکن دیگری در بوندسلیگا سبیل نداشت در آن موقع کاپشنهایی میپوشیدم که دو برابر اپل داشت.
یادگیری زبان آلمانی: خوشبختانه من توانستم زمانی که در آلمان بازی میکردم زبان آلمانی را یاد بگیرم و تا حدودی کار خدم را انجام میدادم یک مقدار هم زبان انگلیسی بلد بودم و آن خیلی به من کمک میکرد. دوستان من هم اگر دو زبان بلد بودند شاید از من بهتر میشدند بازیکنان بسیاری بودند که فوتبالشان از من بهتر بود اما شاید دلیل موفقیت من تلاشم بود.
107 گل رسمی: همه اینها خواست و لطف خدا بوده است شاید برخی فکر کنند این تعداد گل زدن ساده است اما باید از خیلی چیزها بگذری تا به یکسری چیزها برسی. شاید من در آلمان 11 شب به بعد را نمیدیدم. من در تیم ملی همبازیان خوبی داشتم و اگر آنها نبودند من به این تعداد گل نمیرسیدم. گذشته بازیکنانی نظیر عزیزی، کریمی، باقری، مهدویکیا بود که توانستم به این رکورد برسم. هر رکورد برای زدن است و یکی دیگه میآید و آن را میشکند.
بازی شاخص ملی: بازی که همیشه در ذهن من است بازی 6 بر 2 کره جنوبی، بازی با آمریکا و دیدار با استرالیا است.
پاسهای گل بازی آمریکا - استرالیا: من خودم باور نمیکنم این دو پاس گل را از همه گلهایم بیشتر دوست دارم. پاس گل به عزیزی و مهدویکیا خیلی به من حال داد.
پاس ندادن و تکروی در برخی بازیها: من به این موضوع اهمیت نمیدهم هر وقت میدیدم کسی موقعیت خوبی داشت به او پاس میدادم و گاهی اوقات هم بازیکنی را در موقعیت مناسب نمیدیدم. وظیفه من گل زدن بود و پاس گل هم زیاد دادم.