اينک هر چيز يا سرخ است يا حسيني نيست!
سروده‌اي از استاد علي موسوي گرمارودي؛

اينک هر چيز يا سرخ است يا حسيني نيست!

اينک ماييم و سنگ ها ماييم و آب ها/ درختان، کوهساران، جويباران، بيشه زاران/که برخي يزيدي وگرنه حسيني‌اند/ خوني که از گلوي تو تراويد/ همه چيز و هرچيز را در کائنات به دوپاره کرد!/ در رنگ!/ اينک هر چيز، يا سرخ است/ يا حسيني نيست!
۰۲ دی ۱۳۸۸ - ۰۰:۴۹
کد خبر: ۵۳۳۶۵

گروه ادب و هنر؛ ترديدي ندارم که شعر خط خون، سروده استاد علي موسوي گرمارودي از برجسته‌ترين و درخشان‌ترين آثار معاصر در وصف سيدالشهدا اباعبدالله الحسين(ع)است.

اين شعر س‍‍پيد، گويا و جوياي حسي اصيل و برآورنده معرفتي عميق است كه به سرشاري و وقار و ستيهندگي و پرخوني اداي دين مي‌كند به قيام سبز و سرخ عاشورا.

تقديم به آستان حضرت عشق(ع) و رهروان پاكباز او:

درختان را دوست مي‌دارم
كه به احترام تو قيام كرده‌اند
و آب را كه مهر مادر توست،

خون تو شرف را سرخگون كرده است:
شفق، آينه دار نجابتت, و فلق محرابي
كه تو در آن نماز صبح شهادت گزارده‌اي.

در فكر آن گودالم كه خون تو را مكيده است
هيچ گودالي را چنان رفيع نديده بودم
در حضيض هم مي توان عزيز بود
از گودال بپرس!

شمشيري كه بر گلوي تو آمد
هر چيز و همه چيز را به دو پاره كرد:
هر چه در سوي تو، حسيني شد
و ديگر سو، يزيدي.

اينک ماييم و سنگ ها ماييم و آب ها
درختان، کوهساران، جويباران، بيشه زاران
که برخي يزيدي وگرنه حسيني‌اند
خوني که از گلوي تو تراويد
همه چيز و هرچيز را در کائنات به دوپاره کرد!
در رنگ!

اينک هر چيز، يا سرخ است
يا حسيني نيست!

آه اي مرگ تو معيار!
مرگت چنان زندگي را به سخره گرفت
و آن را بي قدر كرد كه مردني چنان،
غبطه بزرگ زندگاني شد!

خونت با خونب‌هاي حقيقت
در يک طراز ايستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
که جهان با دروغ مي پاشد
و خون تو امضاي «راستي» است.

تو را بايد در راستي ديد و درگياه
هنگامي كه مي رويد
در آب، وقتي مي نوشاند
در سنگ،
چون ايستادگي است
در شمشير ،
آن زمان كه مي شكافد
و در شير ،
كه مي خروشد

در شفق كه گلگون است
در فلق كه خنده خون است
در خواستن
برخاستن

تو را بايد در شقايق ديد
در گل بوييد
تو رابايد از خورشيد خواست
در سحر جست
از شب شكوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشيد
در خوشه ها چيد

تو را بايد تنها در خدا ديد
هر كس ،هر گاه ، دست خويش
از گريبان حقيقت بيرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست

ابديت آينه اي ست :
پيش روي قامت رساي تو در عزم
آفتاب لايق نيست
وگرنه مي گفتم
جرقه نگاه توست

***

تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه ي روشن وجدان تاريخ
ايستاده اي
به پاسداري از حقيقت
و صداقت
شيرين ترين لبخند
بر لبان اراده ي توست

چندان تناوري و بلند
كه به هنگام تماشا
كلاه از سر كودك عقل مي افتد

بر تالابي از خون خويش
در گذرگه تاريخ ايستاده اي
با جامي از فرهنگ
و بشريت رهگذار را مي آشاماني
- هر كس را كه تشنه شهادت است-

***

نام تو خواب را بر هم مي زند
آب را توفان ميكند
كلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژه ي تو خون است ، خون
اي خداگون!

مرگ در پنجه ي تو
زبون تر از مگسي ست
که کودکان به شيطنت در مشت مي گيرند

و يزيد ، بهانه اي
دستمال کثيفي
که خلط ستم را در آن تف کردي
و در زباله ي تاريخ افکندي

يزيد کلمه نبود
دروغ بود
زالويي درشت
که اکسيژن هوا را مي مکيد

مخنثي که تهمت مردي بود
بوزينه اي با گناهي درشت:
"سرقت نام انسان"

و سلام بر تو
که مظلوم تريني
نه از آن جهت که عطشانت شهيد کردند
بل از اين رو که دشمنت اين است

***

مرگ سرخت
تنها نه نام يزيد را شكست
و كلمه ستم را بي سيرت كرد
كه فوج كلام را نيز در هم مي شكند

هيچ كلام بشري نيست
كه در مصاف تو نشكند
اي شيرشكن!

خون تو بر كلمه فزون است
خون تو در بستري از آن سوي كلام
فراسوي تاريخ
بيرون از راستاي زمان
مي گذرد
خون تو در متن خدا جاري است

***

يا ذبيح الله
تو اسماعيل برگزيده ي  خدايي
و روياي به حقيقت پيوسته ي ابراهيم
كربلا ميقات توست
محرم ميعاد عشق
و تو نخستين كسي
كه ايام حج را
به چهل روز كشاندي
- و اتممناها بعشر - 1

آه ،
در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت
كه حج نيمه تمام را
در استلام حجر وانهادي
و در كربلا
با بوسه بر خنجر تمام كردي

مرگ تو
مبدا تاريخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معيار زندگي است

 ***
 
خط تو با خون تو آغاز مي شود
از آن زمان كه تو ايستادي
دين راه افتاد

و چون فرو افتادي
حق برخاست

و تو شكستي و " راستي " درست شد
و از روانه ي خون تو
بنياد ستم سست شد

در پاييز ¬¬¬2¬ مرگ تو
بهاري جاودانه زاييد
گياه روييد
درخت باليد


و هيچ شاخه اي نيست
كه شكوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نيست
هيزمي است ناروا بر درخت مانده

***

تو راز مرگ را گشودي
کدام گره ، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف به دنبال تو لابه کنان مي دود

تو فراتر از حميتي
نمازي ، نيتي
يگانه اي ، وحدتي

آه اي سبز!
اي سبز سرخ!

اي شريفتر از پاكي
نجيب تر از هر خاكي
اي شيرين سخت
اي سخت شيرين!

تو دهان تاريخ را آب انداخته اي
اي بازوي حديد
شاهين ميزان
مفهوم کتاب ، معناي قرآن!

نگاهت سلسله تفاسير،
گام هايت وزنه ي خاک
و پشتوانه ي افلاک

كجاي خدا در تو جاري ست
كز لبانت آيه مي تراود؟

عجبا ! 3
حيراني مرا با تو پاياني نيست
چگونه با انگشتانه اي از كلمات
اقيانوسي را مي توان پيمانه كرد؟

***

بگذار بگريم
خون تو، در اشك ما تداوم يافت
و اشك ما ،صيقل گرفت
شمشير شد
و در چشمخانه ي ستم نشست

تو قرآن سرخي
"خون آيه" هاي دلاوري ت را
بر پوست کشيده ي صحرا نوشتي
و نوشتارها
مزرعه اي شد
با خوشه هاي سرخ
و جهان يک مزرعه شد
با خوشه ، خوشه ، خون
و هر ساقه:
دستي و داسي و شمشيري
و ريشه ي ستم را وجين کرد
و اينک
و هماره
مزرعه سرخ است

***
ياثارالله
آن باغ مينوي که تو در صحراي تفته کاشتي
با ميوه هاي سرخ
با نهرهاي جاري خوناب
بابوته هاي سرخ شهادت
و آن سروهاي سبز دلاور،
باغي ست که بايد با چشم عشق ديد

اکبر را
صنوبر
بوفضايل را
و نخل هاي سرخ کامل را

***

حر ، شخص نيست
فضيلتي ست،
از توشه بار کاروان مهر جدامانده
آن سوي رود پيوستن
و کلام و نگاه تو
پلي ست
که ادمي را به خويش بازمي گرداند

و توشه را به کاروان

و اما دامنت:
جمجمه هاي عاريه را
در حسرت پناه يافتن
مشتعل مي کند
از غبطه ي سر گلگون حر
که بر دامن توست


اي قتيل!
بعد از تو
"خوبي" سرخ است
و گريه ي سوگ
خنجر
و غمت توشه ي سفر
به ناکجاآباد

و رد خونت
راهي
که راست به خانه ي خدا مي رود...


تو از قبيله خوني
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشيد

اي باغ بينش
ستم ، دشمني زيباتر از تو ندارد
و مظلوم ، ياوري آشناتر از تو

تو كلاس فشرده تاريخي
كربلاي تو
مصاف نيست
منظومه بزرگ هستي است
طواف است

***

پايان سخن
پايان من است
تو انتها نداري...

/انتهای پیام/

ارسال نظرات
captcha