موسوي براي سبزها حکم دستمال کثيف را دارد
نويسنده کتاب «ايستاده در باد»:

موسوي براي سبزها حکم دستمال کثيف را دارد

همه مي‌دانيم که اکثريت سبزها، براي ميرحسين ارزشي بيش‌تر از يک دست‌مال قائل نيستند؛ تا وقتي به دردشان بخورد برايش «يا حسين ميرحسين» مي‌گويند و اگر او به قدر ذره‌اي بخواهد به آرمان‌هاي ديني امام ـ حقيقتا ـ پاي‌بند بماند، مثل يک دست‌مال کثيف او را به دور مي‌افکنند.
۱۸ دی ۱۳۸۸ - ۰۰:۴۹
کد خبر: ۵۵۰۱۰

به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبکه خبر دانشجو»، متن زير نامه اي است خواندني از سيد محمد روحاني (نويسنده کتاب ايستاده در باد)، در جواب يکي از شاگردانش که بيانيه هفدهم موسوي و نامه محسن رضايي را برايش ارسال کرده بود.

متن کامل اين نامه را بخوانيد:

بسم الله الرحمن الرحيم

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك؛ اللهم العن العصابه التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله؛ اللهم العنهم جميعا.

سلام

مهدي عزيزم

ايميلت را که شامل بيانية آقاي موسوي و نامة آقاي رضايي بود خواندم. از زحمتي که کشيدي ممنونم اما نفهميدم چرا آنها را براي من فرستادي. اگر منظورت اين بود که مرا از محتواي اين بيانيه و آن نامه مطلع نمايي، بايد عرض کنم که قبل از ايميل شما آنها را خوانده بودم. اما اگر منظورت اين بوده که نظر مرا بداني، اجازه بده چند سطري برايت بنويسم و گفتگوي مفصل‌تر را موکول کنيم به ديدار حضوري در سر کلاس حلقة مطالعات.

ابتداء، بد نيست بداني که خانمي از آشنايان خود بنده، در روز عاشورا و در حوالي خيابان کارگر شمالي، با جمعي از اين مردم ـ به زعم آقاي موسوي ـ خداجوي سبز مواجه مي‌شود. اين خانم که تمام روزش را صرف عزاداري کرده بود، بي‌خبر از آشوب‌هاي شهر، وقتي مي‌بيند که عده‌اي دختر و پسر جوان، مشغول هلهله و شادي هستند، به آنها تذکر مي‌دهد که امروز روز عاشوراست. بي‌چاره، تذکر دادن همان، و کتک خوردن همان. خودش مي‌گويد: وقتي به آنها گفتم امروز روز عاشوراست، فرياد زدند اين هم يکي از مزدوران خامنه‌ايست و بعد به جانم افتادند. دست آخر هم يکي از فرهيختگان اين جماعت ـ به اصطلاح ـ خداجوي سبز در صدد ارشاد او برمي‌آيد و به او مي‌گويد: فرق ما با شما اين است که شما ايران را براي اسلام مي‌خواهيد و ما اسلام را براي ايران!

اگر برايت جالبست مي‌گويم که اين خانم آشناي ما، به خاطر لگدهايي که نوش جان کرده، از روز عاشورا تا امروز، هنوز نميتواند درست راه برود و از ناحية رحم نيز دچار خون‌ريزيست.

البته من آن‌قدر منصف هستم که رفتار عده‌اي از يک جمعيت را به پاي همة آنها نگذارم. اما از خودم مي‌پرسم: آيا خداجويان سبز آقاي موسوي هم در نگاهشان به ديگران، چنين انصافي را رعايت مي‌کنند؟

با اين همه، مهدي عزيزم، من و تو مي‌دانيم که ماجرا بسي فراتر از يک کتک‌کاري ساده است. کاش به جاي بيانية تکراري آقاي موسوي، فيلم‌هاي BBC و VOA را براي من مي‌فرستادي که از قرار معلوم، در تمام روز عاشورا خداجويان سبز آقاي موسوي را به قصد براندازي نظام ـ دقيقا به قصد براندازي ـ تهييج مي‌کردند. کاش احساس کاذب پيروزي و فتح پايتخت را که گاه باعث اوج گرفتن هلهله و شادي خداجويان سبز آقاي موسوي در روز عاشورا شده بود را برايم منعکس مي‌ساختي. کاش صحنه‌هاي سوت کشيدن و کف زدن خداجويان سبز در روز عاشورا، وقتي شايعة فرار آقاي خامنه‌اي به روسيه (!) در ميانشان دهان به دهان مي‌گشت را برايم مي‌فرستادي. کاش اصرار عده‌اي از آنها را براي شروع درگيري با پليس منعکس مي‌کردي. کاش پاره کردن کتيبه‌هاي امام حسين و سرنگون ساختن ايستگاه‌هاي صلواتي چاي در روز عاشورا را نشانم مي‌دادي. چون، من بيانية آقاي موسوي را قبلا ديده بودم اما وقتي که اين صحنه‌ها رخ مي‌داد، در محل حاضر نبودم؛ براي اين‌که در مسجد محلمان داشتم مي‌گفتم: اگر حسين من تويي سرت کو؟ به من بگو علي‌اکبرت کو؟

مهدي جان، من آن جا حاضر نبودم ليکن تک‌تک اين وقايع را دوستان بسيار موثق من که خود شاهد ماجرا بوده‌اند برايم تعريف کردند. دوستاني که بعضي از آنها حتي علاقة خاصي به درگيري‌ها و مسائل سياسي ندارند اما از بد حادثه، در آن روز عاشورا، در ميان اين صحنه‌ها گرفتار شده بودند.

با اين حال، عزيز دلم، اگر از همة اين اتفاقات هم بگذريم، من و تو، به خاطر ارتباط وسيع و عميقمان با اين جماعت سبز، چيزهاي را مي‌دانيم که تعجب مي‌کنم آقاي موسوي با اين همه ادعاي درايت و صداقت، چطور اين جور چيزها را حتي به روي مبارک خود نمي‌آورد.

من و تو مي‌دانيم که جنبش سبز، ملغمة بي‌قواره‌اي از انواع گرايش‌هاست که بچه‌هاي مذهبي و انقلابي، از کم‌ترين تعداد در ترکيب اين معجون شله‌قلم‌کار برخوردارند. من و تو مي‌دانيم، از تعداد قليل بچه‌هاي مذهبي و انقلابي ـ که به نظر من، آنها حتي در وقايع روز عاشورا، حضور نداشته‌اند ـ که بگذريم، مسلمان‌ترين بچه‌هاي سبز، چنان اسلامشان آغشته با آموزه‌هاي غربي است که شايد بهترين عنوان براي اسلام آنها همان عنوان اسلام آمريکايي باشد که امام ما بر روي پيرمردهاي اين جماعت گذاشت. من و تو مي‌دانيم که پياده نظام حاضر در ميدان جنبش سبز چگونه سر در دامن نهضت آزادي و جبهة ملي و گروه‌هايي دارند که من ـ دست کم به خاطر احترامي که براي امام خودم و امام آقاي موسوي قائلم ـ ابا دارم حتي قلمم را به نام آنها آلوده کنم. شما بهتر از من مي‌داني که امام خميني در بارة طرز فکر ليبرال‌ها و نهضت آزادي چه نظراتي داشت و چگونه آنها را پدر معنوي منافقين و خطر آنها را گاه بيش‌ از خطر آمريکا مي‌دانست. از اين مهم‌تر، شما به خوبي مي‌داني که اين گروه‌ها همين امروز در بارة امام خميني و اسلام ناب محمدي ـ تعبيري که خود او به کار مي‌برد ـ چه ديدگاهي دارند و چه حرف‌هايي مي‌زنند؛ و من مانده‌ام حيران که امام، امام، گفتن‌هاي آقاي موسوي را باور کنم يا يارگيري‌هاي افراطيش از دشمنان کينه‌توز خميني را.

اما عزيز جانم، موضوع هم‌چنان بسي فراتر از اين حرف‌هاست. من و تو نيک مي‌دانيم که چه کساني تفکرات مرتجعانة سکولاري و ليبرالي را در ميان تحصيل‌کردگان کشور ما گسترش و شيوع داده‌اند. دست کم ـ مهدي عزيزم ـ تو شاهدي که اين برادر کوچکت نزديک 15 سال است که در کلاس‌هاي درسش با اين تفکرات باطل مي‌جنگد؛ و تو شاهدي که حلقة وسيعي از ياران انتخاباتي آقاي موسوي، چگونه در اين سال‌ها، آموزه‌هاي فاسد ليبراليستي و سکولاريستي را در ميان جوانان ما ترويج کرده‌اند و مي‌کنند. خود را به حماقت زدن است اگر گمان کنيم شعارهايي مثل «نه غزه نه لبنان» و «جمهوري ايراني» شعارهاي خلق‌الساعه‌اي هستند که فقط از سر لج‌بازي با جمهوري اسلامي بر ذهن و زبان سبزها نازل شده است. مگر مي‌شود کسي قرآن خوانده باشد و ايران که سهل است، همه چيز را براي اسلام نخواهد؟ اما اين جماعت، فرزندان همان کساني هستند که مي‌گفتند خميني ايران را براي اسلام مي‌خواست و ما اسلام را براي ايران مي‌خواهيم. اين جماعت، فرزندان همان کساني هستند که دين ـ يعني کلام واجب‌الوجود و رب‌‌العالمين ـ را چيزي هم‌ردة فرهنگ تاريخي پدرانشان مي‌دانند و تازه وقتي به دنبال اتخاذ نامي براي خود هستند، مليت را مقدم بر مذهب قرار مي‌دهند. ما با اين جماعت، از همان روزي که با امام خميني پيمان بستيم، آشنا شديم. کينه‌توزي آنها نسبت به امام ما چيز جديد و تعجب‌آوري نيست. عجب از کساني است که ـ مثل آقاي موسوي ـ همة آبرويشان را از امام خميني دارند اما سال‌هاست که جاده صاف کن ترويج اسلام آمريکايي و  انديشه‌هاي ليبرالي و سکولاري در ميان جوانان ما شده‌اند.

آيا لازمست نام ببرم چه کساني در اين سال‌ها، دائما بر طبل ايدئولوژي‌زدايي از حکومت نواخته‌اند؟ لازمست نام ببرم چه کساني جوهرة دين را ـ فقط و فقط ـ اخلاق فردي خواندند و حضور دين در صحنه‌هاي زندگي اجتماعي و سياسي را ماية ملوث شده دين در نگاه مردم دانستند؟ لازمست نام ببرم چه کساني حتي عنوان «جامعة مدني اسلامي» را برنتافتند و در روزنامه‌هايشان نوشتند: «جامعة مدني، نه يک کلمه کم و نه يک کلمه زياد»؟ لازمست نام ببرم چه کساني واقعة سقيفه را سرآغاز رشد عقلانيت امت اسلامي و خروج از زير بار رهبري کاريزماتيک پيامبر ناميدند؟ لازمست نام ببرم چه کساني زيارت عاشورا را خشونت‌طلبانه خواندند؟ لازمست نام ببرم چه کساني حاضر نشدند ـ حتي براي «عماد مغنيه» ـ لقب «شهيد» را به کار گيرند؟ لازمست نام ببرم چه کساني دائما در گوش جوانان مي‌خواندند که صحنة سياست خارجي، صحنة تفکرات ايدئولوژيک نيست؟ لازمست نام ببرم چه کساني به بهانة وجود قرائت‌هاي گوناگون از دين، مي‌کوشيدند دين را از صحنة تصميم‌گيري‌هاي سياسي و اجتماعي ما خارج سازند؟ لازمست نام ببرم چه کساني مي‌گفتند حکومت اسلامي يعني همان حکومت مسلمانان؟ و با اين ترفند مي‌کوشيدند التزام حکومت به دين را در عرصه‌هاي حقوقي و در ساختار حکومت، زير سؤال ببرند؟ تو نيک مي‌داني اگر نام اين کسان را کنار هم رديف کنيم، مي‌شود سياهه‌اي از اسامي کساني که امروز، در داخل و خارج کشور سنگ آقاي موسوي را به سينه مي‌زنند و با کمک دلارهاي آمريکايي و ابزار ماه‌واره‌ها و اينترنت، جوانان سبز را در ميدان براندازي اين جمهوري ديني دل‌گرم نگاه مي‌دارند.

مهدي جان، من و تو نيک مي‌دانيم که اکثريت اين جماعت سبز، براي آقاي موسوي ارزشي بيش‌تر از يک دست‌مال کثيف قائل نيستند. تا وقتي به دردشان بخورد برايش يا حسين ميرحسين مي‌گويند و اگر ميرحسين موسوي ـ به قدر ذره‌اي بخواهد به آرمان‌هاي ديني امام خميني ـ حقيقتا ـ پاي‌بند بماند، مثل يک دست‌مال کثيف او را به دور مي‌افکنند. بنابراين از خودم مي‌پرسم: آقاي موسوي خود را در چه جاي‌گاهي ديده که در انتهاي بيانيه‌اش ره‌نمود مي‌دهد و براي مجلس و دولت و قوة قضاييه و عالم و آدم تعيين تکليف مي‌کند؟

نه خيال کني با محتواي همة پيشنهادات او  کاملا مخالفم. نه! تو خودت مي‌داني که من هم‌واره منتقد دولت آقاي احمدي‌نژاد بوده‌ام و هستم؛ و نه در سال 84 و نه 88 به او رأي نداده‌ام. اما سؤال من اين است که آقاي موسوي فکر کرده کجاي اين ماجرا قرار دارد که چنين ره‌نمودهايي صادر مي‌کند؟ پياده نظام جماعت سبز که معطل او نيستند. تعداد قليل بچه‌هاي مذهبي و انقلابي طرف‌دار ايشان هم که در اين وقايع نقش مهمي ندارند. پس چه کسي منتظر بيانيه‌هاي آقاي موسوي است که ايشان چنين افاضاتي (به قول برره‌اي‌ها) از خود به در مي‌کند؟

آقاي موسوي يک شکست خوردة انتخابات است. من به برندة اين انتخابات هيچ علقه‌اي ندارم ـ هر چند به حرمت انتخاب ملتم، براي او به عنوان يک رئيس جمهور قانوني و مشروع احترام قائلم ـ اما آقاي موسوي بايد بداند با تهمت واهي تقلب، و با پشت پا زدن به همة نهادهاي قانوني، و با هيچ شمردن تمام ارکان مشروعيت نظام سياسي به يادگار مانده از امام خميني، ضربه‌اي به فرهنگ دمکراسي در ميان جوانان تحصيل‌کردة ـ و مخصوصا رأي‌اولي‌هاي ـ ما زد که محمدعلي‌شاه قاجار ـ با به توپ بستن مجلس مشروطه ـ اين ضربه را نزد. بگذار براي يک بار هم که شده بگويم: اتهام تقلبي که آقاي موسوي به نظام اسلامي و به من به عنوان يک مسلمان ايراني معتقد به اين نظام وارد کرد، برايم سنگين‌تر از هزار فحش ناموسي بود. اتهام ده ميليون تقلب در آراء، آن هم به استناد چه دلايلي؟ دلايلي که به قول بسياري از نزديکان خود آقاي موسوي، اگر تمام اين دلايل هم پذيرفته مي‌شدند، حتي يک ميليون رأي جا به جا نمي‌شد. کاش آقاي موسوي به ياد مي‌آورد استدلالات زمان نخست‌وزيري خودش را که مي‌گفت سيستم انتخاباتي ايران اصلا امکان تقلب گسترده را سلب کرده است. کاش به جاي مثال زدن از گرية مولايم اميرالمؤمنين ـ که جانم به فدايش باد ـ به خاطر باز شدن خلخال از پاي يک دختر اهل کتاب، مثال گردن نهادن علي ـ عليه‌السلام ـ به حکم قانون را مي‌زد؛ وقتي براي باز پس گرفتن سپرش از دزد به نزد قاضي رفت اما چون دلايل قانوني نداشت، از سپرش صرف نظر کرد و حکم قانون را پذيرفت. در اين صورت حتي اگر خيال مي‌کرد تقلب هم شده، باز هم مطالباتش را ـ به جاي آتش زدن به احساسات مردم اين کشور، و به جاي هم‌نوا شدن با صداي آمريکا و صداي انگليس ـ از راه قانون پي مي‌گرفت. آن وقت فضا اين گونه تيره نمي‌شد و خلخال هم از پاي دختري بيرون نمي‌آمد و نيازي به مثال مورد نظر ايشان پيدا نمي‌شد.

نه خيال کني من شوراي نگهبان يا وزارت کشور يا هر کدام ديگر از نهادها و ارکان قانوني کشور را عاري از خطا مي‌دانم. ولي آقاي موسوي وقتي وارد بازي انتخابات شد، همة اين ارکان را به رسميت شناخت و با همين قانون و همين شوراي نگهبان، قدم به عرصه نهاد. تازه، به رغم همة تخلفات مورد ادعايش، باز هم صحت انتخابات را پذيرفت و در شب بيست‌و‌سوم خرداد، خود را برندة همين انتخابات با همين قوانين و همين نهادها خواند. چه کنيم که وقتي رأي‌ها را شمرديم، ديديم ايشان فريب فضاي شهر تهران را خورده و صندوق‌ها چيز ديگري مي‌گويند. آنگاه ايشان چه کرد؟ در يک کلام، دست به جرزني زد. با اين همه شعار قانون‌گرايي و با اين همه تمجيد از اصل ولايت فقيه و شخص آقاي خامنه‌اي، به تمام قواعد بازي پشت پا زد و حتي حکم و حکميت رهبر را به هيچ شمرد. بعد، خواهان شوراي حکميت ملي شد. يعني تصميم گرفت حالا که بازي انتخابات را باخته، اقلا باج‌خواهي کند.

مهدي جان تو مي‌داني که مسئلة نظارت استصوابي ـ درست يا غلط ـ دعواي چندين سالة دوستان آقاي موسوي و شوراي نگهبان بوده است. طرح شوراي حکميت ملي، چيزي نبود به جز تمام شدن اين دعوا به نفع آقاي موسوي و دوستانش براي هميشة تاريخ. اگر آقاي خامنه‌اي امروز جلوي اين مسئله نمي‌ايستاد، فردا هر کسي که در انتخابات شکست مي‌خورد خواهان شوراي حکميت ملي مي‌شد؛ و اين معنايي نداشت به جز بي‌اعتباري کامل نقش شوراي نگهبان در انتخابات آتي. من و تو، ممکن است با نظارت استصوابي موافق يا مخالف باشيم، اما تعيين تکليف اين موضوع، فارغ از قانون و از طريق قشون‌کشي خياباني ـ کاري که آقاي موسوي کرد ـ چيزي به جز يک باج‌خواهي تمام عيار نبود.

اين است که من فکر مي‌کنم آقاي خامنه‌اي، بيش از هر کس و بيش از هر زمان، از  کيان دمکراسي در ايران دفاع کرد. اگر آقاي خامنه‌اي امروز تسليم باج‌خواهي آقاي موسوي و دوستانش به خاطر اين قشون‌کشي‌ها مي‌شد، فردا هر بازندة انتخاباتي با فراخواندن طرف‌دارانش به خيابان‌ها باج‌خواهي ديگري مي‌کرد و اين پايان قانون‌گرايي و دمکراسي در کشور ما بود. به نظر من، آقاي خامنه‌اي هر کجا که ـ فرضا ـ اشتباهي کرده باشد، در اين مورد، تقوا و درايتي مثال زدني از خودش نشان داد. او از موجوديت قانون دفاع کرد و در عين حال ترتيبي داد که با حفظ منزلت و حرمت شوراي نگهبان، شوراي حکميت مورد نظر آقايان نيز تشکيل شود. مهدي جان، ترا به خدا نگاهي به ترکيب شورايي که به دعوت خود شوراي نگهبان براي بازشماري آراء به وجود آمد بينداز. آيا اگر قرار بود هر شوراي حکميتي تشکيل شود، ترکيبش فاصله‌اي با ترکيب آن شورا داشت؟ به گمان من، اين مهم‌ترين محک براي سنجش صداقت آقاي موسوي و ياران ايشان در آن زمان بود. آنها اگر واقعا به دنبال بازشماري آراء بودند، نمايندگانشان را به اين شورا مي‌فرستادند. اما آقاي موسوي به رغم موافقت‌ اولية رئيس کميتة صيانت از آراي خودش، ناگهان شروع کرد به کوفتن بر طبل ابطال انتخابات و شد آن چه شد. بقية ماجرا کسل کننده‌تر از‌ آنست که دوباره مرور شود؛ بي‌درايتي سياست‌مداران ـ از همة جناح‌ها ـ بي‌تقوايي‌ها، کينه‌توزي‌ها، و ماهي‌هاي فراواني که BBC و VOA از ميان اين آب گل‌آلود صيد کردند؛ و جوانان بي‌بصيرت و گاه بي‌ادبي که سر به دامن شياطين نهادند؛ و باقي ماجراها.

مهدي جان، تو بهتر از من مي‌داني که مشکلات فرهنگي ما در اين کشور جوان، يکي دو تا نيست؛ و کمال خام‌انديشي است اگر فکر کنيم راه حل اين مشکلات، ساده و پيش پا افتاده است. تو مي‌داني که تمام عمر من حقير شايد صرف پرداختن به مشکلات فکري و فرهنگي جوانان اين کشور شده است. جوانان سبز يا مشکي ـ فرقي نمي‌کند ـ حتي بي‌بصيرت‌ترين و بي‌ادب‌ترينشان، همه فرزندان ما هستند. اگر آنها را به خاطر بي‌ادبي‌هايشان و به خاطر فرو افتادن در دام شياطين، مجازاتشان هم کنيم، باز فرزندان ما هستند. حتي اگر به خاطر جرائمشان اعدامشان هم کنيم، باز هم فرزندان ما هستند؛ و مگر تاريخ انقلاب اسلامي کم به خاطر دارد پدراني را که حکم اعدام فرزند خودشان را امضا کرده‌اند؟

مهدي جان، ما مي‌توانستيم ـ و اميدوارم هنوز هم بتوانيم ـ در کنار فرزندانمان زندگي کنيم و به دنبال راه حل‌هاي مشکلاتمان باشيم، اگر ـ و تنها اگر ـ آقاي موسوي دچار توهم نمي‌شد، دست به جرزني نمي‌زد، هم‌صداي با BBC و VOA نمي‌شد، و حرمت قانون و رهبري را نگاه مي‌داشت.

اگر جاي تو بودم، به جاي فرستادن بيانية تکراري آقاي موسوي به هم چون مني، سخنان اين حقير را به گوش آقاي موسوي مي‌رساندم.

راستي اگر دستت مي‌رسد يک جمله هم به آقاي رضايي بگو. به او بگو براي خروج از وضعيت موجود، هيچ نيازي به جلسه و طرح و ميثاق و منشور و امضا و عهد و شيريني خوردن و ماچ کردن نيست. کافيست آقاي موسوي به رأي اکثريت مردم ـ حتي اگر تهراني نباشند ـ سر فرود آورد، به قانون تمکين کند، به بزرگ‌ترين ميراث امام خميني ـ يعني ولايت فقيه يا همان طور که خود امام اصرار داشت، ولايت مطلقة فقيه ـ ملتزم شود، از هم‌صدايي با دشمنان اسلام و ايران اجتناب کند و در صدد جبران هتاکي‌هايش به مشروعيت نظام برآيد. در اين صورت مثل يک مخالف قانوني، در چارچوب قانون اساسي حرف‌هايش را خواهد زد و مطابق قانون اساسي اجازة داشتن اجتماعات هم خواهد يافت و مانند همة دل‌سوزان اسلام و ايران، براي اصلاح امور خواهد کوشيد. آقاي موسوي اگر چنين مسيري را در پيش نگيرد، همة حرف‌هاي ديگرش در اين بيانيه ـ که بعضا حرف‌هاي بدي هم نيست ـ ارزشي بيش از کلمة حقي که ارادة باطل در پشت سر دارد، نخواهد داشت.

اگر توانستي، از طرف من يک جملة ديگر هم به آقاي موسوي بگو. بگو براي يک بار هم که شده، در کنار قرآن خواندنش، به تفسيرهاي معتبري چون الميزان مراجعه کند و در بارة اين آية کريمه اندکي بينديشد؛ آن جا که خداوند در آيات شصتم، شصت‌ويکم و شصت‌ودوم سورة احزاب مي‌فرمايد: لئن لم‌ينته المنافقون و الذين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينک بهم ثم لا يجاورونک فيها الا قليلا؛ ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا؛ سنه الله في الذين خلوا من قبل و لن‌تجد لسنه الله تبديلا؛ صدق الله العلي العظيم.

16 / دي / 88  - 20 / محرم / 1431

 تهران ـ سيد محمد روحاني

/انتهاي پيام/

ارسال نظرات
captcha