گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، نگاه علمی قرآن به طبیعت عنوان مجموعه مقالاتی از چند استاد دانشگاهی از جمله دکتر مهدی گلشنی است که توسط دکتر جعفر آقایانی چاوشی گردآوری و ویرایش گردیده و از سوی انتشارات دانشیاران ایران چاپ و منتشر شده است. فرصتی دست داد تا با این استادیار دانشگاه صنعتی شریف در باره این کتاب گفتگویی ترتیب دهیم مطالب زیر حاصل این گفتگو است.
ممکن است در ابتدا توضیحاتی درباره رابطة قرآن با طبیعت بدهید؟
در برخی از آیات قرآنی خداوند همه پدیده های طبیعی را از جماد و نبات گرفته تا حیوان و انسان «آیات» یا «نشانه های الهی» می نامد. مثلاً در آیه های 54- 53 سوره طه چنین می خوانیم: اَلّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ مَهداً وَ سَلَکَ سُبُلًا لَکُم فیها وَ اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجنا بِهِ اَزواجاً مِن نَباتٍ شَتّی " ، " کُلوا وَ ارعَوا اَنعامَکُم اِنّ فی ذلِکَ لَایاتٍ لِاُولِی النُّهی "
یعنی خداوند همان ذات اقدسی است که زمین را مکان آسایش شما انسانها قرار داد و در آن راههای بسیار پدیدار فرمود و از آسمان باران فرود بارید و ما بوسیله باران انواع مختلف گیاه و روئیدنی ها را از زمین بیرون آوردیم از این گیاهان و سبزی ها، هم خودتان تناول کنید، هم چار پایان خود را در کشتزارها به چریدن بفرستید، همانا در خلقت این نعمات برای اهل خرد نشانه های قدرت الهی مشهود است.
نشانه به خودی خودن اصیل نیست، بلکه نقش کلید و یا رازگشا را برای اندیشیدن در اسرار خلقت دارد.
انسان با چنین اندیشیدنی به این حقیقت واقف می شود که این عالم نتیجه یک تصادف کور نیست، بلکه حاصل قوانین علمی پیچیده ای است که توسط خالق بی همتا وضع گردیده است.
أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ (الاعراف/ 185) یعنی «آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه را که خداوند آفریده است درست نگریسته اند؟»
با آنکه قرآن انسان را به مطالعه آثار تکوینی در طبیعت فرا می خواند ولی این بدان معنی نیست که به محض مشاهده و مطالعه این آثار به معرفت خدا نایل می شویم و با دلایل تجربی و مشاهده طبیعت به وجود خدا پی می بریم، بلکه باید متوجه بود که مشاهده و تجربه تنها شناخت آثار خدا را فراهم می سازند در صورتیکه شناخت خود خدا به یاری آثار شناخته شده از راه تجربه و نوعی استدلال عقلی محض میسر است.
به عبارت دیگر مشاهده و تجربه به خودی خود قادر به اقامه برهان بر وجود خداوند نیست بلکه می تواند مقدمه ای باشد تا عقل از آن وجود خدا را استنتاج کند.
پس در این داد و ستد حس و عقل است که خداشناسی صورت می گیرد. عقلی که قرآن از آن سخن می گوید عقل خدا محوری است که همه لایه های عقل یعنی عقل نظری، عملی و متافیزیکی را در بر می گیرد. زیرا بر خاسته از فطرت انسانی و بر اساس آموزه های وحیانی و آموزش های حاملین وحی شکل گرفته است. این عقل همانست که پیش از اسلام نیز همه ادیان آسمانی انسان را بوسیله آن به شناخت خدا فرا خوانده اند.
تنها در عصر رُنسانس در اروپا، دکارت فیلسوف فرانسوی روش دیگری برای اثبات وجود خدا ارائه داد که درست عکس روش ادیان آسمانی بود. یعنی به جای آنکه از پدیده های طبیعی یعنی از بیرون به خدا برسد از درون خویش به کمک عقل محض انسانی به خدا رسید. بدین معنی که او نخست با توسل به ایده معروف: «من فکر می کنم پس هستم» (Cogito ergo Sum) وجود خویش را اثبات می کند، سپس از طریق خودش به اثبات خدا میرسد.
دکارت گرچه یک فیلسوف خداپرست بود، اما روش خداشناسانۀ وی نقاط منفی فراوانی داشت که در قرون بعدی خودشان را آشکار ساختند و سر انجام نیز پیروانشان را در اروپا به انسان محوری و الحاد سوق دادند. البته در همان زمان دکارت فلاسفه خداشناس دیگری روش او را به چالش کشیدند که معروفترین آنها پاسکال فیلسوف فرانسوی بود که گفت: «دکارت بیهوده و خود خواه است»
این سوال برای من مطرح می شود که چگونه عقلانیت دکارتی به الحاد منجر گردید؟
عقلانیتی که دکارت از آن دفاع می کرد، مفهومی بود. ویژگی این عقلانیت آن است که انسان با میانجیگری مفاهیم ذهنی اش به شناخت موضوعات مورد بحث خود می رسد. از این رو «کوجیتو»ی دکارتی سرآغاز تفکر جدیدی شد که خود بنیادی انسان و عقل انسانی، محور اساسی آن بود. در اندیشه دکارت عقل سنتی یا همان چیزی که عرفای ما از آن به عقل کلی، یا عقل خدا محور یاد می کنند جای خود را به عقل خود بنیاد جزیی یا حسابگر داد.
با چنین برداشتی از عقل بود که عقلانیت جدید آغاز شد که از خصایص مهم آن برتری عقل بر ایمان، تقدم فلسفه بر الهیات، و برتری اخلاق طبیعی براخلاق مسیحی بود.
در قرن نوزدهم میلادی کانت فیلسوف آلمانی از این هم فراتر رفت و در ارزش جهان شناختی همین عقل انسان محور هم شک کرد. او در این شک خود به این نتیجه رسید که شناخت انسان از حقایق اشیاء نسبی است همین شکاکیت کانت در قرن بیستم بوسیله کارل پوپر به صورت گسترده ای دنبال شد . نیچه فیلسوف دیگر آلمانی علنا به جنگ با ادیان الهی و بویژه مسیحیت رفت. این افکار در واقع شروع دنیا گرایی یا همان سکولاریزیمی بود که با اگزیستانسیالیزیم سارتر به الحاد محض منجر گردید . گرچه دانشمندان علوم دقیقه فارغ از نظریات فلاسفه کارهای علمی خود را دنبال می کردند ولی این دنیا گرایی را که متفکران غربی به همه عرصه های زندگی تسری داده بودند غرب را با بحران های عدیده ای رو به رو ساخت و پوچی و لذت جویی آنی را برای مردم آن به بار آورد که کشورهای اروپایی و آمریکایی هم اکنون با پیامد های آنها دست به گریبانند.
برای اینکه ایدهء ملموسی از این فلسفه غربی معاصر به دست دهیم کافی است بدانید که ژان پل سارتر که آخرین فیلسوف بر جسته فرانسه است در فلسفه وجودی اش تا آنجا پیش می رود که دیگری را جهنم خود می نامد و معشوقه اش سیمون دو بو ووآر در کتاب جنس دوم خود بنای زندگی سنتی یا زناشویی را محکوم می کند و شوهر زن را مصداق عینی جهنم می شمارد و از بی بند و باری و چند شوهری برای زنان دفاع می نماید.
غرض از این مقایسه نشان دادن اختلافات و تعارضات عمیقی است که عقلانیت خدا محور قرآنی را از عقلانیت انسان محور غربی جدا می کنند. همین اختلافات موجب گردید تا غرب از همان قرن هفدهم به قرآن به عنوان یک دشمن بالقوه نگاه کند.
این دشمنی در قرن نوزدهم به اوج خود رسید زیرا در این قرن بود که غرب به پیشرفتهای چشمگیری در علم و فناوری دست یافته بود و اینهمه خوی خود خواهانه غربیان را دو چندان کرد تا بدان حد که سودای تسلط بر شرق و بویژه ممالک اسلامی را در سر پرورانند. ولی با شناختی که سیاستمداران و علمای غربی از ظلم ستیزی قرآن داشتند این تسلط را نا ممکن یا بسیار دشوار می دانستند. راه برون رفت از این بن بست همانا دور کردن مسلمانان از قرآن بود. از اینرو به کمک فلاسفه و بویژه خاورشناسان خود تهاجم فرهنگی شدیدی را علیه مفاهیم و احکام قرآنی شروع کردند تا با تحریف حقایق قرآنی به مقصدشان که همانا استثمار ممالک اسلامی است برسند و همین کار را هم همراه با خونریزی گسترده ای انجام دادند.
افزون بر اینکه در این تهاجم آنان از مزدوران داخلی خود نیز بنحو مطلوبی بهره بردند یکی از این مزدوران در ایران آن روز میرزا فتحعلی آخوند زاده بود که به بهانه ورود ایران به دموکراسی و مدرنیته علناً با تعالیم قرآن به مخالفت می پرداخت و افکار دین ستیزانه خاورشناسان را تایید وترویج می کرد.
همانگونه که استحضار دارید امروزه دیگر دوره خاورشناسی تا حد زیادی سپری شده و غرب به شیوه های دیگری برای رویارویی با قرآن روی آورده است که مهمترین آنها ساختن فیلم های سینمایی استفاده از رادیو وتلویزیون وچیز هایی نظیر آن است تا چهره اسلام و قرآن را هرچه بیشتر مشوه جلوه دهند . آیا اکنون می توانیم رسانه های ارتباط جمعی غربی را جانشینان خاورشناسان قدیم قلمداد کنیم؟
بله چنین است، غرب اینک به سلاحهایی به مراتب کشنده تر از سابق مسلح گردیده است که کار خاورشناسان را چندین برابر آسان تر می کنند. در توضیح این مطلب باید به عرض برسانم که متفکران غربی به این نکته پی برده اند که امروزه تغییر واقعیت ها، دشوار و گاهی نا ممکن است. اما تغییر دنیای ذهنی انسانها و افکار عمومی با ارائه داده های غلط امکان پذیر است. بنابراین به القای موضوعات دروغ و تصاویر وارونه از حقایق قرآنی میپردازند تا تصاویر عینی جامعه را در اذهان مخاطبین خود مخدوش و شبهه ناک جلوه دهند و آنان را از خویشتن خویش بیگانه کنند.
البته اینکار را غریبان از اوایل انقلاب اسلامی ایران با همه توان خود به کار بسته اند .دراین میان علاوه بر بر خورداری از فناوری پیشرفته رسانه ای همانند سابق از همفکران داخلی خود نیز بهره فراوان برده اند.
دستۀ اخیر از غربگرایان خودی دیگر مثل آخوند زاده تظاهر به بی دینی نمی کنند تا موجبات انزجار مردم را از خود فراهم آورند، بلکه بسیار سنجیده و رواشناسانه عمل می نمایند. یعنی در لباس جامعه شناس و روشنفکر دینی ظاهر می شوند و در مقالات و مطالب خود نیز به آیات قرآنی و احادیث نبوی بسیار توسل می جویند در حالیکه استفاده آنان از این آیات و احادیث کاملا ابزاری یعنی نه از روی استدلالات عقلی بلکه به سبب سوء غرض و هدفمندی و فریب است.
تلاش این به اصطلاح «روشنفکران دینی» حول ترویج شکاکیت دینی، نسبی گرایی اخلاقی و شخصی کردن ارزش ها، تفکیک دین از سیاست و دولت، پلورالیزیم افراطی و خلاصه مبارزه با فقاهت دینی میچرخد تا نشان دهند که معارف قرآنی از پشتوانه عقلی برخودار نیستند و بنابراین باید حساب دین را از عقل جدا کرد و در نهایت به جای معنویت قرآنی معنویت سکولار را در ایران جایگزین کرد.
این گروه که حدود دو دهه پیش عقاید و نظریات خود را اغلب در مجله ای به نام کیان منعکس میکردند بعداً به «حلقه کیان» هم مشهور شدند. قافله سالار آنان عبد الکریم سروش بود که اکنون نیز اهداف ضد قرآنی خود را در خارج از ایران دنبال میکند. او قرآن را متاثر از فرهنگ زمانه اش می داند و معتقد است که اباطیل عصر جاهلیت در قرآن راه یافته و مورد تأیید پیامبر هم قرار گرفته است . این شخص به طور کلی به قرآن به عنوان وحی آسمانی نگاه نمی کند بلکه آن را تجربۀ دینی پیامبر اکرم یعنی زمینی تلقی می نماید. مثلاً در صفحه 21 بسط تجربه نبوی چنین نوشته است: «وحی تابع او (پیامبر) بود و نه او تابع وحی» .
مطلبی که در تضاد و تباین کامل با قرآن کریم است زیرا قرآن می فرماید: وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (سوره احزاب/2) یعنی: «ای پیامبر تنها از کلام وحی الهی که از سوی آفریدگار- پروردگارت بر تو نازل فرموده می شود پیروی کن، همانا خداوند به قدرت علم واسعه از اعمال شما آگاهی کامل دارد ».
ممکن است یکی دیگر از اظهارات نامبرده را در رابطۀ با موضوع کتابتان اشاره کنید و اگر جوابی برای آن دارید آن را نیز ارائه دهید؟
بله یکی از شبهاتی که نامبرده به قرآن وارد کرده است به مسئله هفت آسمان مربوط است . وی در این باره ضمن نامه اول خود به آیت الله سبحانی چنین نوشته است:
«ماجرای هفت آسمان از اینها هم روشن تر است. بدون استثنا همه مفسران پیشین، آن را به روانی و آسانی بر تئوری های هیات بطلمیوس تطبیق می کردند (و چرا نکنند؟ همه ظواهر بر آن دلالت دارد) و فقط در قرن نوزدهم و بیستم است که مفسران جدید قرآن (عرب و غیرعرب) به فکر تفسیر تازهای از این آیات، آنهم در پرتو معارف جدید، می افتند و معانی مشکوک و تازه ای پیش می نهند. باری از قبول ناسازگاری (گاه شدید) ظواهر قرآنی با علم گریزی نیست.»
برای پاسخگویی به این شبهه کافی است موضوع آسمانهای هفتگانه قرآنی را با دقت مورد بحث قرار دهیم تا با روش سفسطه انگیز آقای سروش آشنا شویم و در یابیم که این شخص چگونه با تحریف حقایق درصدد خدشه وارد کردن به قرآن است.
از این مطلب چنین استنباط می شود که نجوم بطلمیوسی در عربستان عصر پیامبر (ص) موضوع شناخته شده ای بوده و در اذهان مردم آن سامان نیز ساری وجاری بوده است و از این رو پیامبر گرامی اسلام نیز از این نجوم متأثر گردیده است، در حالیکه چنین چیزی عاری از حقیقت است و همه مورخین و متخصصین عصر جاهلیت در عربستان متفق القولند که در زمان پیامبراکرم جهل و ظلمت همه عربستان را فرا گرفته بود، بهره مردم این دیار از دانش منحصر به تبارشناسی و آگاهی از فنون شعری و چیزهایی نظیر آن بود. این مردم نه تنها هیچگونه آگاهی با نجوم نداشتند بلکه با احکام نجوم هم که در تمدنهای بابل و ایران رواج داشت بیگانه بودند. حضرت امیر مومنان علی (ع) که عصر جاهلیت عربستان را درک کرده بود در این زمینه چنین گفته است: «ان الله سبحانَهُ بعث محمد (ص) و لیس اَحَدُ من العرب یَقرَا کتاباً و لا یَدّعی نبوة و لا وحیاً» (نهج البلاغه خطبه 104) یعنی : همانا خداوند سبحان محمد ) ص( در حالی به پیامبری برانگیخت که هیچ کس از عرب کتابی نخوانده و دعوی پیامبری و وحی نکرده بود.
وانگهی کتاب نجومی بطلمیوس که به المجسطی نیز شهرت دارد تنها در قرن دوم هجری یعنی دو قرن پس از نزول قرآن به زبان عربی ترجمه گردید. جورج سارتون مورخ نام آور بلژیکی در این باره در کتاب علم قدیم، ترجمه احمد بیرشک چنین نوشته است:«در اهمیت آن (کتاب بطلیموس) در زبان عربی همین بس که اسم آن المجسطی یعنی ترکیب ال عربی با مجیسطه یونانی است. ریاضیدانان عرب خیلی زود با این کتاب آشنا شدند، چون اولین بار دانشمندی که نامش را نمی دانم، به دستور وزیر معروف یحیی بن خالد بن بر مک که از 738 تا 805 میلادی می زیسته است آن را به عربی ترجمه کرد. بار دیگر به سال 829 از روی یک مأخذ سریانی به وسیله حجاج بن یوسف و بار سوم، در نیمه دوم قرن نهم بوسیله اسحاق بن حنین ترجمه شد». بنابراین احتمال هرگونه تاثیری از کتاب بطلیموس در قرآن کاملاً منتفی است. حال ببینیم که آیا اصولاً شباهتی بین هفت آسمان قرآنی و ا فلاک بطلمیوسی موجود است یا نه. پاسخ این سوال منفی است زیرا افلاک در هیئت بطلیموسی نُه عددند که عبارتند از: فلک ماه، فلک عطارد، فلک زهره، فلک خورشید، فلک مریخ، فلک مشتری، فلک زحل و سرانجام فلک ثوابت.
در حالیکه قرآن از هفت آسمان سخن به میان آورده است. اما کلمه سما در قرآن هم در معنی ظاهری یا مادی به کار رفته است و هم در معنی غیبی آن .آسمان مادی که جزو عالم شهادت است همین آسمان دنیای خودمان است که می توان بدانجا رفت و آمد کرد : إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (الصافات/6)
اما آسمان در معنی غیبی جایگاه فرشتگان است و رزق و روزی های معنوی از آنجا فرود می آیند و تنها مومنان می توانند بدانجا تردد کنند .و رفت و برگشت یا صعود و هبوط نیز روحی است و نه بدنی . آیات زیر از این آسمان گفتگو می کنند : سوره ذاریات آیه22 : وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ و سوره فصلت آیه 12 : فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وسوره الاعراف آیه 40 : إِنَّ الَّذينَ کَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّي يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُجْرِمينَ بحث در باره آسما نهای غیبی از حوصله این گفتگو خارج است و ما در اینجا تنها به آسمان در معنی مادی آن اشاره می کنیم.
اما آسمان در معنی مادی آن در قرآن به نوبه خود در معانی مختلفی به کار رفته است که عبارتند از:
1-آسمان در معنی بالا: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ
(ابراهیم/ 24)
2- آسمان در معنی جو زمین: وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً
(ق/9)
3- آسمان در معنی مکان سیارات و ستارگان که نمونه آن آیه 6 از سوره صافات است که ذکرش گذشت.
اما واژه سبع هم به نوبه خود در قرآن هم در معنی حقیقی عدد هفت به کار رفته است مانند آیه 44 سوره اسراء و هم در معنی کثرت مانند : آیه 27 از سوره لقمان یعنی اگر درختان زمین همه قلم شوند و دریا ها همه جوهر و هفت دریای دیگر بر آن افزوده شوند باز شمار کلام الهی افزون از ابزار تحریر است زیرا خداوند آن قدرت بی همتا در علم و حکمت است.
نتیجه ای که می خواهم از این بحث بگیرم آن است که هیچگونه شباهتی بین هفت آسمان قرآن با فرضیه بطلیموسی وجود ندارد و این ادعای آقای سروش جز سفسطه و دروغ آشکار چیز دیگری نیست.
برای اینکه بحث خود را در این زمینه به پایان برسانم باید بگویم که در قرآن مطالبی هست که نه تنها با نجوم بطلیموسی و سنت های رایج عصر پیامبر اکرم (ص) هماهنگی ندارند بلکه بر عکس در تضاد کامل با آنهایند. مثلاً مردم بیشتر تمدن ها قدیم خورشید را زوال ناپذیر می دانستند و بدین جهت هم آن را پرستش می کردند که نمونه بارز آنها مردمان مصر و بابل قدیم اند. در ایران باستان هم مردم به فناناپذیری خورشید ایمان داشتند. مثلاً در آغاز یشت ششم اوستا کتاب مقدس زردشتیان که به خورشید اختصاص دارد چنین آمده است: «ما خورشید فناناپذیر و باشکوه و تند اسب را خوشنود می سازیم».
در نجوم یونان باستان هم که در مجسطی بطلیموس تبلور یافته است اجرام سماوی بالاتراز ماه که خورشید هم شامل آنهاست، همگی زوال ناپذیر شمرده می شدند و به تعبیر فلسفی «خرق و التیام» در آنها راه نداشت.
اندیشه فنا ناپذیری خورشید در قدیم از چنان قوتی برخوردار بود که حتی در قرن هفتم هجری سعدی نیز در بیت زیبای زیر از آن تاثیر پذرفته است :
این همان چشمه خورشید جهان افروز است که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود
در صورتی که این ستارۀ درخشان در هر لحظه هزاران تن از جرمش را تبدل به انرژی می کند و بالطبع خورشید زمان سعدی همانی نیست که در گذشته دور بوده است. اما قرآن دقیقا بر خلاف همه این اندیشه های رایج پیش از خود از زوال و نابودی خورشید در آینده سخن می گوید:
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت (تکویر/1)
آن هنگام که خورشید بهم در پیچد و از روشنایی بازایستد
آیا همین مطلب قرآنی به تنهایی کافی نیست که در مقابلش سر تعظیم فرود آریم؟! در تو ضیح این مطلب بد نیست اشاره کنم که راغب اصفهانی در مورد معنای«کور» در کتاب مفردات قرآن خود آن را گرد آوردن و جمع کردن اجزاء پراکنده یک چیز آورده است : همانند گرد آوردن عمامه به دور سر ، از طرف دیگر فخر رازی هم این واژه را برگرفته از کلمه «کور» فارسی دانسته و در معنی کم نور و تیره استعمال کرده است .اتفاقا هر دو این معانی را می توان به هنگام مرگ خورشید بکار برد.
بنابراین تکویر خورشید عبارتست از این است که این ستارۀ عظیم روزی منقبض می گردد و اطراف و جوانبش را در خود فرو می بلعد و به تدریج کوچک و ناچیز گردیده و تیره وتار می شود. یعنی به چیزی تبدیل میشود که نجوم جدید از آن به کوتوله سفید (nain blanche ) تعبیر می کند. متاسفانه در این مصاحبه مجال بحث علمی نیست تا به تفصیل از مرگ خورشید سخن بگویم و نشان دهم چگونه مطلب قرآنی با نجوم امروزی که دست آوردی کاملا جدیدی است مطابقت تام دارد.
آیا غرض شما از این کتاب نشان دادن اعجاز عملی قرآن است؟
غرض اصلی ما از چاپ این مجموعه نه تنها ادای دین نسبت به قرآن کریم بلکه هشدار به حوزههای علمیه و روحانیون در مقابل شبهات معاندین است. غربیان همان «عقل جزیی» و یا «انسان محور» خود را نظام مند نموده و آن را در همه سطوح زندگی تسری داده اند. آیا ما هم توانسته ایم مشابه کار آنان را در باره «عقل خدا محور» خود انجام دهیم؟ پاسخ منفی است. زیرا هم اکنون کتابهایی که در علوم انسانی در دانشگاههای ما تدریس می شوند که یا ترجمة آثار متفکران غربی اند و یا به وسیله ایرانیان غرب گرا نگارش یافته اند.
بدیهی است اینگونه کتابها آثار مخربی در اذهان دانشجویان ما بر جای می گذارد.
از سوی دیگر روحانیون و به طورکلی حوزه های علمیه ما که متولیان اصلی انقلاب اسلامی اند متاسفانه روش منفعلانه ای در مقابل اساتید دانشگاهی در پیش گرفته اند و به جای نگارش کتب ضروری برای دانشجویان در علوم انسانی و تعامل اندیشه و یا تضارب آراء با استادان دانشگاهی به نوعی انفعال و بی توجهی به این امور روی آوردهاند که بسیار خطرناک است. وگرنه چرا باید در دانشگاه قم یعنی مرکز تشیع، هم اینک استادی معجزات علمی قرآن را انکار کند و همان حرفهای متعلق به حلقه کیان را بر زبان آورد ، بدون آنکه با عکس العمل های مناسبی از سوی اساتید حوزه مواجه گردد. از این مورد خاص هم که بگذریم این بی توجهی ها موجب شده تا افکار ملحدانه امثال سروش همچون ویروس کشنده ای در دانشگاه های ما رخنه کنند .خود من در همین ترم اخیر در دانشگاه شریف با دانشجویانی مواجه می شدم که به شدت از افکار سروش دفاع می کردند و همان شبهات او را بر زبان می راندند . تکلیف ما با اینگونه دانشجویان و افکار منحرفانه آنان چیست . آیا باید آنها را با شبهاتشان رها کنیم تا افراد جامعه را به بی مبالاتی و اباحه گری بکشانند و یا باید با بر پایی مجالس بحث و درس در رفع این شبهات بکوشیم. در این صورت آیا حوزه های علمیه نباید کمی به خود بیآیند و و با درد های جامعه آشنا شوند .
آیا همۀ ما به طور کلی ،که اینک از نعمت آزادی و استقلال در کشور برخورداریم، با عدم تحرک و انفعال خود در مقابل کجروی ها در جامعه به خونهای پاک شهدا که در این راه به زمین ریخته شده اند خیانت نمی کنیم. گرچه هم دانشگاهیان و هم حوزویان در پدید آمدن این وضعییت در دانشگاه سهیمند ، با این حال لبه تیز انتقادات من متوجه علمای دین است که به مسئولیت خطیر خود در جامعه چنانکه باید عمل نمی کنند . آری این مسائل است که مرا وادار به گرد آوری این مجموعه از مقالات کرده است.