به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، تاریخ صدر اسلام، فراز و فرودهای آن، خیر و شر آن و حوادث گونه گون آن همواره آئینه ای در برابر همه اندیشمندان و محققان بوده و همیشه مورد رجوع اهل خرد و تفکر می باشد.
یکی از بخش های مهم این تاریخ، آغاز انحراف در سیره پیامبر اکرم(ص) و بررسی جوانب و اطراف این قضیه می باشد. انحرافی که با تغییر در مسیر تاریخ منجر به ظهور و بروز حوادث گوناگون و متنوعی در تاریخ اسلام شده است.
در همین راستا و به منظور ریشه یابی و تحلیل انحرافات سیاسی و فرهنگی امت اسلامی پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، که منجر به ایجاد تقابلات گسترده در برابر حق و حقیقت و صف کشی های متنوع در مقابل امامت و ولایت شد، در مقابل «استاد محمد حسین رجبی دوانی» زانوی تلمذ زده و با هدف ریشه یابی تقابل خواص با امیرالمومنین علی (ع) در جمل، به بررسی شرایط سیاسی و اجتماعی بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) تا اواخر حکومت عثمان پرداخته ایم که بخش اول این مصاحبه در ادامه تقدیم می گردد.
- با سلام و احترام خدمت جناب استاد؛ همانطور که مستحضرید بررسی تاریخ به منظور استخراج سنت های آن و تطبیق با شرایط امروز یکی از دغدغه های همیشگی مقام معظم رهبری (مدظله العالی) می باشد. در همین راستا و به منظور ریشه یابی انحرافات امت رسول الله (ص)، لطفا شرایط سیاسی و اجتماعی بعد از رحلت حضرت رسول (ص) تا پایان حکومت عثمان را تشریح بفرمایید.
-بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. با تشکر از جنابعالی و دوستانتان که در پی ریشه¬یابی و تحلیل برخی مقاطع مهم تاریخ صدراسلام هستید که بتوان از آن آموزه ها و عبرتهایی را برای امروز گرفت. عالم اسلام بعد از رحلت پیامبر و خیانتی که به ولایت امیر المؤمنین شد یک زاویه ای نسبت به روح تعالیم اسلام پیدا کرد که هرچه زمان گذشت این زاویه بیشتر شد.
در آغاز، اختلاف و انشقاقی که بین مسلمانان بعد از پیامبر پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث حاکمیت بود که اندکی اصحاب خاص و با اعتقاد قوی پیامبر اینها قائل به امامت و رهبری امیر المؤمنین بودند.
بخشی از انصار، قائل به خلافت سعدبن عباده انصاری که حاضر به بیعت با ابوبکر نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی های مهاجر یعنی بنی امیه و بنی ظهره، ابوبکر را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن وحدت زمان پیامبر مخدوش گردیده بود، اما اختلافات فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.
اما هر چه جلوتر آمد بخصوص در زمان خلیفه دوم فتوحات در پوشش گسترش دین اسلام در ممالک دیگر پدید آمد. می بینیم که ارزشهای جامعه هم رنگ می بازد یعنی در حاکمیت این غاصبان ارزشهای دینی تغییر پیدا میکند. مردم مادی می شوند، دنیا زده می شوند، اگر چه ظواهر دینی را انجام می دهند و رعایت می کنند. حالا اگر چه زمان خلیفه دوم این وضعیت عمدتا کلید خورد و پیش آمد ولی خلیفه سعی می¬کرد اینها خیلی ظهور و بروز پیدا نکند. خود خلیفه آدم ساده زیستی بود و اجازه هم نمی¬داد که حاکمانش بخواهند زندگی مرفهی داشته باشند، جز معاویه بن ابی سفیان که اجازه داد در برابر رومیان در شام ،کاخ سبزی بسازد و توجیه معاویه را قبول کند که برای نشان دادن عزت اسلام لازم است ما چنان دبدبه و کبکبه ای داشته باشیم. اما ظاهر قضیه ساده زیستی در زمان عمر وجود داشت ولی دنیاطلبی رواج پیدا کرد و خود خلیفه هم مروجش بود.
شما ببینید زمانی که می خواهد مردم را بعد از شکستی که از ایرانیان در جنگ خورده بودند دوباره تشویق کند که به ایرانیان حمله ببرند - چون مردم ترسیده بودند برای اینکه اینها را تشجیع و تحریک کند- می گوید گنج های خسروان ایران و سرزمین های مرغوب عراق در انتظار شماست در حالی که سابقا نگاهشان به این بود که - اهدی الحسنیین- برای پیروزی اسلام یا شهادت راه خدا می رویم. ولی اینجا خلیفه چه می گوید؟ حسنیین شان می شود گنج ها و سرزمین های مرغوب.
بیت المال زمان عمر تاسیس می شود در سال 20 هجری در توزیع بیت المال تبعیض ها رواداشته می شود. اختلافات نژادی و طبقاتی پدید می آید. عمر عرب را بر عجم ترجیح داد. در اعراب مهاجران را بر انصار برتری داد. در مهاجران قریش ها را بر غیر قریش، در انصار هم اوسی ها را بر خزرجی ها، و لذا با این تبعیض و طبقه بندی به آنها حقوق می داد، مردم نسبت به هم بدبین می شدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف سیره پیامبر داری توی مردم و مسلمانان تبعیض برقرار می کنی به هم بدبین شدند. اوسی و خزرجی دوباره مثل قبل اسلام با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال انحراف زاویه اش هنوز خیلی زیاد نشده بود.
وقتی خلیفه دوم ترور شد و شورایی تشکیل داد برای تعیین خلیفه سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- امیر المؤمنین یکی از انصار این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر می شود به امیر المؤمنین و عثمان، ما می بینیم آنجا عبدالرحمن بن عوف که نقش بسیار تاثیرگزاری پیدا می کند که اگر با هر کدام از آنها بیعت کند او خلیفه خواهد بود. رو می کند به این دونفر و می گوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری کناره گیری کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما می بینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی خلافت است و این جایگاه را از آن خودش می داند و می خواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط عبدالرحمن بن عوف را نمی پذیرد، عبدالرحمن بن عوف می گوید به شرطی که مطابق کتاب خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمی پذیرد و حق هم همین است چون اینها باعث ایجاد بدعت ها در دین شدند و فواصل نسبت به دوره پیامبر ایجاد شده، اگر حضرت تعهد کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته می شود بر یک امر باطل. لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد.
خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست می دهد و اما وقتی انقلاب شد بر ضد عثمان و مردم ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و اصرار می کردند که خلافت را بپذیرد حضرت استنکاف کردند نمی پذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در شورای انتصابی عمر، حضرت حاضر نیست از خلافت چشم بپوشد؟ می خواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم هجوم گسترده آوردند و درخواست می کنند حضرت قبول نمی کنند! عقب عقب می رود به دیوار می خورد، از مردم اصرار از حضرت انکار، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت.
حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا خواست مردم را رد می کند، ولی در آن شورا حاضر نیست از خلافت چشم بچوشد؟ - این مقدمه مفصل برای پاسخ به این بود- بخاطر اینست که در طول خلافت دوازده سال و چند ماه عثمان زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره پیامبر و لذا امیر المؤمنین می دانست که این جامعه را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و سختی است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند.
امیر المؤمنین این وضعیت را پیش بینی کرده بود، مردم رو بازداشته بود از اینکه تن بدهند به خلافت عثمان تا این بلا سرشان نیاید. ولی مردم برخلاف هشدارهای امیر المؤمنین با عثمان بیعت کردند، لذا حضرت دیگر تکلیفی نداشت. حالا که همه چیز خراب شد، اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی کاملا زیرورو شده، حالا بیایند سراغ حضرت؟ خرابش کردند تا بیاید درستش کند؟ منطقی نبود که حضرت بخواهد بپذیرد.
حالا چه اتفاقی افتاده بود. عثمان اولین خلیفه ای است که ساده زیستی و تظاهر به ساده زیستی را کنار گذاشت و رفاه طلبی، کاخ نشینی، تجمل گرایی و اشرافیت را پیشه کرد و خوب "الناس امیرالمؤمنین دین ملوکهم"؛ وقتی خود خلیفه رو به اشرافی گری می آورد و تجملات و راحت زیستی را سرلوحه کار خود قرار می دهد، حاکمانش به سرعت از او تقلید می کنند و این می شود یک فرهنگ در جامعه. طبع انسان به رفاه و لذت میل دارد، وقتی خود خلیفه، نفر اول عالم اسلام می آید یک راه را باز می کند –آن کس که در جای پیغمبر نشسته - معلوم است که این یک فرهنگ خواهد شد. این نکته اول؛ نکته دوم اینکه عثمان خویشاوندسالاری را باب کرد خویشان خود از بنی امیه را روی کار آورد به شدت تعصب روی کسان و بستگان خود داشت حالا اینها چه کسانی بودند؟ آیا افراد توانمند بودند؟ آیا مثلا آدم های توانمند و به درد بخوری بودند؟ خیر. همان افراد بدسابقه و کسانی که در عهد رسالت پیامبر تا زمان فتح مکه جزء دشمنان سخت اسلام بودند، حتی بعضی از اینها توسط پیامبر محکوم به اعدام بودند. مثل مروان حکم - پسرعموی عثمان- و عبدالله بن سعدبن ابی سرح - برادر رضاعی عثمان- که محکوم به اعدام بود توسط پیامبر، شد فرمانروای مصر. ولید ابن عقبه ابن ابی معیط - برادر مادری عثمان - که این فرد را قرآن فاسق خوانده بود، آیه نبأ در رد او نازل شده بود او می شود فرمانروای کوفه. امثال اینها. اما خلفای پیشین- ابوبکر و عمر- از بستگان و حتی قبائل خود به کسی مسئولیت ندادند. این طلحه آدم با سابقه و توانمندی بود. خب برادر زاده ابوبکر بود، ولی ابوبکر به او پست نداد که اگر هم می داد کسی اعتراضی نمی کرد. صحابی پیامبر بود. عمر هم به قبیله خودش بنی عدی هیچ مسئولیتی نداد. یک فرد از این قبیله نمی بینید که در زمان عمر پستی داشته باشد. ولی عثمان که روی کار آمد بنی امیه و خویشان خود را مسلط بر امور مسلمانان کرد- این دومین ایراد- .
ایراد سوم هم اینکه خلیفه با مظاهر فساد - چه فساد اقتصادی و چه فساد اخلاقی- برخورد نمی کرد و حتی به نوعی مؤیدش هم بود. یعنی در زمان عثمان، مفاسد اقتصادی و اخلاقی گسترش پیدا کرد. اگرچه زمینه سازیش را عمر کرده بود. ولی زمان عمر ظهور و بروز نداشت. زمان عثمان اینها آشکار شد و قبحش را از دست داد. شما ببینید اگر زمان عمر برخی هم علاقه به ثروت اندوزی داشتند، جو عمومی جامعه مخالف این بود. کسی نمی توانست بیاید و به داشتن ثروت و املاک زیاد فخر بفروشد. اصلا این ضد ارزش بود اما زمان عثمان اصحاب پیامبر برای نمایش ثروتهای خود، املاک خود در شام، مصر، حجاز و عراق، اینکه چقدر سیم و زر دارند مسابقه می دادند. اصلا این تبدیل به یک امر عادی می شود. یا ما در اسناد داریم که در مکه در این عصر، شب زنده داری های صحابی تبدیل به شب نشسینی می شود.کنیزکان آوازه خوان مدینه تربیت می شوند تا با قیمت های گزاف به جاهای دیگر فروخته شوند و عرض کنم که جامعه رو به تباهی می رود. چنان اوضاع و احوال خراب شده بود.
جنگ ها و جهادها همان غارتگری های زمان جاهلیت شد که در پوشش یک فریضه دینی داشت جلوه می کرد. یعنی شما اگر دقت کنید در این به اصطلاح جنگ ها و جهادها اینها اسلام را فقط نظامی عرضه می کردند که برایشان از نظر مادی بیارزد. ثروت داشته باشد آن مناطق مردمان سفیدپوستی داشته باشد که بتوانند آنها را در صورت اسلام نیاوردن که معمولا هم نمی آوردند به بردگی گیرند. زن ها و دخترهای آنان را بیاورند. آفریقای سیاه کنارشان بود ولی وارد آنجا نشدند چرا؟ چون سفیدپوستان بودن هنوز. مثلا تا وقتی آندلس هست چرا بروند سراغ سیاهان. خب این اصلا درد دین نیست. بحث، بحث اسیر گرفتن و برده گرفتن و اینهاست. و لذا این قضیه به صورت فرهنگی بر جامعه حاکم می شود.آنوقت در کنار این مادی گری و مفاسد اخلاقی و اقتصادی که پدید می آید خوردن حق و حقوق مردم هم رایج می شود. یک دفعه می بینیم که در عصر عثمان یک قشر سرمایه دار بسیار مرفه با سرمایه های به اصطلاح نجومی در حالی که اقشار نیازمند واقعا به نان شب محتاج بودند هم پدید می آید. زمان عمر تبعیض وجود نداشت و اختلافات کم بود. نه اینکه کسی نیازمند نان شب باشد. همه ما خوانده ایم و شنیده ایم امیر المؤمنین وقتی خلیفه است شب ها کیسه نان و خرما بر دوش می برد و خانه مستضعفان و نیازمندان می برد. آیا امیر المؤمنین فرمانروای کشوری جنگ زده مثل یمن است که نیازمند نان و آب است یا افغانستان و سومالی؟ نخیر. اسلام قدرت اول جهان آنروز بود ولی اینها نشان دهنده همان تبعات فاسد و منفی سیاستهای عثمان در عرصه اقتصاد و فساد اجتماعی متوجه امیر المؤمنین شد. حالا حضرت تاوان اینها را باید به دوش بکشد و اینها را جبران کند و این وضعیت خرابی که حاصل آن سیاستهاست را اصلاح کند. مجموع اینها که در واقع با خوردن حق و حقوق مردم بوجود آمد اوضاع را به جایی رساند که کشور اسلامی به خروش آمد نتوانست این سیاستها را برتابد. علیه خلیفه انقلاب کرد. امیر المؤمنین در خطبه شقشقیه وقتی خلفای پیش از خود را نقل می کند به عثمان که می رسد بزرگترین عیب و ایراد او را همین مفاسد اقتصادی و حیف و میل بیت المال توسط خویشان خلیفه و باند خلیفه می داند. او را تشبیه به حیوانی می کند که همی جز خوردن ندارد. و می فرماید خودش و خویشان پدری او - یعنی بنی امیه- وقتی به قدرت رسیدند بیت المال را اموال خدا را مثل شتری که علفهای بهار را دولپی می خورد، اینها غارت کردند. می فرماید اگر دست و پای خودش را مبرید برایش بهتر بود. و همین عامل شد که سقوط کرد. و از بین رفت این نکته ی مهمی است. اینها دست به دست هم داد و باعث شد مردم در شهرهای بزرگی همچون کوفه، بصره و مصر که اینها مهمترین مناطق عالم اسلام بود به خروش بیاید . حتی داریم که بزرگان شهرها به رزمندگان خود که در جبهه ها بودند می گفتند فتوحات را رها کنید که جهاد اصلی اینجا با خلیفه باید باشد. لذا برگشتند و آن فتوحات متوقف شد.
منبع: مصداق