در این مطلب خاطرهای جالب از مادر شهید مطهری آمده که حکایت از تسلط این بانو به «طب سنتی» و درمان بیماران مختلف دارد.
خاطرهای که در ادامه آمده، مطلب منتشر نشدهای از مادر استاد شهید مطهری است که از سوی بنیاد علمی ـ. فرهنگی شهید مطهری ارائه شده است.
در ادامه مشروح این خاطره که حکایت از تسلط مادر استاد مطهری به طب سنتی دارد را میخوانیم:
«یک سال قبل از امضای فرمان مشروطه، یعنی درسال ۱۳۲۳ قمری پدر استاد مطهری به نام شیخ حسین با دختر یک روحانی به نام آخوند ملاجعفر ازدواج میکند؛ نام مادر استاد سکینه و زنی نابغه بود. استاد شهید مرتضی مطهری میگفت: مادر ما یک کامپیوتر است.
هر چه در زندگی شنیده و خوانده بود، حفظ بود. از نظر حافظه اعجوبهای بود. گاهی که استاد منبر میرفت و شعری میخواند، مادر دنباله شعر را میخواند و میگفت که از کدام شاعر است، استاد میگفت: ما یک صدم به مادر نرفتهایم.
هنگامی که من و برادرانم مقدمات عربی را نزد پدرمان در فریمان میخواندیم، مادر همان طور که قلیان میکشید، به درس هم گوش میدادند؛ گاهی که صبحها قرآن میخواندیم، پدر صرف و نحو بعضی از کلمات قرآن را از ما میپرسید، هرگاه ما در جواب میماندیم، مادرم، چون درس را گوش کرده بود، آهسته پاسخ صحیح را به ما میگفت.
از سه سالگی به بعد، تمام خاطرات یادش بود مثلا در سال آخر عمرش کاملا به خاطر داشت که استاد در چه ساعتی از کدام روز هفته و کدام ماه قمری و شمسی به قم رفته بود.
نیروی بیان و نطق مادرم هم خیلی قوی و زیبا بود؛ اگر درمجلسی مینشست که ۵۰۰ زن بودند، تنها او سخنگو بود، خیلی قشنگ هم حرف میزد. استاد میگفت: من ۴۰ سال است با این مادر سروکار دارم؛ عجیب است الان هم که صحبت میکند، من جملات بکر و ضربالمثلهایی از او میشنوم که برایم تازگی دارد.
خیلی شجاع و پردل و قوی هم بود. یکی از برادران در سن پانزده ـ. شانزده سالگی، جوان و ورزشکار بود. گاهی سر به سر مادر میگذشت. یک بار مادر به او گفت: «مثل اینکه خیلی به خودت مغروری! خیال کردهای مردی شد ه. ای!» بلند شد و دو دست او را گرفت و تکان شدیدی داد. او هرکار کرد که دستهایش را آزاد کند، زورش نرسید!
مادر مطهری طب سنتی را هم مطالعه کرده بود؛ تمام کتاب «تحفه حکیم مؤمن» را حفظ بود، آن زن در حدود ۶۰ سال در فریمان برای زنها طبابت کرد، بدون آنکه ردخور داشته باشد و حتی یک نفر در اثر طبابت او بمیرد، پدر استاد ۶۰ سال طبیب روحانی فریمان بود و مادر استاد طبیب جسمانی مردم.
شگرد کار مادر استاد در پذیرش بیمار این بود که استخاره میکرد که فلان بیمار را بپذیرد یا خیر؛ از بیماران پولی نمیگرفت و هزینهها را هم خودش میداد.
یک بار در فصل تابستان، چوپانی از ده «سفید سنگ» در نزدیکی فریمان، همسر جوان و زیبای خود را که تازه با او عروسی کرده بود، نزد مادرم آورد؛ وی پس از معاینه گفت: «اگر بخواهم او را معالجه کنم، نیاز به چند روز بستری شدن دارد.».
چون همسرش غریب بود و در فریمان کسی را نداشت، ناچار او را در منزل خودمان در یک اتاق بستری کرد؛ به شوهرش هم گفت: «ده روز دیگر بیا و زنت را ببر.» پس از ۱۰ روز، چوپان آمد، گوسفندی هم آورده بود که مادر قبول نکرد؛ مریض که کاملا بهبود پیدا کرده بود، همراه شوهرش رفت.
یک یا دو سال بعد، همان بیماری عود کرد و زن مریض شد؛ این بار همسرش بیمار را همراه برادرش فرستاد و گفت: «او را به منزل حاج شیخ حسین ببر.» پدر استاد در محل به این نام شهرت داشت، چوپان همراه مریض خود، از دروازه وارد میشود و از مردم میپرسد: «منزل شیخ حسین کجاست؟»
با توجه به اینکه شخصی کاسب به نام شیخ حسین در فریمان بود و از قضا پزشکی به نام دکتر فتاحی هم در منزل او ساکن بود، مردم آنها را به منزل شیخ حسین هدایت میکنند. دکتر فتاحی بیماری او را اشتباه تشخیص میدهد و با تزریق یک آمپول اشتباه، زن جوان را میکشد!»