به گزارش گروه پاتوق شيشه اي «شبكه خبر دانشجو»، در يادداشت روز امروز كيهان به قلم مهدي محمدي آمده است: بيش از 6 ماه تلاش بي وقفه دنيس راس و دوستانش در شوراي امنيت ملي آمريكا براي تدوين يك استراتژي جديد درباره ايران، به نتيجه اي كاريكاتوري انجاميده است.
باراك اوباما با مشاهده ناآرامي هاي خياباني سال گذشته در تهران و دقيقا به اين دليل كه قادر نبود درك درستي از اين پديده و اساسا مجموعه مناسبات پيچيده درون جامعه ايران پيدا كند -و هنوز هم نكرده است- تيم امنيت ملي خود را مامور كرد تا استراتژي اين كشور در مقابل ايران را بازنگري كنند. احساس اوباما اين بود كه فرصت جديدي ايجاد شده كه نبايد از كنار آن آسان بگذرد. از ديد او، قلب اين بازنگري بايد «لحاظ كردن تحولات داخلي ايران بويژه جريان سبز درون استراتژي دولت آمريكا» و « ايجاد تلفيقي بهينه از اهرم هاي داخلي و خارجي» مي بود با اين تفاوت مهم نسبت به گذشته كه، اين بار از ديد اوباما اهرم هاي داخلي نسبت به ابزارهاي بيروني اعمال فشار مانند اقدامات ديپلماتيك، عمليات هاي اطلاعاتي، تحريم و حمله نظامي در اولويت بسيار بالاتري قرار مي گرفت.
هدفگذاري اين بازنگري هم شايد براي اولين بار ديگر اين نبود كه ايران از طريق فشار خارجي و «به كمك» عوامل داخلي متوقف شود، بلكه كاملا برعكس، هدف اين بود ايران از طريق فرايندهاي داخلي و «به كمك» اهرم هاي بيروني وادار به تجديد نظر در مسيري شود كه در حال پيمودن آن است. بنابراين آنچه تغيير كرده دقيقا اين است كه كدام اهرم اصلي است و كدام اهرم كمك كننده، بي آنكه ماهيت مسئله دگرگون شده باشد.
مجموعه خدمات جريان فتنه به غرب در حدود يك سال گذشته، موجب شده آمريكايي ها همه اهرم هاي ديگر خود را در قياس با مدد رساندن به آن،كمكي و فرعي تلقي كنند. حمايت از ناآرامي هاي داخلي ايران اكنون قلب استراتژي آمريكاست نه يك عامل در كنار ديگر عامل ها و درست به همين دليل است كه تلاش آمريكا براي فهم اينكه درون ايران روي چه كسي مي توان سرمايه گذاري كرد از هميشه بيشتر شده است.
در پاسخ به درخواست آمريكا، دنيس راس و ويليام برنز تمام تلاش خود را كردند تا استراتژي اي تدوين كنند كه در آن اهرم هاي خارجي به بهترين و موثرترين شكل ممكن، با فرايندهاي داخلي ايران خصوصا تحركات جريان فتنه تركيب شده و آن را تقويت كند. در سال اول دولت اوباما، سوال اصلي درباره ايران درون دولت آمريكا اين بود كه چه بايد كرد تا ايران متوقف شود؛ اما در استراتژي بازنگري شده جديد سوال اين است كه چه بايد كرد تا دوستان داخلي آمريكا چنان قدرتمند شوند كه بتوانند نظام را از درون متوقف كنند؟ اين تفاوت بسيار مهمي است چرا كه نشان مي دهد ملاك هاي آمريكا براي تعيين نوع به كارگيري اهرم هايش عليه ايران تغيير كرده است.
تا همين يك سال پيش، هر اهرمي براي آمريكا داراي ارزش مستقل بود و تنها معيار براي تعيين به كار گرفته شدن يا وانهادن آن اين سوال بود كه روي اراده «كسي كه در ايران تصميم مي گيرد» چه اثري خواهد گذاشت. حالا ديگر آمريكايي ها اينطور محاسبه نمي كنند. دستگاه محاسباتي جديد سياستگذاران امور ايران در آمريكا اين است كه وقتي به سبد گزينه هاي خود مراجعه مي كنند (البته اگر فرض كنيم در اين سبد گزينه اي باقي مانده باشد) براي تصميم گيري در اين باره كه اكنون بايد از كدام گزينه استفاده كرد از خود مي پرسند كدام گزينه جريان معترض در ايران را تقويت مي كند تا اين جريان بتواند بر اراده نهاد تصميم گيرنده در ايران تاثير بگذارد؟
در واقع، چند ماهي است از ديد آمريكايي ها همه پرسش ها درباره ايران به اين پرسش تقليل يافته كه چه چيز به هم ريختگي هاي سياسي در ايران را بيشتر مي كند و جريان هوادار غرب را در موقعيت بهتري براي اثرگذاري بر رفتار مردم و چانه زني و امتياز گيري از حاكميت قرار مي دهد؟ تا آنجا كه به آمريكا مربوط مي شود، همه راه ها به خانه سران فتنه ختم مي شود. اين قلب استراتژي جديد آمريكا درباره ايران است، استراتژي اي كه اگر نبود حوادث سال 88 در ايران اساسا مجال شكل گيري نمي يافت.
براي فهم دقيق تر اين بحث مي توان دوباره سر وقت يك پرسش قديمي رفت؛ چرا آمريكا به ايران حمله نمي كند؟ زماني پاسخ اين سوال از دل بحثي مفصل در باره انبوه مشكلات اطلاعاتي و عملياتي بيرون مي آمد كه آمريكا براي ورود به هرگونه رويارويي نظامي با ايران، ناچار از رويارو شدن با آنهاست. آن بحث ها، هنوز هم صحيح و به جاي خود قابل اتكاست ولي اين سوال پس از بازنگري استراتژيك دولت اوباما در سياستش درباره ايران، پاسخي بسيار سرراست تر پيدا كرده است. آن پاسخ اين است: آمريكا به ايران حمله نمي كند، چون حمله نظامي كمكي به تقويت جريان فتنه در ايران نخواهد كرد.
آمريكايي ها اين يك مورد را استثنائا خوب فهميده اند كه هرگونه حمله نظامي چه به شكل گسترده و چه به شكل محدود، مستقيم يا با واسطه، و با هدف ضربه زدن به برنامه هسته اي ايران يا با هر هدف ديگر، مستقيما و بدون كوچكترين ترديد به نابودي كامل تمامي سران فتنه و شبكه هاي آنها در ايران خواهد انجاميد. آمريكايي ها مي دانند تحت آن شرايط، يعني زماني كه موجوديت ايران در معرض تهديد نظامي يك دشمن خارجي قرار گرفته است ديگر بي معناست كه يك گروه اپوزيسيون به عنوان متحد دشمن خارجي و ستون پنجم آن همچنان اجازه ادامه حيات در داخل كشور پيدا كند و طومار آن در دم، پيش از آنكه نوبت به نظام برسد توسط خود مردم در هم پيچيده خواهد شد.
حمله نظامي براي آمريكايي ها يك گزينه نيست، به اين دليل كه هر چند امروزه همه زحماتي كه آنها براي ايجاد شبكه اپوزيسيون داخلي در ايران پس از انتخابات 88 كشيده بودند دود شده و به هوا رفته است ولي بايد براي مهره هاي بازيگر بعدي اميد و اعتماد ايجاد كرد.بنابراين حمله فقط زماني تبديل به يك گزينه خواهد شد كه آمريكايي ها فكر كنند -يا به سمت اين فكر سوق داده شوند- كه حمله نظامي سنگي از پيش پاي دوستانشان در ايران برخواهد داشت.
اين فرمول دقيقا و جزء به جزء درباره گزينه تحريم هم صادق است. چرا آمريكايي ها فكر مي كنند تحريم در شرايط فعلي براي آنها يك گزينه است و ممكن است بتواند بر اراده ايران تاثير بگذارد؟ پاسخ اين سوال اين نيست كه غربي ها توانسته اند اين بار تحريم هاي سنگين تري عليه ايران اعمال كنند يا اجماع جهاني قدرتمندتري براي اجراي آنها ايجاد نمايند. آمريكايي ها خود بهتر از هر كسي مي دانند كه اينها شوخي هاي رسانه اي است.
نه 1929 آنقدرها كه آمريكايي ها مي گويند پرملات و براي ايران زحمت زا است و نه كشورهاي جهان در نگاه خود به تحريم، به عنوان يك فرصت اقتصادي براي حضور در بازارهاي ايران تغييري داده اند. پاسخ درست فقط زماني آشكار مي شود كه به داخل ايران مراجعه كنيم. همه هدف غربي ها اين بود كه دست دوستان داخلي شان را براي تاختن به نظام پر تر كنند و مردمي را كه از دروغ گويي ها و دردسرسازي هاي پي در پي فتنه گران به ستوه آمده بودند دوباره دچار ترديد نمايند.
نوشته اي كه ديروز به نام ميرحسين موسوي در استقبال از قطعنامه 1929 منتشر شد بهترين سندي است كه نشان مي دهد ضمير مرجع خود را يافته است و پروژه طبق تقسيم كار قبلي جلو مي رود؛ آمريكايي ها قطعنامه شان را داده اند حالا نوبت موسوي و كروبي است كه از آن بهره خويش را ببرند. موسوي در شبه مقاله خود كه در واقع چيزي بيش از خلاصه اي سر هم بندي شده از تحليل هاي منابع خارجي در مورد محتوا و تبعات قطعنامه 1929 نيست، يك كار بيشتر نمي كند و آن هم اينكه به لطائف الحيل و به بهانه تحريم هاي جديد مردم را در مقابل نظام قرار دهد.
جالب است كه مهدي كروبي هم درست چند روز قبل از موسوي سعي كرده بود از همين روش استفاده كند. فهم اينكه فتنه گران داخلي به طور آشكار و البته ناشيانه در حال ارتزاق از ناني هستند كه دوستان خارجي شان در سفره آنها گذاشته اند و در زميني بازي مي كنند كه توسط كساني در واشينگتن و تل آويو طراحي و آماده شده، حالا ديگر فقط به دو چشم نياز دارد نه چيزي بيشتر. مردم ايران تحريم مي شوند فقط به اين دليل كه آمريكايي ها مي خواهند از دوستان داخلي شان حمايت كنند و مردم ايران هم البته اين صحنه ها را به خوبي نظاره مي كنند و به خوبي مي توانند بفهمندكه بازي چيست، بازيگر چه كسي است و بازيگردان كدام است.
وقتي فتنه سبز آمريكايي و اسراييلي خوانده مي شود، حضرات -و برخي خودي ها- بر مي آشوبند كه: «تند نرويد». آيا تبديل شدن به مركز و هسته استراتژي آمريكا و اسراييل عليه انقلاب اسلامي، براي آمريكايي و اسراييلي خواندن يك جريان كافي نيست؟!
/انتهاي پيام/