گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو- زینب مرزوقی؛ به سمت کربلا شروع به پیاده روی کردیم، قرار شد هر قدر بتوانیم از راه را پیاده و باقی راه هم با ماشین برویم. زائران به هوای رسیدن به قبله عشاق در تکاپو بودند. به کربلا رسیدیم، بی اختیار به یاد این آیه افتادم إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ( منم پروردگار تو، کفشهایت را درآور. اکنون در وادی مقدس طوی و مقام قرب ما قدم نهادهای) دلم نمیآمد بر زمینی که روزی خون حسین را به خود دیده بود با کفش راه بروم. بدون کفش به راه افتادم، جمعیت را که دیدم بیاختیار سلام دادم به امام مجتبی؛ حال غریبی گرفتم. دلم میخواست همین جمعیت به زودی در مسیر بقیع باشیم.
هنوز چند روز به اربعین مانده است اما کربلا مملو از جمعیت بود. در مسیر بابی انت و امی را با چشم های خودم دیدم، جان ما چیزی نیست در برابر جانِ حسین. نزدیک شده بودیم، از دور گنبد حضرت ابالفضل دیده شد. همانجا سلام دادیم به سقای تشنه لب، حضرت تواضع و ادب، حضرت عباس. وارد بین الحرمین شدیم، میخواستیم به رسم ادب حضرت ابالفضل ابتدا وارد حرم امام حسین شویم. توی حرم جایی برای سوزن انداختن نبود، شکوهِ حرم وصف ناپذیر بود، همه برای یک لحظه دیدن ضریح امامشان در تقلا بودند. به سختی از مفاتیح شروع به خواندن زیارت امام کردم، سلام میدهم بر کشتهی خدا و پسر کشتهی خدا...روبروی ضریح قرار میگیرم. عظمت حسین دل از مسلمان و نامسلمان میربود، حق داشت مادر وهب که سر فرزندش را هم پیشکش او کند، حق داشت جون که تا آخرین نفس نخواهد از بندِ حسین آزاد شود. متوجه میشوم بطری آبی که همراهمان بود را تا خود حرم با خودم آوردهام، شرمم شد که روبروی امام تشنه لب آب در دست داشتم. حس میکردم آب در همان حالت خودش روضه مکشوف است، هرکس آب میخورد زنی شروع میکرد آرام گریه کردن. سرتاسر حرم مملو از زائر بود، ایرانی، عراقی، هندی، پاکستانی، افغانستانی، لبنانی، بحرینی، سعودی و.. حسین همه را در آغوش گرفته بود، به راستی که بین الحرمین پایگاه عاشقان جهان است. زائران با زبان عشق حسین با یکدیگر سخن میگفتند، وگرنه کجای دنیا ملیتهایی مختلف این چنین زیر یک علم نام کسی را فریاد کنند؟ اینجا حسین نقطه ثقل جهان است.
از حرم امام حسین خارج شدیم، سبک شده بودم. حالا آن آیه خطاب به حضرت موسی را میفهمم. منظور خدا از نعلیک تمام تعلاقات آدمی و گاهی حتی خودش است. باید همه دلبستگیها را پشت در حرم جا میگذاشتی و با دلی به دیدار حسین میرفتی که تنها حبِ او در آن باشد.
روبروی حرم حضرت ابالفضل نشستم. شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم؛ السلام علی الارواح التی حلت به فناک. سلام میدهم به پسر ام البنین، برادرِ بانوی کربلا، سلام میدهم به حضرت سقا، آقای ادب، عموی کودکان دشت کربلا و عزیزِ زهرا. زیر گنبدش که مینشینی تواضع را در برابر برادر بزرگترش حس میکنی، بزرگی و هیبت نامش را هم. انگار در صحن شاه نجف بودم، دقیقا همان احساس خوف و رجا را داشتم در حرم حضرت عباس.
ثانیه به ثانیه بر تعداد زائران در بین الحرمین اضافه میشد و برای همین سریعتر وداع کردیم. اینبار دل نکندم، بلکه جان کندم تا توانستم از بین الحرمین و کربلا خارج شوم. حسین ما را خوانده بود و این یعنی نجات، چرا که او صدای خدا بر روی زمین بود و هرکس لبیک گفت و سوی او شتافت جاودان ماند.