امکان یا عدم امکان علوم انسانی بومی مسئلهای قدیمی برای اساتید صاحب نظر این حوزه است. تعدادی معتقدند سه رشته مدیریت، اقتصاد و جامعه شناسی، بیش از سایر رشتهها ظرفیت برای بومی سازی دارد.
*گوشه و کنار نشریات، مهدیه اسداللهی: امکان یا عدم امکان دانشگاه اسلامی و علوم انسانی بومی، موضوع مصاحبه با دکتر علی دادگر، مدرس و پژوهشگر جامعه شناسی است که متن این گفت و گو را در ادامه مطالعه خواهید کرد.
یکی از مباحثی که بعد از انقلاب مطرح شد، بحث دانشگاه اسلامی است. نظر شما در این رابطه چیست؟ ببینید بحث اسلامی شدن دانشگاهها در آن قالب و با آن شیوهای که در ابتدای انقلاب اسلامی مطرح شد، متناسب بود با روحیات و حال و هوای انقلابیای که بر فضای اجتماعی و فرهنگی آن مقطع از تاریخ ایران حاکم بود. به عبارت دیگر، اسلامی شدن دانشگاهها یک مطالبه و یک آرزویی بود که هم جهت بود با انتظارات انقلابی؛ بنابراین وقتی این مطالبه را در بستر پیدایش اش مطالعه میکنیم میبینیم که یک پدیده درونزاد است و واجد کارکرد اجتماعی است. مولفههای این مطالبه را هم که مرور میکنیم میبینیم که بطور کلی، امر مثبتی است.
نیت مدافعان این پروژه را هم که به دقت بررسی میکنیم میبینیم که از موضع خیر خواهی و حسن نیت است. در حقیقت، نیت دست اندکاران اسلامی کردن دانشگاهها چیزی نیست جز شور و امید و تکاپو برای ایجاد تغییرات مثبت و یک کوشش از موضع خودباوری. در حوزۀ علوم انسانی، بخشی از این مطالبه در تاسیس سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی در سال ١۳۶۳ جریان پیدا کرد. رسالتی که این سازمان برای خودش تعریف کرد، آن بود که در زمینه علوم انسانی ـ بهویژه از نظر پیوند آنها با مسائل اسلامی ـ به تدوین کتب مبنایی بپردازد که عرض کردم هم جهت بود با اهداف انقلابی و از موضع حسن نیت.
پس تا اینجا ما اجمالا یک پدیده اجتماعی را که عبارت است از برنامۀ اسلامی کردن دانشگاه ها، به اصطلاح contextualize کردیم یعنی در بستری که در آن شکل گرفته و پدید آمده بررسی کردیم. حالا قدم دوم چیست در مطالعه یک پدیده اجتماعی؟ مرحله دوم، آسیب شناسی است. یعنی بیاییم بیاندیشیم و بررسی کنیم که این برنامه، چه نقاط ضعف و قوتی دارد و در محقق کردن و جامه عمل پوشاندن به آن اهدافی که برایش تدوین شد، تا چه حد موفق بوده است. این، رویهای است که در جامعه شناسی کاربردی، معروف هست به program evaluation یا ارزیابی برنامه.
وقتی تلاش میکنیم که یک ارزیابی غیر جانبدارانه از برنامه اسلامی کردن دانشگاهها ارائه بدهیم، پی میبریم که در بدو کار، دست اندکاران این برنامه، دچار سردرگمیهایی در تعریف کم و کیف و حدود و ثغور این برنامه هستند. علاوه بر آن، تا حدودی نسبت به کلیت این پروژه، ساده انگاری میکنند. به عبارت دیگر، گویی پیش نیازها و مقتضیات چنین برنامۀ کلان و پهن دامنهای را دست کم میگیرند. مضاف بر تمام اینها، بعضا شاهد برخی افراط گراییها هم هستیم. با این حال، مشاهده میکنیم که با وجود تمام این نواقص، سنگ بنای یک حرکت مثبت در جهت بومی سازی دانش گذاشته میشود که به نظر من تحسین برانگیز هست.
از نظر شما نحوه مواجههی ما با علوم غربی از گذشته تا امروز چگونه بوده است؟ اولا اگر موافق باشید معین کنیم که منظور ما از علم غربی، علمی است که ابتدا در اروپای غربی و بعد از آن در آمریکای شمالی ظاهر و متکامل شد. حال، برای پاسخ گفتن به این سوال، من توجه شما را به یک واقعیت در ارتباط با تاسیس علم جامعه شناسی که حوزه کار بنده هست جلب میکنم. ببینید، ما مسامحتا میتوانیم ۶ نفر را به عنوان بنیانگذاران و معماران رشته جامعه شناسی در قرن نوزدهم میلادی معرفی کنیم. تمامی این افراد از اروپا، نه حتی تمامی اروپا، بلکه اروپای غربی هستند. آگوست کنت و امیل دورکیم فرانسوی هستند، هربرت اسپنسر بریتانیایی است و کارل مارکس، جورج زیمل و ماکس وبر آلمانی هستند. این یک نکته. نکته دوم: تمامی اینها پیش زمینه خانوادگی شان از نظر دینی، مسیحی یا یهودی است، یعنی در محیط دینی مسیحی یا یهودی اجتماعی شده اند.
نکته سوم، مسائل اجتماعیای که اذهان اینها را مشغول کرد و تشویق کرد این اندیشمندان را که علم جامعه شناسی مدرن را تاسیس کنند، اغلب مسائل مبتلابه جوامع اروپایی و مسیحی قرن نوزدهم است. خوب شما تصور بفرمایید که چنین علمی توسط این مجموعه از متفکرین برای چاره اندیشی در مورد آن مسائل در آن مقطع تاریخی تاسیس شده. این تصویر به صراحت گواهی میدهد که ما مواجه هستیم با علمی که حداقل در بدو تاسیس، نسبتی با جامعه ایران با پیش زمینه فرهنگی شرقی و با اکثریت جمعیت مسلمان ندارد. البته واقف هستیم که بسیاری از موضوعات و مسائل اجتماعی، در تمامی اجتماعات انسانی مطرح هستند. اتفاقا نبوغ موسسین جامعه شناسی در همین هست که سراغ این نوع مسائل رفتند. اما با این حال، مستحضر هستید که مقتضیات زمانی و مکانی، کم و کیف و حتی بعضا ماهیت همین مسائل و موضوعات اجتماعی عالمگیر را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
خوب بنابراین این تصویر، روشن کننده اهمیت و ضرورت تاسیس یک علم الاجتماع بومی است. اما اینجا میبایست مراقب باشیم که دچار افراط و تفریط نشویم. یعنی پرهیز کنیم از اینکه آنقدر در این بومی سازی اغراق کنیم که مجبور بشویم به اصطلاح، تا اختراع مجدد چرخ به عقب برگردیم. در واقع ما در این ارتباط با یک پیوستار مواجه هستیم: یک سر این پیوستار، همان تعبیر معروف "از فرق سر تا نوک پا" تن دادن به و منفعل بودن در مقابل تولیدات علمی خارجی است که ترجمه میشود به واردات تمام و کمال نظریات خارجی برای تبیین مسائل داخلی؛ و سوی دیگر این پیوستار، انکار سراسری یافتههای علوم بین المللی است.
حال اینکه در جواب سوال شما، ما در کجای این طیف ایستاده ایم لازم هست که سرگذشت علم الاجتماع در ایران را به شکل وسیع و عمیق بررسی کنیم. بنده اگر بخواهم یک جواب به اصطلاح سرانگشتی فراهم کنم، معتقد هستم که ما در دورههای مختلف بر روی این طیف در نوسان بوده ایم. به عبارت دیگر، هنوز جایگاهمان روی این طیف تثبیت نشده است. یعنی همزمان، مولفههای خودباوری و خودباختگی در مواجهه ما با علوم غربی، حاضر بوده و هستند. با این وجود، در شرایط کنونی، بنده، وزن مولفههای خودباوری را در این معادله، قویتر میبینم.
شرایط کنونی علمی کشور را چقدر متناسب با روندی میدانید که در جهت رسیدن به دانش بومی باید طی شود؟ اینجا هم اگر موافق باشید توافق کنیم که منظور ما از دانش بومی چیست. اگر بخواهیم از نظر تاریخی ریشه یابی کنیم، آنچه بنده میفهمم به عنوان کسی که هم قائل به میسر بودن و هم مطلوب بودن علم بومی است، اولا آن است که دانش بومی به احتمال زیاد معادل مفهوم دانش درونزاد یا endogenous knowledge هست. این مقولۀ دانش درونزاد ابتدا از دل نظریات توسعۀ پایدار سربرآورد که در دهه نود قرن بیست اولین بار طرح شدند. این، پس متفاوت هست با مفهوم indigenous knowledge که یک پیشینه انسان شناسانه دارد و بازمی گردد به مقطع استعمار.
سادهترین تعریفی که میشود از دانش بومی اجتماعی ارائه داد عبارت است از: تلاش در جهت توصیف، تبیین و پیش بینی مسائل مبتلابه بومی، با عنایت به مقتضیات فرهنگی-دینی، تاریخی و ملی.
باری، ببینید حداقل دو اتفاق در حال روی دادن هست: اول اینکه گفتمان بومی سازی علم و بررسی ابعاد و مقتضیات آن، توسط متخصصین علوم اجتماعی و انسانی در ایرانِ حال حاضر، علی الخصوص در این ده ساله اخیر، با جدیت در حال پیگیری است. این، اتفاقِ جدیدی است و اتفاقا محصول درس گرفتن از برخی بی تجربگیها و ساده انگاریهای اولیه در بحث اسلامی کردن دانشگاهها و بومی سازی علوم است که قبلا اشاره کردم. یک جستجوی سریع اینترنتی، رشد کمی و کیفی بحث از بومی سازی را آشکار میسازد که در قالب مقالات، کتاب ها، سمینارها و سخنرانیها در جریان است. همین گفتگوی وسیع دانشگاهی و پژوهشگرانه در مورد امکان یا عدم امکان شکل دهی به بومی سازی علمی و بحث از پیش نیازهای معرفت شناسانه و روش شناسانۀ آن، بهترین بسترساز و راهگشا برای تکوین و تدوین علم بومی است.
دومین اتفاق که البته مستقیما با مقوله بومی سازی مرتبط نیست، اما با تقویت احساسات خودباورانه در ارتباط است، عبارت است از رفت و آمد وسیع ایرانیان به خارج از کشور. همین رفت و آمد وسیع در سالهای اخیر، تا حدودی به شکستن کلیشههای غیر واقع بینانه از زندگی غربی منجر شده است. به زبان دیگر، آن تلقی فانتزی که از "رویای آمریکایی" در معنای خاص و از سبک زندگی رویایی غربی در معنای عام وجود داشت، در حال کمرنگ شدن است.
دانشجویانی که امروز در دانشگاههای ایران در حال تحصیل هستند، ضمن اینکه از برخی سوء مدیریتهای داخلی رنجیده خاطر هستند، با این حال، به باور بنده، تصویر واقع بینانه تری از واقعیتی به نام عالَم غرب دارند.
از طرف دیگر، رسانههای جمعی هم با تسریع در اطلاع رسانی، به این روند کمک کرده اند؛ ضمن اینکه واقف هستیم که خودِ همین رسانه ها، بعضا در شکل دادن به آن تصویر فانتزی از زندگی غربی دست اندکار بوده و هستند.
رسانهها کمک کردند به مطلع شدن ما از فجایع طبیعی و انسانیای که محصول کاربرد علم غربی در محیطها و جوامع مختلف بوده است: از به هم ریختگیهای اقلیمی در نقاط مختلف دنیا تا نابسامانیهای اجتماعی و بحرانهای اقتصادی که برای کشورهای در حال توسعه پدید آورده است. پس آن واقع بینی که پیشتر اشاره کردم و این پدید آمدن تردید در مورد بی نقص بودنِ علم غربی، موجد یک تغییر در نگرش شده است از اتکا به خارج به نگاه به داخل. همین واقعیت، نوید توجه به ارزش تولیدات علمیِ بومی را میدهد.
در شرایطی که افراط و تفریطها در این حوزه شرایط نابسامانی را بوجود آورده و شکافهایی ایجاد کرده است از نظر شما چطور میتوان از این مساله به سلامت عبور کرد و شکافها را حل کرد؟ به نظر بنده، ما از آن نوسانات اولیه و به تعبیر شما، افراط و تفریطها در حال فاصله گرفتن هستیم. همین اشتراک مساعی و تبادل نظر در بین جمعی از دانشگاهیان و پژوهشگران در امکان سنجیِ تدوین یک علم بومیِ اصیل، مولد و کارآمد، گواه تمایل جامعۀ دانشگاهی ما به سمت نقطه تعادل است. شاید قدم اول در جهت حلِ این شکافی که شما به آن اشاره میکنید، تلاش در رسیدن به یک نوعی از اجماع بر سر تعریف ولو حداقلی از مقولۀ علم بومی است. مرحله بعد، احتمالا برقراری یک تقسیم کار خواهد بود.
در سه رشتۀ مدیریت، اقتصاد و جامعه شناسی به نظر بنده، بیش از سایر رشتههای علوم انسانی ظرفیت برای بومی سازی وجود دارد.
اولین نشانههای موفقیت که حاصل بشود، اجماعِ قویتر و جهدِ وسیع تری صورت خواهد گرفت. البته مستحضر هستید که کارهای بسیاری تاکنون در این راستا، بخصوص در رشته اقتصاد، انجام شده است.
به عنوان سوال پایانی، از نظر شما وظیفه اساتید و دانشجویان در تحقق علوم بومی چیست؟ اگر آن تلقی متعارف را بپذیریم که نهاد دانشگاه واجد چهار رکن است: برنامه درسی، دانشجو، استاد و کتاب، آنگاه بومی سازی میتواند در تمامی این چهار رکن، مصداق پیدا کند. در جامعه شناسی، نقصان اصلی آن است که بنده که معلم این رشته هستم، ممکن است از تاریخ اجتماعی ایران کم اطلاع باشم، با ادبیات و میراث ادبی ایران نا آشنا باشم و از علوم اسلامی و بالاخص فلسفه تشیع اطلاع مختصری داشته باشم. بنابراین، نمیتوانم در ذهن دانشجویانم، بین دانش بومی و دانش غربی، توازن ایجاد کنم. طبعا ایشان را سوق میدهم به سوی مشروعیت بخشی بی بروبرگرد به علم وارداتی و مشروعیت زدایی از دانش و علم بومی. برعکس، اگر بنده به عنوان معلم، قادر باشم روحیه خودباوری را در دانشجویانم تقویت کنم، ایشان هم علاقهمند خواهند شد که در تدوین و پیشبرد علم بومی، مشارکت کنند.