کد خبر:۹۵۶۶۵۸
حسینیه دانشجو|

اشعاری در وصف شب و روز هفتم محرم

مرسوم است که شب و روز هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (ع) می‌روند و روضه‌ی آن طفل شهید را می‌خوانند. شاعران آئینی کشوران در وصف این شهید کربلا، اشعاری را سروده‌اند که گلچینی از آن‌ها را باهم می‌خوانیم.

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو؛ مرسوم است که شب و روز هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (ع) می‌روند و روضه‌ی آن طفل شهید را می‌خوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است؛ ولی به واقع پیر عشق است. شاعران آئینی کشوران در وصف این شهید کربلا، اشعاری را سروده‌اند که گلچینی از آن‌ها را باهم می‌خوانیم:


با خودم فکر می‌کنم اصلاً چرا باید
رباب با آب هم‌قافیه باشد؟
روضه‌خوان‌ها زیادی شلوغش کرده‌اند
حرمله آنقدر‌ها هم که می‌گویند تیرانداز ماهری نبود
هدف‌های روشنی داشت
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سه‌شعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهٔ زمین را بی‌اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم می‌رود برمی‌گردد‌
می‌رود برمی‌گردد‌
می‌رود...
با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره‌ای بسازد
تا دیگر صدای سم اسب‌های وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب می‌رسد از راه
با نگاه
با یک جملهٔ کوتاه
آقا خودتان که سالمید ان‌شاءالله؟
سید حمیدرضا برقعی
*********


گریه‌ها حلقه شدند پا به رکابش کردند
دست‌ها چنگ زنان مرد ربابش کردند
مادر تشنه‌ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش کردند
بی زره آمده از بسکه شهامت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند
تیر مرد افکن و بر طفلک شش ماهه زدند
یعنی اندازه‌ی عباس حسابش کردند
زودرس بود، بزرگ همه‌ی قوم شدن.
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند
سر شب شیر نمی‌خورد، نمی‌خفت علی
اینکه خوابیده، گُمانم که عتابش کردند
شورِ چشم‌تر او داشت اثر می‌بخشید
کوفیان هلهله کردند و خرابش کردند
باخت، چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند
بعد از این خاک سرِ هرچه ثواب است که قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند
نخریدند دله سوخته‌ی سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند
محمد سهرابی
*********


شش ماهه بود و رنگ جمالش پریده بود
از هوش رفته یا که به ناز آرمیده بود
چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون‌
هل من معین غربت بابا شنیده بود
او محسن است یا که از او در نیابت است‌
خاکستری که حاصل عمر شهیده بود
لب تشنه بود از عطش غربت پدر
آمد، ولی به جان، غم بابا خریده بود
یک لحظه هم درنگ نکرد خصم خیره سر
انگار تا به حال سپیدی ندیده بود
تیر سه شعبه‌ای که زد از جنس میخ در
از گوش تا به گوش علی را دریده بود
باور نداشتند، علی، دست و پا زند
هجم سه شعبه، چون نفسش را بریده بود
آیا شتاب تیر کمک کرد یا حسین‌
خود تیر را ز حنجره بیرون کشیده بود
احسان محسنی‌فرد
*************


تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ‌کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است، ولی بگذارید به سن علی اکبر برسد...
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما...
دست یک نیزه بر آن حلق مطهر
علیرضا لک

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار