فرمانده سپاه در زمان جنگ در گفتوگو ویژه خبری: موشک نقطه زن در اختیار هر کشوری نیست. آنقدر قدرتمند دیده آند کشور ما را که فکر میکنند روسیه از ما سلاح میخرد.
محسن رفیقدوست در گفتوگو ویژه خبری: ملت ما بیدار و بهروز است. نسل سوم و چهارم هم در راهپیمایی اعلام کردند ما با نسلهای اول و دوم فرقی نداریم. درجنگ شرق و غرب میانهای با ما نداشتند و. به این فکر افتادیم به خودکفایی برسیم. از نظر دفاعی امروز خودکفاییم و این ملت در هر زمینهای بخواهد خودکفا میشود. در هر کیلومتری که اراده کنیم و رهبر انقلاب اجازه دهند موشک میسازیم. در همان زمان جنگ موشک بالاتر از تاو ساخته شد.
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در یکی از مستندهای شبکههای ضدانقلاب، اسم من را بهعنوان کسی که هویدا را دستگیر کرده، آوردند. اما ماجرا اینگونه بود؛ یک روز فردی به نام عباس رضاییان تماس گرفت. خودش را کارمند سازمان آب معرفی کرد و گفت: «هویدا در خانهای نزدیک باغ شیان است!» باغ شیان همان باغ متعلق به ساواک بود، جایی که زندانیان سیاسی را نگه میداشتند. وقتی به محل رفتیم، او را پیدا کردیم و آوردیم. اتاقی که در آن بود، صحنه عجیبی داشت: ۴۰ تا ۵۰ پیپ، ۴۰ تا ۵۰ بطری مشروب و تعدادی کتاب عاشقانه! چرا آن فرد مستقیماً به من زنگ زد؟ چون من مسئول مدرسه علوی بودم، جایی که افراد رژیم پهلوی بعد از انقلاب در آن نگهداری میشدند. در واقع، هویدا خودش را تحویل داد❞
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در دولت، سه گروه وجود داشتند: گروه اول: بچههای انجمن اسلامی که همراه جنگ بودند. گروه دوم: افرادی که بیطرف بودند. گروه سوم: کسانی که به جنگ کمک نمیکردند، بلکه مانعتراشی میکردند و به ریاست آقای بهزاد نبوی که مخالف جنگ بودند! مثلاً وقتی از جبهه برمیگشتم و عملیاتها را توضیح میدادم و تمام میشد، آقای نبوی میپرسید: «کی جنگ را تمام میکنی؟!» در حالی که هیچ خدمتی به جنگ نکردند! در خرید تسلیحات هم سنگاندازی میکردند! حتی ما را مجبور کردند سلاحهایی را که میخواستیم، از وزارت صنایع سنگین بخریم، آن هم ۹۰ میلیون مارک گرانتر از آلمان! هدفشان فقط این بود که کارها را به نفع خودشان پیش ببرند. اما وقتی تصمیم گرفتم ایران را به خودکفایی تسلیحاتی برسانم، همین جریان مخالف، مانع شد. با این حال، کار را شروع کردیم و امروز، ۱۰۰٪ در تولید اسلحه و مهمات خودکفا هستیم. همان زمان، برای تأمین فولاد آلیاژی که در جنگ نیاز داشتیم، یک کارخانه فولاد در یزد ساختیم، که حالا نهتنها نیاز دفاعی کشور را تأمین میکند، بلکه برای تمام صنایع کشور هم فولاد تولید میکند
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ بزرگترین حامی خارجی ایران در دوران دفاع مقدس، لیبی بود. من ۲۰ بار با قذافی دیدار داشتم. او در زمان دفاع مقدس میگفت: «امام، رهبر ماست و بعد از امام، من رهبر جهان اسلامم!» اولین سفری که به لیبی رفتم آقای هاشمی میگفت که لیبی ناوهای جنگی غربی داشته که کنار گذاشته و ناوگان روسی آورده است. ما به تجهیزات آن ناوها احتیاج داریم. پس همان تجهیزات و مهمات ناوهای غربی قذافی را بار کشتی کردم و به ایران آوردم. دفعه دوم از آنها مهمات گرفتم. یک دفعه دیگر رفتم که قبل از آن آقای هاشمی با چشمانی اشکآلود گفت که در برابر مردم خجالتزده هستیم، چون توان موشکی نداریم! من که در سال ۶۲ تازه وزیر شده بودم، تصمیم گرفتم برای یک سفر رسمی به لیبی بروم و از قذافی موشک بگیرم. اول به سوریه رفتم و با حافظ اسد مذاکره کردم. اما او گفت: «من موشک دارم، ولی اختیارش دست روسهاست!» بعد گفت: «برو از قذافی بگیر، من هم به او سفارش میکنم.» در لیبی با جلعود جلسه داشتیم بعدش گفتند موشک دست اخ العقید است با سرلشکر رحیم صفوی رفتیم پیش او و شرط گذاشت که اگر موشک میخواهید باید یک موشک به عربستان بزنید و من قبول کردم بعد که از جلسه بیرون آمدیم سردار رحیم صفوی گفت آقا محسن چرا این شرط را قبول کردید گفتم اگر قبول نمیکردم به ما موشک نمیداد یه چیزی گفتم انجام که نمیدهیم! در نهایت، سه بار رفتم و در هر سفر، ۱۰ موشک از لیبی گرفتم، آن هم کاملاً رایگان! اما برخلاف تصور آنها هیچوقت این موشکها را به سمت عربستان شلیک نکردیم!
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ چند سال پیش، در دیداری با مقام معظم رهبری گفتم: در تمام دوران مسئولیتهای رسمیام، تنها چیزی که به آن عمل نکردم، قانون بود. هر کاری را که تشخیص میدادم درست است، انجام میدادم، بدون اینکه نگران مطابقت آن با قانون باشم. اما در همان دیدار، شهادت دادم که از هیچیک از تصمیماتم، چه در سپاه و چه در بنیاد مستضعفان، پشیمان نیستم
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در آن سالها، من اصلاً در این ماجرا نبودم. اما بعداً یک برادر سپاهی به نام مهدی وردینژاد که بعدها رئیس خبرگزاری جمهوری اسلامی شد، همراه با آقای هاشمی رفسنجانی، سلاحهایی را که آورده بودند، تحویل من دادند! تمام سلاحها خراب بود! اما بههرحال، وقتی اسلحه وارد کشور شده بود، نمیتوانستند آن را دور بریزند. به من گفتند: «موشک تاو آمده، تحویل بگیر!» تحویل گرفتیم، اما یک دانه هم سالم نبود! پس آنها را به مجموعهای که در داخل، موشک تاو تولید میکردیم، فرستادیم برای تعمیر و بازسازی. بعد از تعمیر، همه را به جبهه فرستادیم.
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ اسرائیل بارها تلاش کرد که به ما سلاح بفروشد، اما ناکام ماند! آنها میخواستند به طرق مختلف وارد شوند، اما هیچ سلاح اسرائیلی از آنها نخریدیم. یکی از افرادی که در این زمینه تلاش میکرد، یعقوب نیمرودی، یک یهودی ایرانی بود که بعد از انقلاب به خارج رفت. ما هر سال در کنفرانس سوئیس در شهر کرام مونتون شرکت میکردیم. نیمرودی همیشه در هتل ما اتاق میگرفت، در رستورانی که ما میرفتیم، حضور پیدا میکرد، فقط برای اینکه یک عکس با من بگیرد! اما این آرزو را به دلش گذاشتم، چه برسد به اینکه از او سلاح بخریم!
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ قبل از جنگ، تقریباً هیچ تجهیزات نظامی نداشتیم. اولین سفرم برای خرید سلاح در سال ۵۸ بود؛ به بیروت رفتم و با یاسر عرفات دیدار کردم. از او ۵۰۰ قبضه آرپیجی ۷، ۲۰۰۰ کلاشینکف، ۲۰۰ هزار فشنگ و ۵۰۰۰ موشک آر پی جی خریدم. این اولین خرید رسمی تسلیحات ایران پس از انقلاب بود. بعد از آن، با کمک سوریه و لیبی، خرید سلاح را ادامه دادیم. اما وقتی سراغ کشورهای بلوک شرق رفتیم، یا میگفتند که سلاحها را قبلاً به عراق فروختهاند، یا میگفتند که «ارباب ما» اجازه فروش به شما را نمیدهد! منظورشان شوروی بود. اما راه جدیدی پیدا شد؛ مستقیم به چین وصل شدیم! از سفیر ایران در چین خواستم که دیداری برایم تنظیم کند. آن زمان، رهبر چین، دنگ شیائوپینگ بود. بدون هیچ هماهنگی قبلی، مستقیماً به دیدار او رفتم! نیم ساعت با او صحبت کردم، و در پایان، دستور داد که هر سلاحی نیاز داریم، به ما بفروشند!
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در روزهای اول انقلاب، نیروهای مختلفی در حال شکلگیری بودند. محمد منتظری به دنبال ایجاد یک گارد برای انقلاب بود و ابوشریف پادگان جمشیدیه را در اختیار گرفته و نیرو جمع میکرد. از طرف دیگر، هفت گروه مبارز مسلح، از جمله سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در تلاش بودند تا نیروی خود را سامان دهند. اما سپاه یک نیروی رسمی با حکم امام بود. دیدم که این روند موازی نمیتواند ادامه پیدا کند، پس محمد منتظری، ابوشریف و محمد بروجردی را به سپاه دعوت کردم و به آنها گفتم: اینجا سپاه رسمی و قانونی است که حکم امام را دارد. شما هم در این ساختار ادغام شوید. بحث مفصلی شد و در نهایت توافق کردیم که از هر گروه، چهار نفر انتخاب شوند و سپاه را یکپارچه کنیم. محل این ادغام نیز پادگان جمشیدیه تعیین شد. اما دولت موقت تمایلی به تشکیل سپاه نداشت و مانعتراشی میکرد! پس با غرضی و مرحوم مرضیه دباغ نزد امام رفتیم. وقتی ماجرا را توضیح دادم؛ امام خمینی (ره) فرمودند: «چه کار کنیم که بهتر است؟» گفتم: «آقا، ما تابع نظر شورای انقلاب باشیم.» امام لحظهای تأمل کردند و سپس جملهای تاریخی گفتند که بلافاصله در دفترم یادداشت کردم: «امر سپاه با شورای انقلاب باشد!» بعد از این، به شورای انقلاب رفتم و جلسهای برگزار شد که در آن، جواد منصوری بهعنوان فرمانده سپاه انتخاب شد و ابوشریف مسئول عملیات گردید. از آن روز، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهعنوان یک نیروی واحد و رسمی، تحت نظر شورای انقلاب، مسیر خود را آغاز کرد
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در نهم اسفند ۱۳۵۷، دم پلههای مدرسه علوی، بزرگان انقلاب یعنی شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باهنر، آقای موسوی اردبیلی، مرحوم هاشمی رفسنجانی، مقام معظم رهبری و آقای مفتح ایستاده بودند. من را صدا زدند و گفتند: «امام فرمان تشکیل سپاه را زیر نظر دولت موقت به آقای لاهوتی داده است. کارت را رها کن و برو سپاه!» پرسیدم: «سپاه کجاست؟» گفتند: «پادگان عباسآباد.» بلافاصله پریدم داخل ماشین و به پادگان رفتم. آنجا جمعی از بچههای انجمن اسلامی اروپا و مبارزان انقلاب حضور داشتند. وارد جلسه شدم و گفتم: «بسمالله الرحمن الرحیم.» یک کاغذ آچار برداشتم و روی آن نوشتم: «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد؛ یک، محسن رفیقدوست!» سپس، اولین هیئت فرماندهی سپاه را انتخاب کردیم.
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ازدحام جمعیت چنان بود که حتی برای نفس کشیدن، درِ ماشین را یواش باز میکردم! من ۵۰ نیروی امنیتی در فرودگاه داشتم و به آنها گفته بودم که دور ماشین را بگیرند. اما مردم هجوم آوردند و امام هم قصد داشت از ماشین پیاده شود. امام که دید در باز نمیشود، مرتب تلاش میکرد، به ایشان گفتم: «آقا، این در تا من نخواهم باز نمیشود! شما بفرمایید، قرارتان قطعه ۱۷ بهشت زهرا قطعی است؟» فرمودند: «بله» گفتم: «اگر الان پیاده شوید، گوشتان هم به قطعه ۱۷ نمیرسد!» در همین لحظات، یک هلیکوپتر ناشناس در محل فرودگاه آماده شد. گفتم: «آقا، این را برای شما آوردهاند که با آن به قطعه ۱۷ بروید.» امام لحظهای سکوت کرد. ناگهان آقای ناطق نوری بدون عبا و عمامه، مثل کسی که در استخر شنا میکند، روی سر مردم حرکت کرد و به طرف ماشین آمد! وقتی رسید، در را باز کردم، امام را در آغوش گرفت و با ایشان سلام و احوالپرسی کرد. مشکل جدید این بود که فرمان هیدرولیک ماشین قفل کرده و موتور آن سوخته بود! چارهای نبود؛ بچهها یک سانت یک سانت ماشین را بلند کردند و آن را کنار هلیکوپتر قرار دادیم! وقتی امام میخواست سوار هلیکوپتر شود، احمد آقا یک طرف و ناطق نوری طرف دیگر ایشان را گرفتند. من که پایینتر بودم، پاهای امام را گرفتم. در آخرین لحظه، شلوار سفید ایشان کمی بالا رفت و ساق پای امام پیدا شد… آن را بوسیدم! و امام سوار بر هلیکوپتر، به سمت تاریخ حرکت کرد.
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: در مسیر حرکت، امام خمینی (ره) آرامش خاصی داشتند. حتی زمانی که جمعیت عظیم در خیابان شهید رجایی ما را احاطه کرده بود و من مضطرب شده بودم، امام فرمودند: «آرام آرام، هیچ اتفاقی نمیافتد.» در همین بین، احمد آقا ناگهان در ماشین غش کرد! نگران شدم، اما امام با همان خونسردی و لبخند همیشگیشان گفتند: «خسته بوده، نگران نباش، میبینی که نفس میکشد.» از همان لحظهای که امام از فرودگاه سوار ماشین شدند، یک لبخند خاص بر لب داشتند.
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: چهار بار، ماشین در ازدحام جمعیت کاملاً تاریک شد و هوا نمیآمد! تراکم مردم به حدی بود که حتی کولر را روشن میکردم، اما جهت آن را به سمت خودم میگرفتم که به امام نخورد! مسیر ۳۲ کیلومتری را در ۳ ساعت و ۲۰ دقیقه طی کردیم! درحالیکه در شرایط عادی، این مسیر باید در کمتر از یک ساعت طی میشد. وقتی به جلوی دانشگاه تهران رسیدیم، امام پرسیدند: «برنامه این است که من به مسجد دانشگاه بروم، درست است؟»، چون در ۵ بهمن، هنگام بستهشدن فرودگاه، روحانیون سطح بالا در مسجد دانشگاه متحصن شده بودند و همین باعث باز شدن فرودگاه شد، اما آن روز همه آنها به فرودگاه آمده بودند! به امام گفتیم: «آقا، کسی آنجا نیست! همه اینجا پیش شما هستند.»
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ بختیار تهدید کرده بود که اگر امام وارد فرودگاه شود، دستگیرش میکنند. حتی برخی گفته بودند که هواپیمای امام را خواهند زد! اما کسی گوش به این تهدیدها نمیداد! شب ۱۲ بهمن، وقتی امام در مدرسه رفاه بودند، یک خبرنگار رویترز از من پرسید: «شماها نمیترسیدین؟» برای اولین بار این کلمه به ذهنم آمد و گفتم: «والا تا حالا اصلاً بهش فکر نکرده بودیم!» امام که آمد، رفتم روی باند. یکی از اعضای نهضت آزادی که در کمیته استقبال مأموریت داشت، در صندلی عقب بلیزر نشسته بود و بیسیم دستش بود. اما امام که او را شناخت، سه بار تأکید کردند که پیاده شود! و در نهایت خودشان جلو نشستند و گفتند: «احمد عقب مینشیند.»
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ برای تأمین امنیت امام، از طریق یکی از دوستان، یک خودروی ضدگلوله تهیه کردیم. حتی در مجتمع صنایع، آن را ضدگلوله کردیم! اما امام قبول نکردند در قسمت ضدگلوله بنشینند و کنار من، در صندلی جلو نشستند! ما برای حفاظت، ۸ ماشین قوی را آماده کردیم که در هر ماشین، ۴ فرد مسلح و یک راننده حضور داشت. همچنین ۱۰ موتور ۱۰۰۰ سیسی، که روی هرکدام، یک راننده و یک فرد مسلح مستقر بود. حتی مانورهای امنیتی انجام دادیم و همه تمهیدات را در نظر گرفتیم، بهطوریکه مردم فقط از درِ باند فرودگاه تا میدان فرودگاه اجازه حضور داشتند. ❞
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در مسیر حرکت به سمت بهشت زهرا، در منطقه امیریه، یکی از جوانهای جنوب شهر که موهای بلندی داشت، در سرمای زمستان دستگیره ماشین امام را گرفته بود و با تمام قدرت فحشهای بسیار تندی به شاه میداد! من که دیدم این صحنه ادامه دارد، گفتم: «یکنفس ول کن برو!»، اما امام با آرامش خاصی گفتند: «تو چیکار داری؟ رانندگی کن، او دارد ذکر میگوید!»
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگردپیروزی انقلاب: امام ابتدا تاریخ ورود خود را ۵ بهمن تعیین کردند. در همان زمان، مرحوم میرمصادقی، که به تازگی هم فوت کردند، هواپیمای امام را اجاره و بیمه کرد، مبلغی که در آن زمان ۴۰–۵۰ میلیون تومان بود و امروز معادل دهها میلیارد تومان است! اما در ۵ بهمن، بختیار تمام فرودگاههای کشور را بست و تهدید کرد که اگر امام بیاید، او را بازداشت میکند! امام گوش نکردند، مردم هم گوش نکردند! از فردای آن روز شعار مردم این شد: «وای به حالت بختیار، اگر امام نیاد!» در نهایت، امام تاریخ ۱۲ بهمن را برای ورود به ایران مشخص کردند. هنوز فرودگاه بسته بود، اما مردم مصمم بودند و میگفتند:اگر امام فردا نیاد، مسلسلهامون درمیاد! تهدید مردمی جواب داد و بختیار تسلیم شد. از طریق سران نهضت آزادی، به طرفداران امام اطلاع داده شد که فرودگاه باز است و امام هر وقت بخواهد میتواند بیاید!
محسن رفیقدوست در گفتوگو با SNNTV به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب: ❝ در اوایل دهه ۵۰، زمانی که تازه سازمان مجاهدین خلق تشکیل شده بود، ما که وابسته به شاخه نظامی مؤتلفه بودیم، از امام نظر خواستیم که آیا وارد مبارزه مسلحانه شویم یا نه. امام، اما کاملاً مخالف بود! ایشان به آقای هاشمی رفسنجانی گفت: «اینها ترقهبازی است! برای نجات ملت، باید ملت بیدار شود.»، اما ما این حرف را نشنیدیم! بعدها که از آقای هاشمی پرسیدیم چرا آن زمان به ما نگفتی، پاسخ داد: «فکر کردم امام داخل ایران نیست و اوضاع ایران را نمیداند!» درحالیکه امام کاملاً آگاه بود و مسیر را بهدرستی هدایت میکرد. بعد از اهانت روزنامه اطلاعات در ۱۹ دی ۵۶ و قیامهای متوالی در شهرهای مختلف، امام دید که مردم آماده قیام شدهاند و خودش نیز مسیر انقلاب را جلو برد، تا اینکه عراق را ترک کرد و راهی پاریس شد… ❞