دنبال این هستم که استادان را چهره کنیم تا علوم سیاسی دنیا تحت تاثیر آموزههای اساتید عالم و درستکار باشد. باید تلاش کنیم چند نفر از اساتید و برجستگان کشورمان را در یوتیوب چهره کنیم.
پدر من اگر توانسته باشد دویست داعشی را بکشد من باید دو برابر او کار کنم. مثلا اگر در حوزهای دویست درصد عمیق بوده، من باید چهارصد درصد عمیق باشم. این مفهوم در حرفهای آن روز من بود.
آئین تکریم و تجلیل از خانواده شهید مدافع حرم مجید قربانخانی و یادمان این شهید جوان که حٌرّ مدافعان حرم نام گرفته است توسط فرهنگسرای خاتم (ص) برگزار میشود.
اصلا احساس نمیکردم برای پدرم اتفاقی افتاده باشد آنها هم هیچ چیزی به من نگفتند و هیچ کلمهای رد و بدل نشد. تنها چیزی که بود این بود که پدرت کمی مجروح شده. من هم با همین خبر گریه کردم.
قبلش بحث مبارزه با پژاک پیش میآید. وقتی که در شمالغرب کشور تحرکاتی اتفاق میافتد و بحثهای امنیت ملی مطرح میشود، آنجا هم پدرم خیلی میرفت و من هم خیلی دنبال ارتباط با کسانی هستم همرزم پدرم بودند.
قبلش بحث مبارزه با پژاک پیش میآید. وقتی که در شمالغرب کشور تحرکاتی اتفاق میافتد و بحثهای امنیت ملی مطرح میشود، آنجا هم پدرم خیلی میرفت و من هم خیلی دنبال ارتباط با کسانی هستم همرزم پدرم بودند.
کتاب «تو شهید نمیشوی»، روایتهای احمدرضا بیضایی، برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام است.
پدرم هم به نیشابور می رود و آزمون می دهد. از بین همه آنها فقط پدر من قبول می شود. سال ۱۳۷۳ مسیر زندگی پدرم عوض میشود و به سپاه نیشابور می رود و بعد از آموزش، در همانجا مشغول می شود.
همه عموهایم پایبند نظام جمهوری اسلامی و در مسیر اسلام و ولایتند. حتی یکی از عموها با پدرم در سوریه همزمان با هم بودند و علیه تکفیریها میجنگیدند. این، شاخصه مهمی بود که در خانواده و تحت چه تربیتی بود
کد خبر: ۱۰۳۷۲۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴
گفتگو با خواهر شهید سیدمهدی سلمانی/ قسمت ششم و پایانی
من حتی صحبتش را انجام داده بودم که میشود برای مادرهای شهدا بحثهای مشاورهای گذاشت؛ اما نمیدانم چرا پیگیری نکردند. اینها بوده که مثلا در سفر یکسری مطالب گفته شده، اما به صورت دائمی و مستمر نبوده.
الان همه زخم زبان میزنند، میگویند شما پسرتان را... نه از این بابت که بگویم مقایسه، اصلا این کار درست نیست، ولی خب وقتی میگویند الان پسرتان را روانه کردید و چرا به این فلاکت افتادید!
سید احمد و سید مهدی هم بودند در همان گروه پاکسازی، وارد یک ساختمانی میشوند و خب آن موقعها تلههای انفجاری زیاد بود و خیلی روی این مورد کار میکردند، بعد از اینکه چند تا خانه را گشتند وارد یکی از...
ما حتی یک عکس از آن دوران شهید نداریم، واقعا خانوادهها دلشان میگیرد. حداقل یک مصاحبهای ازشان گرفته میشد یا نمیدانم یک مقدار این فضای رسانهای باید قویتر میبود. شاید هم بوده ما در جریان نیستیم.
من خودم آن موقع گوشیام هوشمند بود. ولی خب مهدی نمیگرفت، باعث تعجب بود و میگفتم چرا نمیگیری؟ آن موقع گوشی گرفتن اثرات مخربی داشت. الان ما اثراتش را میبینیم.
خواهر بزرگترم (راضیه) هم خیلی به مهدی وابسته بودند، مثلا شبهایی که هیئت میرفتند راضیه بیدار میماند تا ساعتهای دوازده یک شب تا مهدی بیاید و غذایش را گرم کند و بگذارد. از لحاظ دلسوزی مثل مادر بود.
پسرخاله ام زنگ زد گفت محراب کجاست؟ مامانم میگفت ما همه میگفتیم محراب سر کار است، بعد به بهانه اینکه کارش داریم یک بهانهای جور میکردند و بلافاصله گوشی را قطع میکردند.
خانمش را خیلی همراهی میکرد تا در دانشگاه شرکت کند. به تحصیلات و به پیشرفت علاقه خیلی زیادی داشت، اصلا دیدگاهش به زندگی یک طور دیگری بود، خیلی شوق زندگی داشت.
کد خبر: ۱۰۳۵۰۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
در محضر مدافعان حرم/۲۸۱/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید محراب عبدی/ قسمت اول
یک طوری در مورد کارها را پنهان میکرد که ما اصلا نمیفهمیدیم. روزی که شهید شد ما فهمیدیم درجه سروان تمام شده، و تحصیلاتش چیست؛ هیچ وقت مثلا از خودش تعریف نمیکرد.