برچسب ها - شهید سعید نامدار

برچسب ها - شهید سعید نامدار

برچسب ها
کیفم را برداشتم و بدو بدو و از پله‌ها پایین رفتم. درست به موقع رسیدم، سعیدم را جلوی چشمم بیرون آوردند. حس عجیب در من شعله کشید. شدم همان خواهری که آرزو داشت توی عروسی برادرش شادی کند. دست و پایم می‌لرزید. با عجله نقل‌ها را از کیفم درآوردم.
کد خبر: ۹۶۹۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۸

آخرین اخبار