حدود ساعت ۳ شب بود که دیدم کسی در اداره را باز کرد و آمد داخل! نگاه کردم دیدم خانمی از کارمندان نظافتچی دانشگاه است؛ تعجب کردم چون فکر نمیکردم این موقع شب کسی در دانشگاه کار کند.
نزدیک به اذان بود که کم کم میهمانان دو خانواده داشتند وارد دفتر میشدند. صدای اذان از رادیوی کنار اتاق بلند بود و میشنیدم خانواده عروس و داماد دارند دنبال جایی میگردند تا نماز بخوانند.
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کردهاند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.