همسر شهید طالبی میگوید: یک بار بعد از مدتها بی خبری، رادیو عراق را گرفتیم که گاهی اسم اسرا را اعلام میکرد. همان لحظه بعد از کلی رجزخوانی گفت: «نیروهای پیروز ما مصطفی طالبی یکی از مزدوران ارتش خمینی را دیروز به اسارت گرفتهاند».
همسر شهید یاسینی میگوید: يكي از شبهاي ماه رمضان خواب ديدم هواپيماي علي سقوط كرد. علي گفته بود: «هر خوابي ميبيني به من نگو. من خيلي به خواب اعتقاد دارم. بذار با ذهن مثبت از خونه برم بيرون وگرنه تا شب همين طور فكرم مشغوله». من هم بهش نگفتم.
همسر شهید کاظمی میگوید: همان روزها بود که مسایل همسرهای شهدا را بیشتر میشنیدم که کفالت بچهها را ازشان میگیرند. نمیدانستم چه کار کنم. کارم فقط شده بود گریه و زاری.
همسر شهید اصغریخواه میگوید: يك بار كه از مدرسه برميگشتم از كنار محل كار محمد داشتم رد ميشدم كه ديدم محمد جلوي در ايستاده و زني هم روبهرويش. از همان دور معلوم بود كه آن زن دارد با عصبانيت با محمد حرف ميزند.
همسر شهید عبادیان میگوید: تلويزيون عراق مسعود رجوي را نشان ميداد. ميگفت: «بعد از اين شكست بزرگ، رژيم به زودي سقوط ميكند.» حاجي جلوي تلويزيون دراز كشيده بود. خيلي ناراحت شد.