برچسب ها - شهدای لشکر فاطمیون

برچسب ها - شهدای لشکر فاطمیون

برچسب ها
گفتگو با خانواده شهید محمدرضا سیفی/ قسمت سوم و پایانی
خیلی از آقای سیفی راضی هستیم، از همه شهدا راضی هستیم. همیشه وقتی خواستم آقای سیفی ما را نجات داده، هم از بیمارستان نجات داد هم آن شب نجات داد، هر آرزویی داشتم برآورده کرده، تنهایم نگذاشته الحمدلله.
کد خبر: ۹۹۴۸۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸

گفتگو با خانواده شهید محمدرضا سیفی/ قسمت دوم
یک شب آش درست کردیم که همین روح الله و مصطفی از در درآمدند. گفتم چی شده؟ دخترم دوید گفت بابام آمد، بعد دید روح الله و مصطفی و عارف است. گفت بابام کجاست؟ گفت زخمی است داخل ماشین، ما زودتر آمدیم.
کد خبر: ۹۹۴۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

گفتگو با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت هشتم و پایانی
خون‌ها روی انگشترش خشک شده بود؛ برای من خیلی سخت بود، بعد از دو ماه این‌ها را با ساکش آوردند. پیراهنی که احمد موقع شهادت تنش بود هم در ساک بود. همیشه موقعی که جبهه بود زیر لباس نظامی تنش بود.
کد خبر: ۹۹۳۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۲

گفتگو با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت هفتم
من آن موقع می‌دانستم شهید شده؛ بعد جواب داد که: خواهرم اصلا نگران نباش، من خیلی جایم خوب است. از آن شب دیگر من خوابی ازش ندیدم. الان اگر بتوانم ببینمش هیچی بهش نمی‌گویم، فقط بغلش می‌کنم.
کد خبر: ۹۹۳۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۱

گفتگو با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت ششم
من و خواهرم را خیلی نصیحت می‌کرد؛ چه در مورد نماز چه در مورد حجاب؛ من همان موقع بود که فهمیدم واقعا آن طوری مثل بقیه برادرهایم نبود، رفتارش خاص بود، خیلی با بقیه برادرهایم فرق می‌کرد.
کد خبر: ۹۹۳۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۰

گفتگو با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت پنجم
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه نداده‌اند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می‌زد و نگرانم می‌کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریده‌اند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
کد خبر: ۹۹۲۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۹

گفتگو با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت چهارم
خیلی دلشوره داشتم، یک طور‌هایی بودم، خدا می‌داند خود حضرت زهرا کمکم کرد. فقط ذکرم یا حضرت زهرا بود؛ دعایم دعای توسل به چهارده معصوم بود. سه روز که رد شد، زنگ زد.
کد خبر: ۹۹۲۱۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۵

گفتگو با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت سوم
برای پسرم شرایط فراهم بود اگر می‌رفت سمت اروپا یا خارج؛ برای همین نگران بودم؛ چون فامیل‌های پدرش خیلی آمریکا و اروپا بودند و برایش خیلی زنگ می‌زدند و می‌گفتند ما برایت اینجا پناهندگی می‌گیریم...
کد خبر: ۹۹۱۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۴

گفتگو با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت دوم
احمدشکیب را که دیدم، گفتم این پسر من است. گفت این راضی نیست بیاید. گفتم چرا راضی نیست؟ شما دوباره برو. من این آقا را التماس کردم و گفتم بگو یک بار بیا پیش مادرت با هم حرف بزنیم، بعد اگر...
کد خبر: ۹۹۱۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

گفتگو با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت اول
ما شهدایمان را در غرب کابل کفن و دفن کردیم. بعد از آن شرایط، چون نه خانه داشتیم و نه زندگی، با مادرشوهرم و بچه‌ها آمدیم باز سمت غزنی؛ یعنی سمت ملک و دی یعنی روستای پدری شوهرم. من هفت سال آنجا بودم.
کد خبر: ۹۹۱۴۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۲

گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت پنجم و پایانی
بهش چی بگویم؟ اگر یک بار دیگر ببینیمش، باز هم وداع می‌کنیم. همیشه هم به بچه‌ها می‌گویم، یک دفعه دیگر بابایتان بیاید تا او را ببینم و باهاش وداع کنم...
کد خبر: ۹۸۷۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۴

گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت چهارم
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصر‌های جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
کد خبر: ۹۸۷۵۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۳

گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت سوم
دادمحمد به خودمان می‌گفت من برای بی‌بی زینب می‌روم، تو هم صبر کن؛ ما هم صبر می‌کردیم و چیزی نمی‌گفتیم... در دلم می‌گفتم بگذار برای خودشان هر چه می‌خواهند بگویند...
کد خبر: ۹۸۷۲۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲

گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت دوم
من می‌خواهم موتورش را درست کنم، آماده باشد، بعد که من می‌روم اگر اتفاقی برای من افتاد بچه‌ام بدون وسیله نباشد. به ما می‌گفت من خواب دیدم، اما نمی‌شود برای شما تعریف کنم خوابم را.
کد خبر: ۹۸۷۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱

گفتگو با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت اول
شهید «داد محمد» کوچک بوده که با باباش آمده ایران؛ دوران جنگ و دفاع مقدس ایران بوده؛ بچه ده دوازده ساله بوده که بابایش او را آورده ایران؛ آن زمان من در افغانستان بودم.
کد خبر: ۹۸۶۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸

گفتگو با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت پنجم و پایانی
بابا بعد از صفرعلی، خیلی عوض شد. آن روزی که پیکرش را آوردند دیگه از آن به بعد زیاد دلش می‌سوزد، خون بالا می‌آورد. چند روز پیش اینطوری شده بود، رفتیم دکتر، گفت چرا حرص می‌خوری؟...
کد خبر: ۹۸۶۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۷

گفتگو با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت چهارم
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زنده‌ایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد.
کد خبر: ۹۸۵۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۶

گفتگو با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت سوم
کسانی می‌گفتند نمی‌گذارند بروید داخل بیمارستان. با این حال دو مینی بوس آدم بودیم که رفتیم، همه هم رفتیم داخل بیمارستان و پیکر صفرعلی را دیدیم.
کد خبر: ۹۸۵۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۵

گفتگو با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت دوم
گفت من رفتم پیش سیدی که استخاره می‌گرفتم، استخاره کردم، گفتم تو یک استخاره کن من شهید می‌شوم یا نمی‌شوم، او استخاره گرفت گفت حواست را جمع کن که شهید می‌شوی.
کد خبر: ۹۸۵۵۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۴

گفتگو با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت اول
سال اول رفت کربلا و از کربلا که آمد گفت من می‌روم سوریه. فقط من سوریه می‌روم. گفتم نمی‌خواهد بروی! گفت من با امام حسین عهد کردم بروم خدمت حضرت رقیه و حضرت زینب.
کد خبر: ۹۸۵۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۱

آخرین اخبار