روایت دانشجویی| پرونده بیست و یکم| سفر عتبات
وارد حرم میشویم. ضریحی برای زیارت وجود ندارد. نگاهی به اطراف میکنم. آقای سوزنچیان یک پایش را درآورده و در حال نماز خواندن است. ساعد جایی کز کرده است. دستی روی شانهام احساس میکنم. برمیگردم. سالار است.
کد خبر: ۷۱۸۵۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵