
روایت؛ امدادگر صحنههای جنگ از دقایق پر استرس نجات در میان آوار و آتش میگوید
به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو، در دل آوار و شعلههای آتش، آنجا که امید به تاریکی میگراید، مردانی از جنس ایثار، جان به کف گرفتند تا معجزه نجات را به چشم بیاورند. امیر مومنی، رئیس هیات نجات غریق و غواصی رشت و عضو تیم واکنش سریع گیلان، یکی از همین قهرمانان گمنام است؛ کسی که از ۱۲ سالگی زندگیاش را وقف هلال احمر کرده و در هر بحرانی، از زلزله بم و کرمانشاه تا نجات دهها نفر از دل امواج، حضوری پررنگ داشته است. این بار، او روایتی تکاندهنده از چند روز پر التهاب در تهران دارد؛ داستانی از نبردی نفسگیر با آوار و زمان، جایی که هر ثانیه میتوانست به قیمت جانها تمام شود و در این میان، صدای یک امدادگر، معجزه شد. امیر مومنی، از جمله قهرمانانی است که در لحظات بحرانی، جان خود را به خطر میاندازند تا مرهمیبر زخمهای مردم باشد. این بار، روایت او از حضورش در صحنه یکی از سختترین و حساسترین ماموریتهایش در تهران است.
لحظههای آغازین بحران
امیر مومنی با صدایی پر از حس مسئولیت و تعهد میگوید: «از همان دقایق اولیه، به سرعت از رشت به سمت تهران اعزام شدیم. یک تیم ۱۱ نفره واکنش سریع به همراه یک تیم آنست (سگهای زندهیاب) و دو خودروی سواری مجهز به تجهیزات کامل، به تهران رسیدیم. ” او به سرعت عمل و آمادگی بالای تیمش اشاره میکند و میافزاید که کمیبعد، تیم دوم نیز به آنها ملحق شد و تعدادشان به ۴۰ نفر رسید. این سرعت عمل نشاندهنده اهمیت زمان در عملیاتهای نجات و تعهد بالای نیروهای امدادی است.
معجزه نجات
مومنی با هیجانی خاص، به لحظهای فراموشنشدنی اشاره میکند: «از روز اول که موشک را زدند، خیلی زود خود را به تهران رساندیم.» این جمله، گویای اوج رشادت و مهارت تیم اوست. او توضیح میدهد که چگونه با کمک تیم آنست، عملیات آواربرداری را در ساختمانی فروریخته در تهران، آغاز کردند و علاوه بر نجات جانها، پیکرهای شهدا را نیز با احترام از داخل ساختمان خارج کردند. تیم او چهار شبانهروز بیوقفه در مناطق ۱۹ و ۲۰ و منطقه ۲ تهران مشغول فعالیت بود. مومنی تاکید میکند: «شبانه روز در محلهای آواربرداری حضور داشتیم. سرتیم اعلام میکرد و آدرس میداد و ما به صحنه میرفتیم و آنجا را پاکسازی میکردیم.» این تلاش بیوقفه، حتی مورد تقدیر دبیرکل نیز قرار گرفت. او با افتخار میگوید که در این چند روز، توانستند سه نفر را زنده از زیر آوار خارج کنند و ۱۶ پیکر را نیز پیدا کنند.
خطرآفرینی مردم و امدادگران در دل آوار
صحبت از نجات سه نفر، او را به یاد صحنههای دلهرهآوری میاندازد: «اگر بچههای امدادگر آنجا نبودند، آن سه نفر جان خود را از دست میدادند. وقتی به آن ساختمان رسیدیم، مردم را دیدیم که روی آوار در حال جستوجوی افراد زیر آوار بودند. اگر آنها را از آن محدوده خارج نمیکردیم، علاوه بر سه نفری که زیر آوار بودند، مردم نیز جان خود را از دست میدادند. چون مردم به دنبال صدای زیر آوار بودند که بتوانند خودشان آنها را نجات دهند. در صورتی که هر لحظه امکان داشت، دوباره آوار بریزد. از طرفی زیر آوار آتش نیز وجود داشت.» این قسمت از صحبتهای مومنی، نشاندهنده خطر دوچندانی است که هم جان مردم کنجکاو و هم جان امدادگران را تهدید میکرد. او به همراه امدادگران دیگر، با مهارت و شجاعت تمام، ابتدا منطقه را تخلیه کردند و سپس با استفاده از تکنیک “شمعکگذاری”، آجرها و سنگها و آهن را تک تک بیرون کشیدند.
جان دادن به زندگی در یک ساعت
مومنی جزئیات لحظه نجات سه نفر را با دقت شرح میدهد: «آنجا یک شرکت بود. یکی از آقایان، روی صندلی مانده و پایش زیر آوار بود. درواقع آن زیر آوار دو طبقه از ساختمان بودند. این ماموریت برای ما هم خطرناک بود. با این حال در یک ساعت تا وقتی ابزار برسد، توانستیم آن سه نفر را نجات دهیم. اگر ما نبودیم، کم کم با حجم مردمیکه روی آوار بودند، آوار به پایین میرسید و آنها جان خود را از دست میدادند.» او ادامه میدهد: «یکی از همکاران که جثه ریزی دارد، ابتدا به داخل رفت. بعد من رفتم، آنجا ایمنی را تامین کردیم. دستگاه اکسیژن وصل کردیم. بعد از آن توانستیم، آن سه نفر که دو آقا و یک خانم بودند را زنده از آنجا خارج کنیم. لحظات بسیار حساسی بود. آن خانم دورتر بود و وقتی از تونل به پایین دسترسی پیدا کردیم، از طریق صدای فریاد آن خانم، توانستیم او را هم پیدا کرده و نجاتش دهیم.» این روایت، تصویری زنده از صحنه عملیات، خطرات و البته شیرینی نجات را به نمایش میگذارد.
معجزه صدا و انگیزه ادامه راه
مومنی به یکی از شیرینترین لحظات این ماموریتش اشاره میکند: «همان خانم که زیر آوار بود، وقتی نجات پیدا کرد به ما گفت تصور میکردم هیچوقت از زیر آوار بیرون نمیآیم. میگفت با خودم گفتم دیگر چشمم نور را نمیبیند.
ولی وقتی در میان تاریکی صدای شما را شنیدم و این یک معجزه بود.» این کلمات، برای مومنی و همکارانش، انگیزهای وصفناپذیر برای ادامه راه است: «همین مسائل به ما انگیزه میدهد که بتوانیم جلو برویم و در این شرایط بحرانی کار کنیم.
عشق به خدمت و مبارزه با ترس
امیر مومنی در ادامه صحبتهایش، به ریشههای عشقش به امدادگری اشاره میکند: «من از ۱۲ سالگی در هلال احمر هستم. به لطف دکتر کولیوند شرکتی شدهام. درجه ایثار دارم و در بحرانهای مختلف خدمترسانی کردهام.» او اشاره میکند که این حادثه خاص، بسیار نادر و پراسترس بود: «ولی این اتفاق واقعا استرسزا است و در واقع جانمان را کف دستمان گذاشتهایم.» او به آموزشهای هلال احمر اشاره میکند که به آنها یاد دادهاند در کنار مردم باشند و آنها را نجات دهند. اما در عین حال، به ترس خود نیز تاکید میکند: «خودم یک مقدار ترس داشتم. مخصوصا هنگام نجات آن سه نفر که زیر آوار رفتیم. ولی خودم را به خدا سپردهام.»
حمایت خانواده و پنهان کردن خطرات
یکی از نکات تاثیرگذار در صحبتهای مومنی، نگرانی او بابت خانوادهاش است: «به لطف خدا و دعاهای مادرم تا به امروز در این ماموریتهای پر خطر یک خراش هم برنداشتهام. هنوز خانوادهام نمیدانند که چقدر در ریسک هستم و جوری برایشان بیان میکنم که متوجه عمق فاجعه نباشند. چون نگرانی و استرس خانوادهمان روی کارمان تاثیر میگذارد. همان بغض و نگرانی، ما را هم ناراحت میکند. برای همین به خانوادهام در مورد جزئیات ماموریتهایم چیزی نمیگویم.» این جمله، اوج ایثار و از خودگذشتگی امدادگران را نشان میدهد که حتی نگرانیهای شخصی را برای انجام وظیفه، پنهان میکنند.
شهادت همکاران و ادامه ایثار
امیر مومنی به حادثه دردناک انفجار و شهادت امدادگران نیز اشاره میکند: «در حادثه انفجار و شهادت امدادگرانمان نیز حضور داشتم. اینها رفتند تا امدادرسانی کنند و تصور نمیکردند که انفجار دیگری رخ دهد. آنها به عنوان اولین تیم سر صحنه حضور یافتند. ما در کنار صدا و سیما شش شهید را بیرون آوردیم. آنها نزدیک ساختمان صدا و سیما بودند.» این فداکاریها، نشان میدهد که امدادگران تا چه حد جان خود را در کف دست میگذارند. او با اشاره به شرایط سخت عملیات میگوید: «وقتی این حادثه رخ داد، به ما گفتند نیروهایی بروند که ترس نداشته باشند. چون بالای سر ما پهپادها میچرخیدند، ما داخل این اتفاقات ماموریت را انجام میدادیم. شرایط سخت بود، موشکها را میدیدیم که رد میشدند. شب هم نور را خاموش کردیم که خطرناک نباشد.»
بازگشت به رشت و ادامه خدمت
بعد از پنج روز تلاش بیوقفه، مومنی برای دیدن مادرش به رشت بازگشت و سپس دوباره به تهران بازمیگردد: «بعد از پنج روز به رشت برگشتم به مادرم سر بزنم و دوباره به صحنه بروم تا کنار مردم باشم.» او تاکید میکند که هیچ اجباری برای ماندن نیست، اما عشق به نجات، آنها را در صحنه نگه میدارد: «به ما گفتهاند کسانی که دوست دارند بمانند و کسانی که نمیخواهند بروند. یعنی هیچ اجباری در کار نیست، ولی ما میمانیم و در کنار مردم هستیم، چون به نجات علاقه داریم.
تلخی صحنهها و نیاز به حمایت روانی
این نجاتگر فداکار در پایان، به جنبههای روانی کار امدادگری میپردازد: «این چند روزه صحنههای بسیار تلخی دیدیم، ولی من خودم به شخصه سعی میکنم این صحنهها را از ذهنم پاک کنم تا بتوانم ادامه دهم. دیدن اجساد و پیکرهای قربانیان واقعا تلخ است. فکر کردن به آنها ما را از لحاظ روانی نابود میکند. برای همین بعد از هر ماموریت به هیچ عنوان در موردش با هم صحبت نمیکنیم. «او به نیاز به حمایت روانی برای امدادگران اشاره میکند: «در این میان یک متخصص و مشاور هم کنار بچهها باشد هم خیلی بهتر میشود تا انگیزه ادامه ماموریت داشته باشند. در این چند روز من به چشم دیدهام که امدادگران در خواب راه رفتهاند، در خواب حرف میزنند، حالشان بد است و ناراحت شدهاند.
با وجود تمام سختیها، مومنی و تیمش، با روحیهای مثالزدنی، به یکدیگر روحیه میدهند تا آماده خدمترسانی به مردم باشند. او با افتخار میگوید: «هلال احمر در این صحنهها به معنای واقعی میدرخشد.»