
خون آیندهسازان، سند رسوایی دشمن شد
به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو، در واپسین ساعات شب ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، رژیم صهیونیستی با حملهای برنامهریزیشده و بیرحمانه، خاک ایران را هدف قرار داد. این حملات تروریستی که ۱۲ روز بهطول انجامید، منجر به شهادت ۹۳۵ تن از شهروندان کشور شد؛ جنایتی که عمق فاجعهبار آن، در میان ردیف پیکرهای بیجان دانشآموزان، معلمان، ورزشکاران و چهرههای علمی بیش از پیش آشکار شد. برخلاف آنچه رسانههای وابسته به صهیونیسم ادعا کردند، قربانیان این تجاوز وحشیانه صرفاً محدود به اهداف نظامی یا مراکز حساس نبودند؛ بلکه از دل خانهها، مدرسهها، معابر عمومی و جادههای بینشهری، پیکر کودکان و نوجوانانی بیرون کشیده شد که تنها رؤیای فردایی روشن برای ایران در سر داشتند.
دانشآموزان و معلمان، قربانیان بیدفاع تجاوز
بهگفتهی وزیر آموزش و پرورش، علیرضا کاظمی، در این تهاجم مرگبار، دستکم ۳۰ دانشآموز و ۷ معلم به شهادت رسیدند. همچنین گزارشها حاکی از آن است که تعدادی از فرهنگیان پیشکسوت نیز در میان شهدا یا مجروحان دیده میشوند. خسارات جزئی به برخی مدارس کشور نیز گزارش شده است. حمله مستقیم به مناطق مسکونی و غیرنظامی، بار دیگر ذات متجاوز، غیرانسانی و کودککش رژیم صهیونیستی را برای وجدانهای بیدار جهان روشن کرد. نامهایی که بر سنگقبرها حک شدند، از شهرهایی، چون تهران، قم، تبریز، اصفهان، خرمآباد، لاهیجان و آستانهاشرفیه آمدهاند؛ کودکانی که آرزوهایشان در سطرهای دفتر مشقشان ماند و اکنون در خاک آرمیدهاند.
اسامی که هیچگاه فراموش نمیشوند
در میان اسامی شهدای دانشآموز، نامهایی، چون محدثه اقدسی، محمدرضا اقدسی، مرسانا بهرامی، امیرعلی امینی، محمدحسین خاکی، مطهره، فاطمه، علیرضا و زهرا نیازمند، ایما زینلی، محیا نیکزاد، سهیل کطولی، فاطمه ساداتی ارمکی، علیرضا فلاح، پرهام عباسی، سروین حمیدیان، تارا حاجمیری، هلنا غلامی، و متین صفاییان، فاطمه و مجتبی شریفی، بهعنوان نماد مظلومیت و بیپناهی، در حافظهی تاریخی ایران حک شدهاند.
دو کودک از تبریز، طاها بهروزی و علیسان جباری، که بهتازگی در پایه اول ابتدایی ثبتنام شده بودند، در میان نخستین قربانیان کودک بودند؛ کودکانی قرآنی که صدای معصومانهشان با آیات الهی گره خورده بود و اکنون آسمانی شدهاند. طاها و علیسان دیگر در کلاس درس حاضر نخواهند شد، اما یادشان، چون نوری خاموشنشدنی بر تختهی سیاه مدارس خواهد تابید.
شهید هلنا غلامی از خرمآباد، در اتوبان قمـتهران، در کنار خانوادهاش هدف حمله موشکی قرار گرفت. آیا چنین فاجعهای را میتوان با ادعاهای دروغین دفاع از امنیت توجیه کرد؟ جهان باید از این پرسش، شرمسار بماند؛ یک کودک بیدفاع، با کدامین گناه قربانی چنین ستیزی شد؟
از شمال ایران، شهید امیرعلی چترعنبرین، دانشآموز دبیرستان شاهد علیاکبر (ع) در لاهیجان، در آستانه اشرفیه مهمان اقوام بود؛ همان شب، انفجار خانه میزبان، رؤیای نوجوانی را در دل شب خاموش کرد. پدر و مادر او، که در لاهیجان در انتظار بازگشت فرزندشان بودند، صبح آن روز با اندوهی جانفرسا بیدار شدند.
در پایتخت، دو تن دیگر از فرزندان ایران، سروین حمیدیان (دانشآموز دبستان شهید بهشتی) و متین صفاییان (دانشآموز دبیرستان صدر)، هدف حملات موشکی صهیونیستها قرار گرفتند.
متین، تنها در حال عبور از خیابان بود؛ خیابانی که باید راه رسیدن به آینده باشد، نه مسیری به سوی مرگ.
در نجفآباد نیز خواهر و برادری بهنامهای فاطمه و مجتبی شریفی به همراه خانوادهشان به شهادت رسیدند؛ خانوادهای که یکجا ریشهکن شد، و آرزوهایشان برای همیشه در قاب عکس ماند.
کودککشی به سبک مدعیان حقوق بشر
مدیرکل امور شاهد و ایثارگران وزارت آموزش و پرورش، زهرا پناهی روا، اعلام کرد که با توجه به شرایط فعلی، آمار نهایی شهدای دانشآموز در حال گردآوری است. طبق ضوابط، خانوادههایی که فرزندان یا سرپرستانشان در این حملات به شهادت رسیدند یا مجروح شدهاند، در اولویت ثبتنام مدارس شاهد قرار خواهند گرفت. این جنایت بیپرده، تنها تکهای از پازل بزرگتری است که رژیم صهیونیستی در دهههای گذشته در سراسر منطقه اجرا کرده است.
طبق آمارهای بینالمللی، تنها از اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون، بیش از ۱۶٬۸۰۰ دانشآموز فلسطینی در غزه به شهادت رسیدهاند. تداوم این جنایات، نشانگر هراسی عمیق از نسل آینده است؛ نسلی که میتواند سرنوشت منطقه را تغییر دهد. شهادت کودکان ایرانی در این فاجعه، آخرین گواه از کارنامه سیاه رژیمی است که کودککشی را راهبرد امنیتی خود قرار داده است. اکنون، دیگر هیچ ماسکی نمیتواند چهره واقعی این رژیم را پنهان کند. حتی حامیان غربی آن نیز ناچارند در برابر افکار عمومی جهان پاسخگو باشند.
کودکانی که دیگر هرگز بازنمیگردند
در سکوت سنگین پس از انفجارها، صدای خندههایی که هرگز تکرار نخواهند شد، در کوچهها میپیچد. نیمکتهای مدرسهها هنوز منتظرند، کتابهای بازمانده در کیفهای رنگی، بیصاحب ماندهاند، و تابستانی که قرار بود پر از بازی و رؤیا باشد، با خون رنگ شد. نام این کودکان، تنها در لیستهای رسمی شهدا نیامده، بلکه بر قلب تاریخ ایران حک شدهاند؛ کودکانی که هنوز دیکتهی «صلح» را ننوشتند، هنوز نقاشی خانههایشان را تمام نکرده بودند، و هنوز به مادرشان نگفته بودند که بزرگترین آرزویشان چیست. آنها نه فرمانده نظامی بودند، نه سیاستمدار. آنها فقط کودکان ما بودند. همانها که با بیقراریِ زنگ تفریح، با اشتیاقِ خواندن شعر سر صف، و با غرورِ گرفتن نمره بیست در املا، آینده این سرزمین را میساختند. حالا مادرانی هستند که هر شب، به بالش خالی کنارشان خیره میمانند و پدرانی که صدای دویدن فرزندشان در راهرو خانه را برای همیشه از دست دادهاند.
چه کسی پاسخ اشکهای این پدر و مادرها را خواهد داد؟ جهان، اگر شرافتی برایش باقی مانده، باید در برابر تصویر پیکر بیجان یک کودک هفتساله، که دفتر نقاشیاش از دستش افتاده، شرم کند. نهادهایی که خود را مدافع حقوق بشر میدانند، امروز در مقابل خونهایی که هنوز خشک نشده، به آزمون سختی فراخوانده شدهاند؛ آیا سکوت خواهند کرد یا تاریخ، همدستیشان با این جنایت را فاش خواهد کرد؟ کودکان ایران، در خون خود خوابیدهاند، اما نامشان زندهتر از همیشه، در حافظه ملت جاری است. این زخم، زخم یک مادر یا یک شهر نیست؛ زخمی است بر پیکر انسانیت. ما فراموش نخواهیم کرد. نسلها خواهند آمد و خواهند دانست که فرزندان این سرزمین چگونه بیدفاع، اما با سربلندی، قربانی طمع و کینه شدند.