آخرین اخبار:
کد خبر:۱۲۹۲۰۲۷

از منهتن تا میدان‌های تازه‌ی جنگ/ علم، ایمان، و ضرورت بازاندیشی در مرزهای قدرت

در تابستان ۱۹۴۵، با نخستین انفجار اتمی در صحرای نیومکزیکو، جهان تنها شاهد شکافتن اتم نبود، بلکه به تماشای گسستی در بنیان‌های اندیشه مدرن نشست؛ لحظه‌ای که علم، از جست‌وجوی حقیقت، به ابزار قدرت بدل شد. از آن زمان تا امروز، از بمب اتم تا هوش مصنوعی، این پرسش بنیادین پیش‌روی ماست: دانایی، اگر از معنا تهی باشد، رهایی می‌آورد یا ویرانی؟
از منهتن تا میدان‌های تازه‌ی جنگ/ علم، ایمان، و ضرورت بازاندیشی در مرزهای قدرت

به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، ژوئیه ۱۹۴۵، در سکوت سوزان دشت‌های نیومکزیکو، نخستین انفجار اتمی، نه فقط خاک را شکافت، بلکه ساختار اندیشه‌ی مدرن را نیز. جولیوس رابرت اوپنهایمر، دانش‌آموخته‌ی فیزیک و شیدای فلسفه، با نگاهی به قارچ مرگبار برخاسته از زمین، آیه‌ای از بهاگاواد گیتا را زمزمه کرد:

 

“Now I am become Death, the destroyer of worlds”

اکنون، من مرگ‌ام، ویرانگر جهان‌ها.

 

در آن لحظه، علم دیگر تنها یک سازوکار شناخت نبود، بدل شد به امکانی برای انهدام. آزمونی برای آن‌که آیا دانستن، اگر از ایمان تهی باشد، می‌تواند بشر را از فروپاشی نجات دهد یا فقط به ویرانی سرعت ببخشد؟

 

علم؛ از سازوکار شناخت تا ابزار سلطه

 

علم مدرن، برخلاف تلقی روشنگری، ذاتاً نجات‌بخش نیست. ارزش معرفت، نه در خلوص ریاضیاتی آن، بلکه در بنیانی نهفته است که آن معرفت را معنادار می‌سازد. ما، بیش از آن‌که از علم استفاده کنیم، آن را در دل ساختار‌هایی از معنا می‌نویسیم، و اگر این ساختار‌ها دستخوش اراده‌ی صرف قدرت باشند، حتی دقیق‌ترین دانش‌ها نیز بدل به ابزار سلطه می‌شوند .

 

در این نوشتار، "ایمان" به معنای تعبد نیست، بلکه به معنای تردید و تعلیق است در اینکه هر چیزی که فناوری می‌تواند انجام دهد، لزوماً باید انجام شود. ایمان، نوعی زنهار و تذکر دائم و درونی است به این حقیقت که آن‌چه می‌توان انجام داد، را لزوماً نباید انجام داد. به‌بیان دقیق‌تر، آگاهی است به شناخت محدودیتِ توانستن، نه توهم گسترش نامحدود آن. این همان مفهومی است که عبدالکریم سروش از آن با تعبیر "معنابخشی به علم" یاد می‌کند "دعوت به بازگشت علم از خلسه‌ی ابزارمندی به اقلیم گفت‌و‌گو با حقیقت" .

 

از هیروشیما تا هوش مصنوعی؛ تکرار یک الگو

 

اما این دعوت، در تاریخ علم و فناوری، بار‌ها بی‌پاسخ مانده است. از لحظه‌ی امضای نامه‌ی زیلارد و وندی وارهوش به روزولت، تا هیروشیما و ناکازاکی، تا سکوت بسیاری از پژوهشگران در برابر صنایع تسلیحاتی، ما با الگویی مواجه‌ایم که علم را در خدمت مصلحت سیاسی، و دانشمند را در خدمت توجیه قدرت قرار می‌دهد. الگویی که امروز نیز، در حوزه‌هایی مانند هوش مصنوعی، داده‌کاوی، فناوری ژنتیک و جنگ‌های سایبری، با شدتی افزون در حال تکرار است.

 

علم دیگر در مرز آزمایشگاه متوقف نمی‌ماند. بُرد آن، اجتماعی، روانی، سیاسی، زیستی و حتی هستی‌شناختی است. آن‌چه در ظاهر، یک مدل یادگیری ماشینی یا یک پلتفرم تحلیل داده است، در عمل، می‌تواند نظم‌های اجتماعی، اقتصاد تصمیم، یا حتی ادراک انسان از خود را بازتعریف کند.

 

این‌جاست که به تعبیر برنارد استیگلر، "اخلاق آینده‌نگر" ضروری می‌شود، فناوری باید همواره در پرتو گفت‌وگوی فلسفی با جامعه، در حال بازنگری باشد - نه اینکه تنها تابع بهره‌وری و امنیت تعریف شود.

 

در این میان، ما با یک پارادوکس بنیادین مواجه‌ایم، هرچه علم قدرتمندتر می‌شود، مسئولیت از آن بیشتر فاصله می‌گیرد. سیاست‌گذار، معیار را کارآمدی می‌گذارد، نهاد‌های ارزیابی، شاخص‌های کمی را بر معنا ترجیح می‌دهند، صنعت، سود را بر پاسخ‌گویی اخلاقی و در این میان، وجدان علمی، به پیوستی فراموش‌شده در اسناد تبدیل می‌شود.

 

در حوزه‌ی سیاست‌گذاری علم و فناوری، این مسئله به‌شکل عریان‌تری دیده می‌شود. رشد بودجه پژوهشی کشورها، افزایش تولید مقاله، ارتقاء در رتبه‌بندی‌های جهانی - همه و همه، اگر از منظومه‌ای اخلاقی تغذیه نکنند، صرفاً عدد‌هایی بی‌سرپناه‌اند.

 

جامعه‌ی داده‌محور؛ تقلیل انسان به عملکرد

 

فاجعه‌ی بزرگ‌تر آن‌جاست که جامعه نیز به این نظم تن می‌دهد. وقتی علم فقط در قالب "موفقیت" تعریف می‌شود، نه "معنا"، انسان نیز به عامل تولید داده و انباشت مهارت تقلیل می‌یابد. در چنین شرایطی، ایمان به علم، جای خود را به سودمندی صرف می‌دهد، و آن‌چه مغفول می‌ماند، سرنوشت انسانی آن است.

 

این روزها، در میدان‌هایی که علم در آن حاضر است، دیگر نه‌فقط داده و فرمول، بلکه خود نهاد‌های دانایی به میدان نزاع بدل شده‌اند. قطع ارتباطات علمی، مختل‌کردن زیرساخت‌های آموزشی، و هدف‌گیری آگاهانه‌ی ظرفیت‌های پژوهشی، نشان می‌دهد که علم، در هندسه‌ی قدرت جدید، صرفاً ابزار نبرد نیست بلکه بازیگری است مهم و مؤثر. در این وضعیت، دانشگاه از اقلیم حقیقت فاصله می‌گیرد و بی‌آن‌که خود بخواهد، وارد منطق صف‌آرایی می‌شود. اما خطر آن‌جاست که این دگرگونی، درونی شود، وقتی که ما توسعه‌ی علمی را نه از سر شوق دانایی، بلکه برای سنگین‌تر کردن وزنه‌مان در معادلات قدرت پی می‌گیریم، آن‌گاه دانش از معنا تهی می‌شود. در این قلمرو، دیگر نه اخلاقی می‌ماند و نه حقیقتی، تنها ابزاری دقیق باقی می‌ماند که می‌داند چه باید کرد، اما هرگز نمی‌پرسد چرا.

 

علم، بازیگر جنگ‌های نوین

 

علم، تا زمانی که در افق بازِ پرسش باقی بماند، می‌تواند ابزار رهایی باشد. اما وقتی افق پرسش بسته می‌شود، و تنها قدرت می‌ماند، علم بدل به همان چیزی می‌شود که اوپنهایمر از آن ترسید، ابزاری برای ویرانگری جهان‌ها.

 

ما باید دوباره این پرسش بنیادین را پیش بکشیم، علم را برای چه کسی، در چه جهانی، و با کدام افق می‌خواهیم؟ پاسخی که نه در شاخص‌ها و نمودارها، بلکه در شهامت اندیشیدن و جسارت بازگشت به معنا نهفته است.

 

سهراب‌آسا
پژوهشگر سیاست‌گذاری علم و فناوری

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار