کد خبر:۱۵۳۳۲۳
از سلسله مباحث جايگاه علوم انساني در عصر كنوني - 2

سیر تحولات علوم انسانی در بستر تاریخ اروپا

در علوم مدرن، انسان منهای ویژگی‌های روحانی‏ خود محور همه چیز است و به همين ترتيب علوم انسانی مدرن نيز محدود به دنیای مادی است كه غایتش سعادت زمینی انسان و جدایی کامل از معنویت و روحانیت مي باشد.
گروه علمي «خبرگزاري دانشجو»- زينب مددي؛ بعد از بحث در خصوص مسائل و تعاریف مقدماتی علوم انسانی در بخش اول از سلسله مباحث جایگاه علوم انسانی در عصر کنونی، در اين يادداشت تلاش می‌شود به بررسی سیر تحولات علوم انسانی در بستر تاریخی اروپا، به عنوان نماد تمدن غرب پرداخته شود.
 
در يك تقسيم بندي تاریخ‏دانان تاریخ اروپا را بر اساس تحولات تاریخی، فرهنگی، علمی، سیاسی و دینی به چهار دوره باستان، قرون وسطی، عصر رنسانس و دوران مدرن تقسیم می‏کنند.
 
دوران باستان كه با نام عصر حكومت ادبيات و فلسفه يونان و روم شناخته می‌شود، قبل از میلاد مسیح آغاز و در قرن پنجم پس از میلاد، در پی جدایی کلیسای کاتولیک واتیکان و ارتودوکس شرق و تقسیم شدن امپراتوری بزرگ روم به شرق و غرب، به پایان می‏رسد. اهمیت این دوران از تاريخ اروپا براي انديشمندان از آن رو است که بسیاری معتقدند موج مادی گرایی (materialism) غرب در دوران مدرن، ریشه در تفکرات اندیشمندان بزرگ حاضر در این دوره نظیر افلاطون، ارسطو و سقراط دارد.
 
قرون وسطی یا قرون تاریک (dark ages) پس از تقسیم امپراتوری بزرگ روم آغاز شده و تا زمان شکست امپراطوری روم شرقی توسط عثمانی، پس از گذشت حدود ده قرن، ادامه می‌یابد.
 
 قرون وسطی دوران حکومت بی چون چرای کلیسا و کشیشان بر ذهن ، فکر و زندگی مردم است، حکومتی که فردیت و انسانیت مردم را به کلی نابود می‌کند و به کسی اجازه نمی‏دهد خارج از چهارچوب‌های فکری، مذهبی و علمی کتاب مقدس بیندیشد و عمل کند، کتابی که اصولا با تحریف و خرافه آمیخته شده و تنها توسط کشیشان قابل خوانش و تفسیر است. این خفقان و تاریکی علمی افراطی، در کنار پیشرفت‌های علمی مسلمانان و نهضت ترجمه دست به دست هم می‏دهند و فضا را برای تحولی بزرگ آماده می‏کنند، تحولی که پاسخ افراطی مردم به ستوه آمده از حکومت افراطی کلیسا است.
 
دوران رنسانس (Renaissance) یا نوزایی، که دوران گذار بین سده‌های میانه و دوران جدید است، از سده چهاردهم در شمال ایتالیا آغاز و پس از گذشت ۳۰۰ سال و ایجاد تحولی عظیم در تاريخ اروپا، در انگلستان پایان می‌یابد.
 
 انسان‏مداری(humanism) به معناي قرار دادن انسان به عنوان مرکز و محور خلقت در کنار دو خصلت خردگرایی و ماده‏گرایی از مهم‌ترین ویژگی‌های این دوران است و از همین رو است که مشاهده می‌شود انديشمندان در اين دوره به جای پرداختن به موضوعات روحانی و الهی به بررسی مسائل انسانی از همه نظر و در همه قلمروهای فکری، هنری، فلسفی و علمی می‌پردازند.
 
 انقلاب مذهبی مارتین لوتر و بازیابی نقش انسان در دین و ارتباط فردی و شخصی با خدا، پذیرش نظریه خورشید محوری کوپرنیک و نمایش جایگاه خرد و تفکر فرد انسان در مقابل آموزه های دینی و البته خدا، نظریه استقلال فیزیک از الهیات (سکولاریزه) گالیله و مفهوم جدید واقعیت از نگاه او به این معنا که حقیقت طبیعت همواره در برابر چشم‌های ماست و ما برای درک آن نیازی به وحی نداریم بلکه باید با زبان ریاضی آشنا شویم، همگی از نمودهای انسان محوری و بی نیازی از خدا و وحی در زندگی است.
 
در کنار همه این تحولات، بزرگ‌ترین انقلاب فکری را دکارت به راه انداخت، دکارت عقل بشر را به جای کتاب مقدس و سنت پاپ و کلیسا فرمانروا قرار داد؛ بدین وسیله عصر ایمان جایش را به عصر خرد داد؛ عصري كه به همراه تمامی تحولات فکری ، فرهنگی ، علمی و هنریش در نهايت تمدن مدرن را پایه ریزی کرد.

اما دوران مدرن یا مدرنیته (modernity) به جامعهٔ جدید اطلاق می‌شود که از نظر تاریخی، مقدمات آن در دورهٔ رنسانس آغاز و با عصر روشنگری و انقلاب‌هایی نظیر انقلاب فرانسه و آمریکا مستحکم می‌شود. در مجموع می‌توان ویژگی‌های اين دوران را چنين برشمرد:
 
• در این دوره فردیت اعتلا یافته و سنت نقد می‌شود؛

• فرد خودمختار با ظهور یا ظهور به شکل سوژهٔ دکارتی خود را ارباب و مالک طبیعت اعلام می‌کند و به مفهوم پیشرفت و بینش فعلی از تاریخ ارزش و بها می‌دهد؛

• آگاهی فرد از فردیت خود افزایش می‌یابد؛

• دین از دولت (سکولاریسم) جدا می‌شود؛

• آزادی‌های فردی اهمیت پيدا می‌کند؛

• عقل ابزاری - به معنای تسلط انسان بر طبیعت و انسان از طریق به کارگیری علم و تکنولوژی گسترش می‌یابد؛

• عقل انتقادی - به معنای تأکید بر سوژهٔ خودمختار که شناسندهٔ خود و جهان است و بر آزادی‌های فردی خود تأکید می‌کند نیز در کنار عقل ابزاری حائز اهميت می‌شود.
 
كه در نهايت پایه های فکری و مفروضات حاکم بر علوم و خاصه علوم انسانی در این دوران که در لیست بالا موجز به آنها اشاره شد، منجر به پیدایش تفکراتی نظیر لیبرالیسم کلاسیک، مردم سالاری و سرمایه‌داری شد.
 
برای تبیین بیشتر شرایط حاکم بر این دوران می‌توان به بررسی آراء یکی از متفکرین برجسته و تاثیر گذار این دوران یعنی آگوست کنت (Auguste Comte) ، فیلسوف فرانسوی و پدر علم جامعه شناسی، توجه كرد.
 
کنت تاریخ جوامعِ انسانی را به سه مرحلهٔ الهی(دوران کودکی و عدم بلوغ عقلی بشر و نیاز به منبعی خارجی نظیر وحی و خدا برای یافتن پاسخ پرسش‏هایش)، فلسفی (تفکر و فلسفه جای خدا را می‌گیرد) و علمی (دانشمندان و جامعه‌شناسان رهبرانِ جامعه خواهند بود ) تفسیم می‏کند.
 
در دوران علمی که همان دوران مدرن است، دانشمندان با نگاه به طبیعت و تکیه به عقل خود پاسخ‏ها را در می‌یابند و دیگر نیازی به خدا و الهیات نیست؛ کنت در تقسیم بندی دیگری علوم را به دو دسته‏ علوم تجربی (فیزیک، شیمی، گیاه شناسی و...) و علوم انسانی (علوم انسانی اجتماعی و علوم انسانی غیر اجتماعی) تقسیم می‏کند و روش بررسی هر دو را از طریق حواس و پرداخت به آثار و نمودهای آن پدیده می‏داند؛ وی در واقع با این تقسیم بندی علوم انسانی را تبدیل به علوم مادی می‏کند که دین، وحی و خدا جایی در آن ندارند.
 
در این صورت و با پذیرش تقسیم بندی کنت،  علوم مدرن انسان منهای ویژگی های روحانی‏اش را محور مشاهدات خود قرار می‏دهد و دین در حیطه خصوصی و فردی انسان‌ها حبس می‏شود.
 
*دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت رسانه دانشگاه تهران
 
 
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار