کد خبر:۱۵۹۷۳۳
از سلسله مباحث جايگاه علوم انساني در عصر كنوني - 4

مارکسیسم؛ زلزله اجتماعی

گرچه تفکر مارکس در نگاه اول نظریه‌ای اقتصادی می‌نماید اما آنقدر قدرت پیدا می‌کند که در تمامی رشته‌ها جایگاه خود را می‌یابد و هر چند سال یکبار و پس از رکودی ظاهری توسط گروهی دوباره رنگ می‌گیرد...

گروه علمي «خبرگزاري دانشجو»، زينب مددي*؛ در ادامه بررسي انديشه سه سردمدار اصلي تفكر مدرن؛ يعني داروين، فرويد و ماركس در اين يادداشت به آراء سومين شخصيت اين مثلث يعني ماركس يكي از بزرگ ترين و تاثیرگزارترین متفكران قرن بيستم مي پردازيم.

نظريه هايي كه امروز در سير اسلامي كردن علوم به عنوان رقيبان اين عرصه محسوب مي شوند و متضاد بودن انديشه هاي اين گروه با تفكرات ديني مورد بحث و نظر بسيار قرار گرفته است؛ آنچنانکه استاد رحيم‌پور ازغدي درباره این سه تن بیان می کنند: انسان در تفكر اسلامي خليفه خداوند بر روي زمين است، اما برخي نظريه‌هاي غربي همچون نظريه داروين، فرويد و ماركس نظريه‌هاي ضد اومانيستي هستند؛ زيرا آنها مرز بين انسان و حيوان را برداشته‌اند و انسان را در برابر ضرورت‌هاي غير انساني بي‌دفاع قرار داده‌اند. در حالي كه انسان در تفكر اسلامي مهره‌اي بي‌اختيار در برابر غريزه و اميال خود نيست و مي‌تواند با رعايت موازين اخلاقي و با اختيار خود جايگاه خليفه الله را كسب كند.
 
تفکر ماركس بخش عظیمی از تاریخ معاصر و بخش عظیم‏تری از جغرافیای دنیای بزرگ ما را فرا گرفته است

نفر سوم از تاثیرگذارترین افراد تفکر مدرن، همان‏طور که در ابتداي مطلب گفته شد، کارل هاینریش مارکس خالق مکتب مارکسیسم است. مارکس و فلسفه او مهم است چه دوستش بداریم، چه دوستش نداشته باشیم، چه با باورهای ما هم‏خوانی داشته باشد چه نداشته باشد، این تفکر بخش عظیمی از تاریخ معاصر و بخش عظیم‏تری از جغرافیای دنیای بزرگ ما را فرا گرفت.

مارکسیسم ادعا دارد پاسخ همه سوال ها را به مردم مي‌دهد و كاملترين توضيح را درباره دنيا و تاريخ و زندگي به طور كلي فراهم مي‌كند و به هر چيز و هر كس مقصودي اختصاص مي‌دهد. گرچه تفکر مارکس در نگاه اول نظریه ای اقتصادی می نماید اما آنقدر قدرت پیدا می کند که در تمامی رشته ها جایگاه خود را می یابد آنچنان که تفکر مارکسیستی در فلسفه، اخلاق، جامعه شناسی، سیاست، و حتی در علوم ارتباطی نفوذ می کند و به نظر می رسد که از آنچنان قدرتی برخوردار است که هر چند سال یکبار و پس از رکودی ظاهری توسط گروهی دوباره رنگ می گیرد مانند مکتب فرانکفورتی ها که نئو مارکسیسم را خلق کردند و به نوعی احیاء می شود.

اما پایه‏های فکری مارکس چگونه و کجا شکل گرفت و به چه فلسفه و نهضتی ختم شد؟

کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی، وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخام‌های معروف شهر محسوب می‌شد. هاینریش مارکس لوی به خاطر محدودیت‌هایی که دولت پروس برای حقوق‌دانان یهودی قایل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.

کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشته‌های فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائه تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبه‌ای در دانشگاه ینا به پایان رساند.

در این دوره مارکس یک هگلی بود از طرفی در طول همین سال‌ها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. دیدگاه‌های فویرباخ، به خصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تاثیر زیادی بر سیر تحول اندیشه مارکس گذاشت و تحت تاثیر همین باورهای ماتریالیستی، مارکس کم کم ایرادات جدی به سیستم فکری هگل وارد کرد، هگل که یک ایده آلیست بود معتقد بود که ایده ها و مفاهیم اساس جهان هستند و اشیای مادی فقط تجلی ایده ها هستند، اما مارکس معتقد بود که ماده اساس است و ایده ها تجلی محض ضرورت ماده هستند.

مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را به همراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلاب‏های ۱۸۴۸ بیانیهٔ کمونیست را به رشتهٔ تحریر در آورد. مارکس در این سال‌ها با محیط دانشگاهی و ایده‌آلیسم آلمانی و هگلی‌های جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت.

از نظر مارکس اقتصاد عامل تعیین کننده تاریخ بشریت است و منشا تمامی تغییر و تحولات زندگی انسان است از همین روی تبدیل به ارزش اصلی می‏شود و سرمایه‏داری شکل می گیرد. همه چیز از جمله دین خلق شده تا منافع سرمایه‏داران را حفظ کند برهمین اساس وی دین را افیون توده‏ها معرفی کرد که د رواقع ساخته پرداخته سرمایه‏داران برای به زنجیر کشیدن فکر و ذهن مردم است.

از نظر مارکس، دین اساساً محصول یک جامعه طبقاتی است، بنابراین دین، ریشه در مسائل اجتماعی و اقتصادی و در واقع، ریشه در از خودبیگانگی انسان دارد؛ زیرا در جامعه طبقاتی، انسان ها از خود بیگانه اند. البته گاهی مارکس دین را ساخته دست قدرتمندان در راستای چپاول محرومان معرفی می کند و گاه آن را نوعی رفتار دفاعی می داند که محرومان برای توجیه و تحمّل وضع و شرایط موجود و به امید بهشت موعود به آن رومی آورند.

مارکس٬ یک سیستم اقتصادی ایده آل برای تبادل ارزش مساوی در جایی که ارزش بطور ساده بعنوان مقدار کاری که برای تولید هر چیزی بکار رفته است معین می‏گردد. همین نظرات اقتصادی وی را به سوسیالیسم و کمونیسم متصل می‏کند.

او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همان‌جا درگذشت. عقاید وی که در زمان خودش نیز طرفداران بسیاری یافتند، پس از مرگ توسط افراد بیشتری تبلیغ می‌شدند. با پیروزی و قدرت‌گیری بلشویک‌ها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومت‌های مارکسیستی داشتند.

همانطور که اشاره شد پایه‏های فکری مارکس ریشه در تفکر ماتریالیستی دارد و نگاه وی نسبت به دنیا شدیدا مادی است و از آن بالاتر اقتصاد را منشأ منحصربه فرد تحولات فکری و اجتماعی می‏دانست.

همین نوع نگاه و مطالعه کم و اطلاعات نا معتبر وی از دین و تکیه او تنها بر رفتار دینداران که هرگز مرجع خوبی برای شناخت دین نبوده است منجر به باور منحرف وی از دین می‏شود. در حالی که نظام اعتقادی و ارزشی ادیان آسمانی حاوی مضامین ظلم ستیزانه و انقلابی بسیاری است و شواهد تاریخی فراوانی نیز از مخالفت ادیان آسمانی با ظلم و ظالم حکایت می کنند؛ هم‏چنین اکثر پیروان ادیان حق، محرومان و مستضعفان بودند که همواره با ستمگران و استثمارگران در ستیز به سر می بردند و علت اصلی مخالفت کافران و مشرکان با ادیان آسمانی حفظ موقعیت برتر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خود بوده است؛ بنابراین، احتمال اختراع دین از سوی استثمارگران برای حفظ منابع قدرت و نیز از طرف مستمندان و ضعفا برای توجیه وضع موجود، نفی می‏گردد.

بی شک در طول تاریخ، ستمگرانی به منظور خاموش ساختن فریاد پابرهنگان به تحریف پاره ای از حقایق دینی پرداخته و مقام و منزلت خویش را الهی و آسمانی جلوه داده اند و تاریخ دینی مسیحیت حاکی از این مطلب است؛ ولی این واقعیت تاریخی نباید مانع شناخت ادیان حقیقی گردد.

از نقد دینی وی که بگذریم بسیاری از اندیشمندان هرگز اعتقاد راسخ مارکس را به اقتصاد نپذیرفتند، به نظر آنها نه تنها دلیلی وجود ندارد که اقتصاد را منشأ منحصربه فرد تحولات فکری و اجتماعی بدانیم، بلکه لااقل می توان گفت، پاره ای از معارف بشری، بدون استناد به چرخ تولید و با استمداد از فرایند تفکر و ربط گزاره های نظری به بدیهیات، تحصیل می شوند و هم چنین در مواردی، با تحولات اقتصادی و تولیدی، هیچ گونه تغییر معرفتی در این دامنه پدید نمی آید.
 
اما با اين همه ماركس و انديشه هاي او همچنان داراي تأثيري انكار ناپذير بر انديشه صاحب نظران معاصر است و همچنان از او مي خوانيم...

منابع:

1. نقد اندیشه: دیدگاه مارکس / عبدالحسین خسرو پناه
2. مردان انديشه – برايان مگي- نشر طرح نو
3. سخنرانی "رحيم‌پور ازغدي" در جمع دانشجويان "قاره آمريكا" در اكوادور
 
*دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت رسانه دانشگاه تهران
 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار