کد خبر:۱۷۷۳۲۵
سلسله همايش‌هاي «جريان‌شناسي تاريخ معاصر» - 4؛ بخش دوم

پارسانيا بررسی کرد: نسبت جریان روشنگری با پست‌مدرن / جنگ جهاني اول و تقسيم دنيا به دو بلوك شرق و غرب

عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي با بیان اینکه در جنگ جهاني اول تحت ﺗﺄثیر افکار مدرنیته، لنین توانست قدرتی در روسیه به دست آورد، گفت: بدين ترتيب مارکسیسم ایده ...
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، در ادامه دومین جلسه از سلسله همايش‌هاي آموزشي «جريان‌شناسي تاريخ معاصر» با عنوان «جریان روشنفكري در ايران» به همت مؤسسه ولاي منتظر(عج) و با همكاري مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی (ره) و مرکز مطالعات عالی انقلاب اسلامی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد، حجت‌‌الاسلام حميد پارسانيا، عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي به بحث روشنفکری و نحوه بوجود آمدن آن و نسبت آن با استعمار پرداخت.

رمانتيسم متاثر از عرفان اسلامي بود
 
در قرن 19 جریان رمانتیسم در آلمان بوجود آمد كه کمی متأثر از حوزه عرفان جهان اسلام بود. گوته در همان مقطع اشعار حافظ را ترجمه کرد.

جريان رمانتيسم توجه عرفانی به معرفت داشت، این جریان بعداً خیلی تنزل پیدا کرد و به افق شکوفای احساساتی تقلیل یافت، اما همه این جریان را ضد مدرن می‌دانند.

تقابل بين شهود و استدلال در غرب

جريان رمانتيسم از شناخت اصولی، مفهومی و استدلالی فراتر می‌رود و معرفت را به رسمیت می‌شناسد، پس منورالفکری یعنی جریانی که می‌خواهد همه مسائل را از افق فکر اصولی و استدلالی بشر بشناسد.

البته تقابل بین فکر اصولی و استدلالی با شناخت شهودی و یا بالاتر از آن، شهود برتر یا متعالی به اسم وحی در تاریخ غرب سابقه دارد و سابقه آن به جهان مدرن ختم نمی‌شود. در قرون وسطی هم این تقابل وجود داشت، ولي کفه اين تقابل به نفع شهود سنگینی می‌کرد.

تقابل بين عقل و وحي در قرون وسطي و در دوران مدرن

ایمان‌گروی بر سر عقل‌گروي زده می‌شود و این فضا غالب بوده است. عنصر مشترک تاریخ فرهنگ و تمدن غرب تفکیک بین حوزه عقل و وحی و دین است، چه در قرون وسطی و چه بعد از آن، ولي کفه آن در قرون وسطي به نفع وحی و دین سنگینی می‌کرد و بعد از قرون وسطی، کفه به نفع عقل و شناخت مفهومی و استدلالی و حالا تجربی سنگینی می‌کند.

جهان مدرن تفکیک و جدایی را نمی‌پذیرد و به نفع شناخت بشری اصولی و مفهومی فتوا و رﺃی می‌دهد. این دیدگاه در قرن 17 و 18 با غلبه ناسیونالیسم و عقل‌گرایی بود و در قرن 19 و 20 با غلبه حس‌گرایی و تجربه‌گرایی از دهه‌های پایانی قرن بیستم به نوعی بحران گرفتار شد.

بحران روشنگري و عبور از مدرنیته

بحران در عقل و حس، به بحران در روشنگری منجر شد و روشنگری به عنوان یک عنصر مقدم و اساسی شناخته می‌شد، لذا این بحران موجب شد که بگویند جریان‌های پست‌مدرن شکل گرفته است؛ یعنی دارند از مدرنیته عبور می‌کنند. یک پرچمی در دست این جریان بود که می‌گفت: عالم تیره و تاریک بس است و ما می‌خواهیم جهان را روشن کنیم.

عامل این تاریکی به اسم دین و وحی بوده و حالا می‌خواستند به اسم عقل و علم بشری روشن شود، وقتی این عقل و علم به بن‌بست کشیده شد، گفتند روشنگری فرو ریخت.

تناسب پست مدرنيسم با روشنفكري

پست مدرن بوجود آمد؛ پست‌مدرن‌ها چند ویژگی دارند، اما حتي یکی از این ویژگی‌ها قائل به منورالفکری یا روشنگری نیست، آنها معتقدند که در بشر چیزی به اسم روشنفكري نداریم.

اين حرف شاهدي براي نقض یکی از خصوصيت جدی جهان مدرن است كه مي‌گويد انسان با شناخت اصولی خود مي‌تواند عالم را بشناسد؛ و نقض این خصوصيت، شاهدي براي اتمام دوره مدرنيته است.

البته شناخت حسی، عقلی و مفهومی در جهان اسلام نيز بوده است، ما جریان‌های فلسفی هم داشته‌ایم، اما ویژگی جهان اسلام این است که جدایی و تفکیک در آن غالب نبوده است؛ نه اینکه این جدایی و تفکیک در اسلام چه در سطح عمومی و چه در میان شیعیان احیانا نبوده است، نوعی ظاهرگرایی و نقل‌گرایی در برابر عقل‌گرایی یا احیانا نوعی ترجیح به حوزه عقل‌گرایی در مقابل آن و افراط و تفریط نبوده است.

از ديدگاه اسلام شناخت فراعقلي، پيامبر دروني است

هيچ يك از جریان‌های عقلانی جهان اسلام به تردید در کتاب مقدس و اینکه یک شناخت فراعقلی داریم شاخص نبودند، لیکن همه آنها با همان شناخت عقلی اثبات می‌کردند که ما یک شناخت فراعقلی هم داریم، این شناخت فراعقلي پیغمبر درونی است و یک پیغمبر بیرونی هم داریم.

ابن‌سينا،‌ متفكر عقلي جهان اسلام

ابن سینا یکی از شاخص‌های برجسته تفکر عقلی در جهان اسلام است و آنقدر به عقل بها می‌دهد که می‌گوید اگر کسی مطلبي را بدون استدلال قبول و يا رد کند اصلا آدم نیست، ما اگر در مورد چیزی استدلال نداریم، نباید آن را رد يا قبول کنیم، بلكه باید آن را در وضعیت امکان احتمالي بگذاریم و بگوييم من نمی‌دانم شاید درست باشد، شاید هم غلط باشد، انسان باید خيلي متواضعانه صحبت کند.

ابن سينا در کتاب آخر خود که 1000 سال است بعنوان متن درسي استفاده مي‌شود، شروط بسیار مهمی مطرح مي‌كند. پيرامون اين كتاب نقد و اثبات و گفت‌وگوهایی از فخر رازی، خواجه نصیرالدین طوسی، قطب رازی و دیگران شکل گرفته است.

ابن‌سينا معرفت شهودي را با عقل اثبات مي‌كند

ابن‌سينا سه بخش آخر کتاب را به حوزه مسائل عرفانی و احساسی اختصاص داده است. نام بخش نهم كتاب «فی مقامات عارفین» است كه در اين بخش با عقل اثبات می‌کند که ما معرفت عرفانی و شهودی هم داریم.

قرآن کریم پیامبر را این‌گونه معرفی می‌کند که «یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» و به پیامبر می‌فرماید از طریق وحی «علمک ما لم تکن تعلم» چیزی را به تو آموختیم که نه اینکه نمی‌دانستی و چیزی را به شما می‌آموزاند که نه آنکه نمی‌دانستید و نمی‌دانید، نه بلکه برای آن بود که بتوانید فرا بگیرید.

این خطاب به پیامبری است که دارای ویژگی بیان و امیر بیان است. چیزی را که عقل هم می‌فهمد، اینها را هم برمی‌انگیزاند.

منکر عقل نیست، بلکه عقل یک پیامبر درونی است، کلمه عقل و دعوت به عقل، به عنوان حجت خداوند پذیرفته شده است. بخشی از وحی ناظر به آن چيزي است که عقل می‌آموزد. نه می‌دانستیم و بدون آن هم گمراهی آشکار هم خواهد بود.

شكل‌گيري فرهنگ غرب با اعراض از وحي

فرهنگ غرب با اعراض از وحی و توجه به این عالم شکل گرفت و ظرفیت‌های ذهنی و عملی انسان را متوجه این عالم و تسلط بر این عالم کرد و بسیاری از ظرفیت‌های انسان را اين‌گونه به فراموشی سپرد. انسان به اين ترتيب بسیاری از ارتباطاتی را كه با عالم داشت، از دست داد، ولي بسیاری از ظرفیت‌ها را هم بدست آورد.

ما با چنین فرهنگی مواجه هستیم كه ابتدا درون خود ظرفیت‌ها را فعال کرد و نظام‌های اجتماعی و سیاسی را بوجود آورد که دیگر دلیلی نداشت برای خودشان یک تفسیر دینی و آسمانی کنند.

امروزه در غرب كاركرد دنيوي دين مدنظر است

در قرون وسطی به دلیل اینکه مرجعیت، دین و وحی بود زندگی دنیوی را بايد به دروغ هم که شده، تفسیر دینی می‌کردند، اما حالا برای دین تفسیر دنیایی می‌کنند، دين بايد براي کسی که می‌خواهد دیندار باشد، كاركردي در این دنیا داشته باشد؛ یعنی ابتدا ظرفیت‌های درون خود را باور کند؛ ابتدا تفکر این موضوع آمد، فلسفه‌اش آمد، حتی قبل از فلسفه، هنرش آمد، حتی قبل از هنر، عملش آمد.

شما فکر کردید قرون وسطی عمل به دنیا نبود؟ قدرت‌های محلی و پاپ آنها دنیوی بودند یا الهی؟ دنيوي بودند، اما پوشش دینی می‌گرفتند.

براي پاپ در قرون وسطی یک رقیب به نام رنسانس بوجود آمد که به مراتب خطرناک‌تر از خودش بود؛ زیرا این رقیب حتی به دنبال توجیه دینی خود هم نبود و گوی سبقت را از پاپ ربود و آثار دین را هم کامل محو کرد و رفت، حتی اسمش را هم برد.

وقتی از سكه‌اي تقلب نمي‌كنند یعنی آن سكه كلا از اعتبار کلا ساقط شده است، ولي وقتی که تقلب روی سکه وجود دارد یعنی آن سکه هنوز اعتبار دارد.

چون در قرون وسطی هنوز نگاه دینی به عالم و آدم وجود داشت، دنیا طلب‌ها هم خودشان را توجیه دینی می‌کردند، اما وقتی اين نگاه ديني از اعتبار افتاد، دیگر نیازی به توجيه ديني نبود، حالا دیندارها باید خودشان را توجیه کنند؛ یعنی قصه عکس می‌شود.

انقلاب كبير فرانسه يك انقلاب کاملا سكولار بود

انقلاب هنری که در رنسانس شد، انقلاب فلسفی که در قرن 17 و 18 رخ داد و در پایان قرن 18 به صورت انقلاب سیاسی هم درآمد؛ همچنين انقلاب کبیر فرانسه که کاملا سکولار و دنیوی بود، در نتیجه یک قدرت سیاسی صرفا زمینی ایجاد کردند و قصد آزاد‌کردن انسان از همه باورهای گذشته و آزاد کردن انسان برای هر نوع عملی برای تسلط بر عالم را داشتند.

لیبرالیسم یعنی آزادی انسان که یک بعد اقتصادی هم پیدا کرد، یعنی شما در قرن 18 و 19 با لیبرالیسم اقتصادی مأنوس هستید؛ یعنی در قرن 18 و 19، لیبرالیسم یک قدرت اقتصادی سرمایه‌داری بوجود آورد که علاوه بر ظرفیت‌های درون اروپا، در قرن 19 به بیرون اروپا آمد و وارد کشورهای غیرغربی شد.

یعنی 200 سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه، آن حرکت فکری به افق سیاسی رسید. در قرن 18 كه انقلاب صنعتی رخ داد، این تفکر اروپا را تسخیر کرد و در قرن 19 از خانه خود بیرون آمد و به کشورهای غیر اروپایی رسيد و استعمار کشورهای غیر غربی توسط قدرت‌های دنیا طلب غربی بسط پیدا کرد.

قرن نوزدهم، قرن استعمار بود

قرن 19، یعنی قرن استعمار؛ یعنی قرني كه مواد خام و نیروی کار، ظرفیت‌ها و امکانات بقیه جهان تصرف می‌شود و به اروپا می‌رود و انباشته می‌شود، ولي به رغم اینکه ثروت دنیا به آنجا می‌رود، درون خود اروپا فاصله‌ بین فقر و غنی بیداد می‌کند، یعنی صاحبان سرمایه، قدرت و سیاست همه یک‌جا جمع شده‌اند؛ در اینجا فقط و فقط قوانین طبیعی قدرت و اقتصادی عمل می‌کند و هیچ کنترلی روی آن نیست.

داستان اولیور تویست نشان می‌دهد که در انگلستان قرن 19 در نواخانه به مردم عادي چه مي‌گذرد. علوم اجتماعی در انگلستان دیرتر از فرانسه و جاهای دیگر شکل گرفت، در انگلستان نهادهای اجتماعی خود را بيشتر در داستان‌ها نشان می‌دهند.

قحطی مرگ‌بار در ایرلند در زمان نخست‌وزیری پدر راسل بود

در قرن 19 در ایرلند قحطی رخ داد و قریب به یک میلیون نفر در آنجا از گرسنگی مردند. جان راسل پدربزرگ برتراند راسل در زمان قحطي نخست وزیر انگلستان بود. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که این قحطی نه به دليل عوامل جغرافیایی و خشکسالی، بلكه به دليل عملکرد اقتصادی و سیاسی بود.

مردم از گرسنگی می‌مردند، در حالیکه گندم و برنجي که در منطقه ایرلند در پناه قدرت نظامی سربازان انگلیسی و به خاطر منافع اقتصادی انباشته مي‌شد به جاهای دیگر می‌رفت. این روشنگري قرن 19 و پیامدهای اقتصادی و انسانی آن است.

مبارزه با دين در قالب سوسياليسم، كاپيتاليسم و كمونيسم

حرکت دیگری كه در قبال این جریان و از دل فرهنگ و تمدن غرب ایجاد شد، حرکت سکولار بود، كه يك حرکت دنیوی به شمار مي‌رود، اما حل مسئله فقر مردم و حل مشکلات اجتماعی و سیاسی در گرو اين است كه نظام سرمایه‌داری و کاپیتالیسم و مالکیت فرو بریزد و سوسیالیسم و کمونیسم بر پا شود.

سوسیاليسم و کمونیسم و کاپیتالیسم، همه سكولار هستند، در حدود 300 سال است که با نگاه و باور دینی در حوزه فرهنگ عمومی ستیز شده ‌است، ولي ما در همان ظرفیت و چارچوب، فرهنگی نداشته‌ایم که بتواند مدرنیته را کنار بگذارد.

مارکس در سال 1883 مرد، نتیجه اندیشه‌ها و تلاش‌های مارکس و کسانی که قبل از او، با او و بعد از او می‌اندیشیدند و مشکلات لیبرالیسم را که امروز به آن «لیبرالیسم متقدم» مي‌گويند را می‌دیدند، این بود که انجمن‌های بین‌المللی را تشکیل دادند تا کارگران جهان را متحد كنند و بدين ترتيب، احزاب و کمونیسم شکل گرفت.

جنگ جهاني اول و تقسيم دنيا به دو بلوك شرق و غرب

در جنگ جهاني اول، تحت ﺗﺄثیر این افکار، لنین توانست قدرتی در روسیه به دست آورد و بدين ترتيب مارکسیسم ایده حکومتی خود را محقق شده ديد و دنیایی که غرب تصرف کرده بود به دو بلوک شرق و غرب تقسيم شد.

البته، این شرق و غرب، شرق و غرب فرهنگی و فکری نیست، بلكه شرق و غرب سیاسی و جغرافیایی است. این شرق و غرب ابتدا شکل جغرافیایی داشت، چون روسیه در طرف شرق بود، اما واقعيت این است که این شاخصي برای دو نوع سیاست شد.

بوجود آمدن مائويیسم در مقابل لنینیسم

سپس در چین مائويیسم در مقابل لنینیسم بوجود آمد و حدود 7، 8 دهه در طی قرن بیستم این ماجرا، ماجرای مسلط بود؛ یعنی جهان به لحاظ سیاسی در یک فرهنگ واحد که فرهنگ مدرن است به دو قطب شرق و غرب تقسيم شد و مبدﺃ مختصات جهان این دو قطب بودند.

موقعی که می‌گوییم مبدﺃ مختصات جهانی این دو قطب هستند، یعنی شناسنامه کشورها و آدم‌های مختلف با این دو مبدﺃ رقم می‌خورد. اهمیت افراد و کشورها، هویت افراد و کشورها، دوست ‌بودن یا دشمن ‌بودن براساس اين دو مبدأ سنجيده مي‌شد، یعنی اولين سؤالی که به ذهن می‌آمد این بود.

اوايل قرن بیستم این جریان در مقابل لیبرالیسم متقدم، موضع سیاسی و اقتصادی داشت و در قرن 19 این جریان با عنوان جریان چپ شناخته می‌شد. به خاطر مسائلی که در مجلس فرانسه شکل گرفته بود جریان لیبرالیسم و کاپیتالیسم جریان راست شناخته می‌شدند.

نگاه روشنفكرانه و نقادانه جريان چپ

جريان چپ در قرن 20 عنوان روشنفکری به خود گرفت؛ یعنی نگاه نقادانه، اجتماعی، سیاسی و فعال داشت و داراي حركت و تلاش و تشكل بود.

منورالفکری از قرن 17 ايجاد شد، اما عنوان روشنفکری با این بارِ چپ از قرن بیستم آمد، ولي هویت آن از قرن 19 و در تمام قرن بیستم فعال بود.

منورالفکری و روشنفکری در غرب چگونه شکل گرفت؟

قرن 19، دوران حماسه‌ بود و در اوج حماسه این اسم را برای خودش انتخاب کرد، پس منورالفکری و روشنفکری در غرب چگونه شکل گرفت؟ در قرن 19 واقعیت روشنفکری پدید آمد و در دهه اول قرن بیستم احساس در اوج بودن می‌کرد، اما درست از همان روزی که به پیروزی رسید، حضیض آغاز شد.

وقتی آندره ژید آن نامه را امضاء کرده بود، کتاب بازگشت از شوروی را كه آل‌احمد نيز آن را ترجمه كرده است نوشت، این حرک به معنی بازگشت از مارکسیسم بود؛ این یک اشکالی داشت، چراکه این دوره، يك دوره تراژدی است که آغاز شده است. جنگ سرد و گرم آغاز شد، و اندیشه‌های روشنفکری در اروپا با مشکلاتی مواجه شدند. این رویه و فرزند خودشان یعنی روسیه، لنینیسم و بعد استالنیسم و بعد کشتارها، اختلاف نظرهایی را بوجود آورد.
 
آغاز مارکسیسم اروپایی

سپس مارکسیسم اروپایی بوجود آمد و شکل گرفت، خودش تحرکاتی را در دهه 60 آغاز کردند و دیگر این پایان تراژدی مارکس بود، البته چندان موفقیتی هم نداشتند؛ این تراژدی را به این معنی گرفتند که سرمایه‌داری بر سر عقل آمده و یک طوری ما را دارد کنترل می‌کند. پیش‌بینی‌های مارکس یک مقدار هوشیارش کرده است.

بالاخره ماجرا با افول بلوک شرق نقطه جدیدی پیدا کرد، یعنی اگر بگوییم تراژدی در دهه 60، 70 تمام شد دیگر دوران افول تا فروپاشی بلوک شرق بود.
 
ادامه دارد...
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار