عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين(ع) با اشاره به اين كه خيليها فکر ميکنند همه فتنهها و توطئهها زير سر عمر بوده و ابوبکر نقشي نداشته است، گفت: اتفاقاً اگر با هوشمندي به تاريخ نگاه کنيم خواهيم ديد که عامل اصلي غصب خلافت ابوبکر بوده است.
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، دکتر محمدحسين رجبيدواني در جلسه پانزدهم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، ضمن بررسي ماجراي سقيفه و جانشيني پيامبر(ص) به برخي سوالات حضار پاسخ داد.
سوال: چرا مسلماناني که به حبشه هجرت کرده بودند، پس از هجرت پيامبر (ص) به مدينه به آنجا نيامدند و تا زمان فتح خيبر در حبشه ماندند؟
رجبي دواني: در زمان فتح خيبر آخرين گروه از آنان برگشتند، حتي عدهاي از آنان در زمانيکه پيامبر (ص) در مکه بودند به آنجا بازگشتند، زيرا شنيده بودند اوضاع بهبود يافته است، اما وقتي برگشتند گرفتار قريش شدند و لذا برخي دوباره به حبشه بازگشتند و وقتي خبر هجرت پيامبر (ص) را شنيدند بخش عمدهاي از آنان به مدينه آمدند.
آخرين گروه از آنان که جعفر ابن ابي طالب نيز با آنان بود، 16 نفر بودند و زماني خدمت پيامبر(ص) رسيدند که خيبر فتح شده بود، البته جزئيات آن را نميدانيم که چرا مثلاً همه با هم نيامدند، آيا امکان رفت و آمد نبوده يا پيامبر (ص) صلاح نميدانستند همه با هم بيايند؟
علي (ع) مغلوب جنگ نرم مخالفان خود شد
با ارتحال پيامبر (ص)، بحث پيرامون جنگ نرم و عمليات رواني بر ضد اسلام در دوران رسالت خاتمه يافت. با ارتحال ايشان امامت مولي متقيان، علي (ع) آغاز ميشود و در يک کلام ميتوان گفت كه علي (ع) مغلوب جنگ نرم مخالفان خود شد.
دليل غلبه دشمن بر علي(ع) توسل آنها به ابزارهاي غيراخلاقي بود
همان اميرالمؤمنيني که هيچکس در جنگ سخت حريف او نبود و ياراي مقابله با او را نداشت در جنگ نرم مغلوب دشمنانش شد، به سبب آنکه دشمن در جنگ نرم به هر وسيلهاي اعم از دروغ، توطئهچيني، فريب و ... دست مييازد و اينها از ذات مقدس اميرالمؤمنين به دور بود، لذا دشمنان موفق به غلبه بر ايشان شدند.
تجمع خواص مدينه پس از رحلت پيامبر(ص) در سقيفه
در ارتباط با حوادث بعد از رحلت پيامبر (ص) ذکر مواردي لازم است. همين که خبر ارتحال پيامبر (ص) در مدينه پيچيد مردم به شدت سوگوار شدند و بيرون ريختند و گريه و آه و ناله ميکردند. در کنار اين ابراز احساسات، نخبگان مدينه و خواص و رجال سرشناس آنان در جايي به نام سقيفه بني ساعده جمع شدند.
سقيفه يعني جايي که سقف کوتاه دارد. در مدينه از اين قبيل سقيفهها زياد بود و هر قبيله و تيرهاي از اوس و خزرج از اين سقيفهها داشت. بنيساعده از تيرههاي مهم خزرج بود که اين سقيفه متعلق به آنان بود.
در دوره جاهليت هرگاه خزرجيها ميخواستند در برابر مخالفشان يعني اوسيها موضعي بگيرند در سقيفه بنيساعده جمع شده و جلسه سري براي تصميمگيري تشکيل ميدادند. بعد از ورود اسلام به مدينه و مسلمان شدن اوس و خزرج، ديگر سقيفه بنيساعده تشکيل نشده بود.
تجمع در سقيفه ارتجاع به دوره جاهليت بود
سقيفه براي دوره جاهليت بود! مسجد محل تصميمگيري و عبادت و سياست مسلمانها شده بود و ديگر معنايي ندارد که سقيفهاي در کار باشد، اما يک ارتجاع و بازگشت به دوران جاهليت در اينجا ديده ميشود که انصار مثل دوره جاهليت سقيفه را تشکيل دادند.
سقيفه را انصار تشكيل دادند نه مهاجرين!
ما لعن و نفرينها را نثار غاصبين خلافت ميکنيم، اما سقيفه را انصار تشکيل دادند، نه مهاجرين که غاصبين از آنها بودند.
بعد از ورود پيامبر (ص) به مدينه، انصار دو نفر را به عنوان رئيس و بزرگ قبيله داشتند، يکي سعدبن معاذ که رئيس اوس بود و ديگري سعدبن عباده که رئيس خزرج بود. پس از فوت سعدبن معاذ، سعدبن عباده به عنوان بزرگ هر دو قبيله اوس و خزرج پذيرفته شد و رئيس همه انصار محسوب ميشد.
ادعاي سعدبن عباده براي جانشيني پيامبر(ص)
در آن زمان او بيمار بود و در سپاه اسامه هم نتوانسته بود حضور پيدا کند. گفته شده با وسيلهاي او را به سقيفه حمل کردند و او آغازگر صحبت شد و در جمع انصار عنوان کرد: پيامبر (ص) بعد از عمري رسالت و مجاهدت به جوار رحمت خدا رفت و ما انصار بوديم که به واسطه ايثار و جانفشانيهايمان موجب پيشرفت و گسترش اسلام شديم، لذا ما به جانشيني پيامبر (ص) اولي هستيم.
همه انصار حاضر حرف او را تصديق کردند و گفتند: هيچکس شايستهتر از خود تو نيست! و توافق صورت گرفت. دراينجا يکي از انصار عنوان کرد: اگر مهاجرين زير بار نرفتند و گفتند ما خويشان پيامبر (ص) هستيم و سابقه اسلاممان بيشتر است چه کنيم؟
اين حرف باعث اختلاف نظر بين انصار شد. عدهاي ميگفتند بايد به آنان امتياز بدهيم و عدهاي ميگفتند آنها حقي ندارند. شخصي گفت: اگر آنها ادعايي داشتند، بگوييم: يک نفر از ما و يکي از شما جامعه را اداره کند. سعدبن عباده اين نظر را نپذيرفت و گفت اين آغاز شکست شما است.
نهايتاً به اين نتيجه رسيدند كه اگر مهاجرين، خلافت سعدبن عباده را نپذيرفتند، آنان را از شهر اخراج نمايند، درحاليکه ده سال بود در کنار هم در صلح و صفا زندگي کرده بودند.
در تاريخ آمده همين که بحث خلافت سعد قطعي شد يکي از انصار به نام معنيبنعدي که سابقه دوستي با عمربن خطاب را داشت، پنهاني از سقيفه بيرون آمد و عمر را در جريان اتفاقات قرار داد.
واكنش عمر به خلافت سعدبن عباده
منابع سني نوشتهاند عمر وقتي اين خبر را شنيد دو کار کرد: اولاً ابوبکر را که در زمان رحلت پيامبر (ص) در مدينه نبود و در سنح بود، از ماجرا با خبر نمود.
او سالم غلام ابوحذيفه (حذيفه برادر هند، همسر ابوسفيان بود) را به سراغ ابوبکر در سنح فرستاد و به او پيغام داد که سريع برگردد که فتنهاي روي داده است.
عمر ادعا كرد پيامبر(ص) رحلت ننموده بلكه به ميقات الهي رفته است
اقدام دوم او اين بود که رحلت پيامبر (ص) را انکار کرد و گفت پيامبر (ص) از دنيا نرفته بلکه به ميقات الهي رفته است، همانگونه که حضرت موسي رفته بود، بنياسرائيل تصور ميکردند پيغمبرشان از دنيا رفته و مرده است و منحرف شدند، اما بعد دانستند که اشتباه کرده اند، لذا پيامبر (ص) هم به ميقات رفته و برميگردد.
حتي عباس عموي پيامبر (ص) و عبدالرحمنبن ام مکتوم به عمر گفتند اين چه حرفي است که ميزني؟ عباس گفت: من آثار مرگ را در فرزندان عبدالمطلب ميشناسم، پيامبر (ص) از دنيا رفته است. اما او قبول نميکرد.
عبدالرحمن هم براي او آيه قرآن خواند: پيامبر (ص) چه بميرد و چه کشته شود شما نبايد از اسلام برگرديد، اين نشان ميدهد مرگ براي پيغمبر هم هست، اما او قبول نميکرد.
عمر شلاقي در دست گرفته بود و تهديد ميکرد كه اگر کسي بگويد پيامبر (ص) مرده است من با اين شلاق او را ميزنم و دست و پايش را قطع ميکنم.
در چنين جوي بود که انصار نتوانستند از سقيفه بيرون بيايند و سعدبن عباده را به عنوان جانشين پيامبر (ص) معرفي کنند.
ابوبكر، عمر را قانع كرد كه پيامبر(ص) رحلت كرده است
ابوبکر رسيد و بر بالين پيامبر (ص) رفت (راست و دروغ آن به گردن همانسنيها که نقل کردهاند) و روي ايشان را گشود و بر روي ايشان بوسه زد و آنجا عنوان کرد: عمر اين چه سخني است که ميگويي؟ مگر آيه قرآن را نشنيدهاي که فرموده: اي پيامبر (ص) تو ميميري و همه خواهند مرد، رسول خدا از دنيا رفته است.
عمر قانع شد، بعدها وقتي خليفه شد ميگفت: من رحلت پيامبر (ص) را باور نميکردم تا زمانيکه ابوبکر آمد و اين آيه را خواند، گويي اولين بار بود که اين آيه را ميشنيدم.
ابوبکر به همراه عمر و ابوعبيده جراح با راهنمايي معنيبن عدي به داخل سقيفه آمدند، همان طور که گفتيم سقيفه يک جلسه سري بود.
نقل ديگري هم هست که غير از اين سه نفر مغيرهبن شعبه و خالدبن وليد هم بودند. وقتي وارد شدند عمر با خشونت گفت: شما براي چه اينجا جمع شدهايد؟ انصار گفتند: به تو ربطي ندارد، ما اينجا جمع شديم تا خليفه پيامبر (ص) را تعيين کنيم.
ابوبکر وقتي ديد تندي و خشونت عمر جواب نداد او را ساکت کرد و در سخناني به مدح انصار پرداخت.
مهره كليدي غصب خلافت ابوبكر بود نه عمر
خيليها فکر ميکنند همه فتنهها و توطئهها زير سر دومي بوده و اولي نقشي نداشته است. اتفاقاً اگر با هوشمندي به تاريخ نگاه کنيم خواهيم ديد که نفر اصلي خود اولي است و او عامل اصلي غصب خلافت بوده است.
بحثهايي كه در نتيجه آن انصار متقاعد شدند خلافت حق مهاجران است
طبق اين نقلها، ابوبکر به تعريف و تمجيد از انصار پرداخت و گفت: شما بوديد که اسلام را ياري کرديد و اگر شما نبوديد اسلام پيش نميرفت و اين فتوحات و اين دامنه گسترده اسلام پديد نميآمد.
ابوبكر بعد از اين كه خوب از آنها تعريف کرد، گفت: ما به پيامبر (ص) نزديکتريم، ما خويشان آن حضرتيم، سابقه اسلام ما بيشتر است، اجازه دهيد خلافت از ما باشد و وزارت از شما و ما متعهد ميشويم هيچ کاري را بدون مشورت و تأييد شما انجام ندهيم.
به نظر ميرسد ابوبكر به آنها امتياز داده، اما انصار زير بار نرفتند. در اينجا يکي از انصار همان خبط را کرد و گفت: من پيشنهاد ميکنم اميري از ما و اميري از شما باشد.
عمر تا اين سخن را شنيد، گفت: دو امير در يک اقليم نميگنجد و دو شمشير در يک نيام نميرود. يک خليفه بايد باشد و آن هم از ما. انصار گفتند: پس بايد از ما باشد و اگر نپذيريد شما را از مدينه بيرون ميکنيم.
يکي از انصار پيشنهاد کرد براي آنکه همه از خلافت بهرهمند باشند، آن را دورهاي قرار دهيم. خليفه اول از ما انصار باشد و خليفه دوم از شما مهاجرين، خليفه سوم از ما و خليفه چهارم از شما. در اين صورت اگر خليفه انصاري بخواهد کج رود مهاجرين جلويش ميايستند و اگر خليفه مهاجر کج برود، انصار جلوي او ميايستند.
ابوبکر که گويي منتظر چنين فرصتي بود حديثي را نقل کرد و به پيامبر (ص) نسبت داد و گفت: پيامبر (ص) فرمودند: جانشينان من قريشي هستند، در نتيجه شما نميتوانيد خليفه باشيد.
اختلاف افكني ابوبكر بين اوس و خزرج
ثانياً اگر شما خليفهايد بگوييد خليفه اوسي است يا خزرجي؟ اگر خزرجي باشد مهاجرين و اوسيها زير بار نميروند و اگر اوسي باشد مهاجرين و خزرجيها نميپذيرند.
انصار، اوس و خزرج را از ياد برده بودند و همگي خود را انصار ميدانستند، اما ابوبکر دعواي قديمي آنها را زنده کرد. اوسيها كه هميشه از نظر شمار و عدد کمتر از خزرجيها بودند وقتي سخنان ابوبکر را شنيدند جمع خود را از خزرجيها جدا کردند و دور يکي از بزرگانشان به نام اسيدبن حضير اوسي جمع شدند.
او گفت: ابوبکر راست ميگويد، ما يادمان رفته است که خزرجيها تا قبل از اسلام با ما چهکردند. اگر خلافت يکبار به دست آنها بيفتد محال است که به ما برگردانند، لذا بايد جلوي آنها را بگيريم.
بي بصيرتي انصار در برابر اختلاف افكني ابوبكر
اينها همه ناشي از بيبصيرتي آنها بود، اگر بصيرت داشتند بايد تابع فرمايش پيامبر (ص) ميبودند و اين مسائل را طرح نميکردند و اگر هوشمند و هوشيار بودند بايد ميفهميدند اين شخص هم مخالف اوس و هم مخالف خزرج است و ميخواهد بين آنها اختلاف بيندازد، اما اين را نفهميدند و گفتند او درست ميگويد.
در اين ميان بشيربن سعد پسر عموي سعدبن عباده که خود خزرجي بود، اما به پسرعموي خود حسادت داشت (بشيربن سعد پدر نعمانبن بشير بود)، خطاب به خزرجيها گفت: اينها درست ميگويند و از خويشان پيامبر (ص) هستند، نبايد زحمات خود براي اسلام را با چيزي که در آن حق نداريد به هدر بدهيد، شما براي اسلام زحمت کشيدهايد و وظيفهتان بوده، اما حق خلافت براي آنهاست.
بيعت انصار و مهاجرين با ابوبكر
با اين سخنان گروهي از خزرجيها هم متزلزل شدند و ابوبکر كه ديد تير کاملاً به هدف نشسته گفت: اينک دو صحابي لايق و شايسته پيامبر (ص) در اينجا حضور دارند و هر دو لايق خلافت هستند عمربن خطاب و ابوعبيده جراح، با هر کدام كه خواستيد به عنوان خليفه بيعت کنيد.
آن دو هم كه کاملاً هماهنگ بودند گفتند: تا تو صحابي باسابقه پيامبر (ص) که قدمت اسلامت از ما بيشتر است و سنت نيز بيشتر از ما است و يار غار پيامبر (ص) بودي، حضور داري نوبت به ما نميرسد.
تا آن دو به سوي ابوبکر حرکت کردند که با او بيعت کنند اوسيهاي حاضر، در رقابت با خزرجيها سريع به سوي ابوبکر رفتند و با او بيعت کردند، خزرجيها هم تحت تأثير بشيربن سهل با ابوبکر بيعت کردند. کار به جايي رسيد که سعدبن عباده که تا چند دقيقه پيش بنا بود خليفه شود نزديک بود زير دست و پا له شود!
دلايلي كه عمر براي شايسته نبودن علي(ع) براي خلافت برشمرد
به همين سادگي تمام شد! وقتي بيعت صورت گرفت، عمر گفت: اين بيعت خصوصي بود، بايد خليفه را به مسجد ببريم تا بيعت عمومي با او صورت گيرد. در اين موقع در حاليکه عمر پيشاپيش جمعيت براي رفتن به مسجد حرکت ميکرد، صداهايي برخاست که گوينده آن هم معلوم نيست!
وي گفت: پس علي چه؟ مگر ما پيش از اين با او بيعت نکرده بوديم؟ عمر پاسخ داد: اولاً علي جوان است و پختگي لازم را ندارد، ثانياً دستش به خون بزرگان قريش آغشته است و قريش زير بار خلافت او نخواهد رفت، ثالثاً فرصت براي او هست که به خلافت برسد و به اين ترتيب آن صداها هم آرام گرفت.
بازسازي سقيفه توسط وهابيها
وهابياني که تمامي آثار پيامبر (ص) را از بين برده و ميبرند، سقيفه را حفظ کردهاند و حتي درصدد بازسازي آن هستند!
عمر پيشاپيش جمعيت به راه افتاد و شعار ميداد: مردم توجه کنيد خليفه رسول خدا تعيين شده، ابي بکر ابن ابي قحافه، براي بيعت با او به مسجد بياييد. ابوبکر را بر منبر پيامبر (ص) نشاندند و تودههاي مردم براي بيعت با او ميرفتند.