مناظرات مکتوب-دیدگاه مصطفی ملکیان و عبدالله نصری-19
کد خبر:۱۸۳۳۶۴
مناظرات مکتوب-دیدگاههای اقبال لاهوری و شهید مطهری-18
با پايان نبوت حجيت و اعتبار وحی از بین رفته / اقبال طرفدار اصل بقاي نياز به راهنمايي است اما فلسفهاش اشکال دارد
در مقابل دیدگاه اقبال لاهوری که با پايان يافتن نبوت حجيت و اعتبار وحی از بین رفته، دیدگاه شهید مطهری قرار دارد كه اقبال صددرصد طرفدار ...
گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ ختم نبوت مسئلهاي است كه در مجموعه اعتقادات ما داراي نقش زيربنايي بوده و بسياري از اصول ديني ديگر ما بر آن استوار ميگردد؛ مسئلهاي كه خصوصاً در جامعه امروز ما در باب آن نظرات متفاوتي ارائه ميگردد.
تعدادي از متفكران معتقدند كه معني ختم نبوت اين است كه نياز بشر به تعليمات الهي كه از راه وحي رسيده رفع شده و چون بشر در اثر بلوغ و رشد فكري نيازي به اين تعليمات نداشت، نبوت پايان يافت. در مقابل گروهي ديگر از انديشمندان معتقدند كه نياز به وحي جديد و تجديد نبوتها رفع شده است نه نياز به دين و تعليمات الهي.
متفكر اسلامي اقبال لاهوري، جز اولين افرادي بود كه نسبت به موضوع ختم نبوت، مسائلي را مطرح نمود كه همين مبناي بسياري از شبهات در باب خاتميت در سطح جامعه امروز ما شد.
اقبال لاهوری:
دورههای هدایت بشریت
1. جهان بشريت دو دوره اساسي دارد: دوره هدايت وحي، و دوره هدايت تعقل و تفكر در طبيعت و تاريخ؛ هر چند در جهان قديم چند دستگاه بزرگ فلسفي (از قبيل يونان و روم) وجود داشته، اما ارزش چنداني نداشته و بشريت هنوز در دوره كودكي به سر ميبرده است.
اقبال ميگويد: «شك نيست كه جهان قديم در زماني كه انسان در مقايسه با حال حاضر حالت بدوي داشت و كما بيش تحت فرمان تلقين بود چند دستگاه بزرگ فلسفي ايجاد كرده بود، ولي نبايد فراموش كنيم كه اين دستگاهسازي در جهان قديم كار اندیشه مجرد بوده که نمیتوانسته است از طبقهبندی معتقدات دینی مبهم و سنتها آن سوتر رود و هیچ نقطه اتکایی درباره اوضاع عینی زندگی برای ما فرهم نمیآورد.
2. پيامبر اكرم (ص) كه پيامبري با او به پايان رسيده هم به جهان قديم تعلق دارد و هم به جهان جديد؛ از جهت منبع الهامش كه وحي است نه مطالعه تجربي طبيعت و تاريخ به جهان قديم تعلق دارد و از جهت روح تعليماتش كه دعوت به تفكر و تعقل و مطالعه طبيعت و تاريخ است و با تولد اين امور كار وحي متوقف ميشود به جهان جديد تعلق دارد.
پيغمبر اكرم ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است
اقبال ميگويد: پس چون به مسئله از اين لحاظ نظر شود بايد گفت كه چنان مينمايد كه پيغمبر اكرم ميان جهان قديم و جهان جديد ايستاده است تا آنجا كه به منبع الهام وي مربوط ميشود به جهان قديم تعلق دارد و آنجا كه روح الهام وي در كار ميآيد متعلق به جهان جديد است؛ در زندگي وي منابع ديگري از معرفت را اكتشاف ميكند كه شايسته خط سير جديد آن است.
ظهور اسلام، ظهور و ولادت عقل برهاني استقرايي است
ظهور و ولادت اسلام، ظهور و ولادت عقل برهاني استقرايي است؛ در نتيجه این اكتشاف، ضرورت پايان يافتن خود رسالت به حد كمال ميرسد و اين خود مستلزم دريافت هوشمندانه اين امر است كه زندگي نميتواند پيوسته در مرحله كودكي و رهبري شده از خارج باقي بماند.
ملفی شدن كاهني و سلطنت ميراثي در اسلام، توجه دائمي به عقل و تجربه در قرآن و اهميتي كه اين كتاب مبين به طبيعت و تاريخ به عنوان منابع معرفت بشري ميدهد، همه سيماهاي مختلف انديشه واحد ختم دوره رسالت است.
علامه شهيد مرتضي مطهري در همان سالهاي حيات خويش نسبت به اين مسئله حساس شده و در كتاب «وحي و نبوت» به بررسي و نقد دقيق آراء اقبال لاهوري در باب خاتميت پرداخت.
اسلام اصل توحید را عامل زندهای در زندگي عقلي و عاطفي بشر قرار داد
شهید مطهری: اقبال لاهوري ميگويد اين فرهنگ جديد پايه وحدت جهاني را بر اصل توحيد بنا نهاد. اسلام به عنوان دستگاه حكومت وسيلهاي عملي است براي آنكه اصل توحيد را عامل زندهاي در زندگي عقلي و عاطفي نوع بشر قرار دهد.
علت شكست اروپا در علوم سياسي و اجتماعي؛ و بيحركتي اسلام در ظرف مدت پانصد سال اخير
اسلام وفاداري نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداري نسبت به حكومت استبدادي را و چون خدا، بنيان روحاني نهايي هر زندگي است وفاداري به خدا عملا وفاداري به طبيعت مثالي خود آدمي است؛ اجتماعي كه بر چنين تصوري از واقعيت بنا شده باشد بايد در زندگي خود مقولههاي ابديت و تغيير را با هم سازگار كند، بايستي كه براي تنظيم حيات اجتماعي خود اصولي ابدي در اختيار داشته باشد؛ چراکه آنچه ابدي و دائمي است در اين جهان جاي پاي محكمي براي ما ميسازد.
ولي چون اصول ابدي به اين معني فهميده میشوند كه معارض با هر تغييرند؛ يعني معارض با چيزي هستند كه قرآن آن را يكي از بزرگترين آيات خدا ميداند، آن وقت سبب ميشوند كه چيزي را كه ذاتا متحرك است از حركت باز دارند.
شكست اروپا در علوم سياسي و اجتماعي اصول اول را مجسم ميسازد و بيحركتي اسلام در ظرف مدت پانصد سال اخير اصل دوم را مجسم ميسازد آيا اصل حركت در اسلام چيست؟ همان اصل كه به نام اجتهاد خوانده ميشود.
هدايت عقل تجربي نميتواند جانشين هدايت وحي شود
مطابق بيان بالا نياز به راهنمايي وحي براي هميشه باقي است هدايت عقل تجربي نميتواند جانشين هدايت وحي شود.
اقبال صددرصد طرفدار اصل بقاي نياز به راهنمايي براي هميشه است ولی فلسفهای که ذکر میکند مشکل دارد
خود اقبال نيز صددرصد طرفدار اصل بقاي نياز به راهنمايي براي هميشه است و حال آنكه فلسفهاي كه او براي ختم نبوت ذكر كرده، مستلزم اين است كه نه تنها نياز به وحي جديد و رسالت جديد، بلكه نياز به راهنمايي وحي پايان ميپذيرد و در حقيقت نه تنها نبوت، بلكه ديانت پايان مييابد.
آیا ختم نبوت به معني رسيدن بشر به مرحله خودكفايي است؟
اين توجيه اشتباهآميز اقبال از ختم نبوت سبب شده كه همان نتيجهگيري غلط از گفتههاي او بشود و چنين پنداشته شود كه دوران ختم نبوت يعني دوران استقلال بشر از وحي؛ نياز بشر به راهنمايي و آموزش و پرورش پيامبران از نوع نياز كودك به معلم كلاس است، همانطور که كودك هر سال به كلاس بالاتر ميرود و معلم عوض ميكند، بشر نيز دوره به دوره به مرحله بالاتر پا گذاشته و قانون و شريعتش عوض شده است. كودك به كلاس نهايي ميرسد و گواهينامه پايان تحصيل ميگيرد و از آن به بعد خود مستقل از معلم و استاد به تحقيق ميپردازد.
بشر دوره خاتميت نيز با اعلام ختم نبوت گواهي پايان نامه تحصيلات و بي نيازي از تحصيلات كلاسيك را گرفته و خود مستقلا با مطالعه طبيعت و تاريخ به تحقيق ميپردازد و «اجتهاد» يعني اين. پس ختم نبوت يعني رسيدن بشر به مرحله خودكفايي
بدون شك اين گونه تفسير از ختم نبوت چيزهايي است كه نه براي اقبال قابل قبول است و نه براي كساني كه اين نتيجهگيريها را از سخنان اقبال كردهاند.
عقلانيت و خاتميت:
اشتباه برداشت از دیدگاه اقبال: با تولد عقل تجربي، تجربه دروني (وحی) نیز پايان میيابد در حالیکه اقبال تجربه درونی را همیشگی میداند
ثانيا اگر نظريه اقبال درست باشد بايد با تولد عقل تجربي آن چيزي كه اقبال آن را تجربه دروني مينامد (مكاشفات اولياءالله) نيز پايان يابد؛ چون فرض بر اين است كه اين امور از نوع غريزهاند و با ظهور عقل تجربي، غريزه كه راهنمايي از بيرون است فروكش ميكند و حال آنكه خود اقبال تصريح ميكند كه تجربه باطني براي هميشه باقي است و از نظر اسلام تجربه دروني يكي از منابع سه گانه معرفت است.
اقبال شخصا گرايش عرفاني شديدي دارد و به الهامات معنوي سخت معتقد است او خود مي گويد: اين اندیشه به آن معني نيست كه تجربه باطني كه از لحاظ كيفيت تفاوتي با تجربه پيغمبرانه ندارد، اكنون ديگر از آن واقعيتي حياتي باشد منقطع شده است. قرآن، انفس (خود) و افاق (جهان) را منابع علم و معرفت ميداند، خدا نشانههاي خود را هم در تجربه دروني اشكار ميسازد و هم در تجربه بيروني و وظيفه آدمي آن است كه معرفتبخشي همه سيماهاي تجربه را در معرض قضاوت قرار دهد.
انديشه خاتميت این نیست عقل به طور کامل جانشین عاطفه میشود
انديشه خاتميت را نبايد به اين معني گرفت كه سرنوشت نهايي زندگي جانشين شدن كامل عقل به جاي عاطفه است؛ چنين چيزي نه ممكن است نه مطلوب.
مقصود اقبال: با پايان يافتن نبوت الهامات و مكاشفات اولياءالله پايان نيافته بلکه حجيت و اعتبار گذشته آنها از بین رفته
ارزش عقلاني اين انديشه در آن است كه در برابر تجربه باطني وضع مستقل نقادانهاي ايجاد ميكند و اين امر با تولد اين اعتقاد حاصل ميشود كه حجيت و اعتبار ادعاي اشخاص به پيوستگي با فوق طبيعت داشتن در تاريخ بشري به پايان رسيده است، بنابراين به تجربه باطني و عارفانه هر اندازه هم كه غيرعادي و غيرمتعارف باشد اكنون بايد به چشم يك تجربه كاملا طبيعي نظر شود و مانند سيماهاي ديگر تجربه بشري نقادانه مورد بحث و تحليل قرار گيرد.
مقصود اقبال در قسمت اخير سخنش اين است كه با پايان يافتن نبوت الهامات و مكاشفات و كرامات اولياءالله پايان نيافته است ولي حجيت و اعتبار گذشته آنها پايان يافته است؛ در گذشته كه هنوز عقل تجربي تولد نيافته بود معجزه و كرامت يك سند كاملا طبيعي و قابل قبول و غير قابل تشكيك بود، ولي براي بشر رشد يافته و به كمال عقلاني رسيده (بشر دوره ختميه) اين امور ديگر بايد مورد تجربه عقلاني قرار گيرد.
عصر قبل از خاتميت، عصر معجزه و كرامت بود ولی عصر خاتميت عصر عقل است
عصر قبل از خاتميت، عصر معجزه و كرامت بود؛ يعني معجزه و كرامت عقلها را تحت نفوذ خويش قرار ميداده است، ولي عصر خاتميت عصر عقل است. عقل مشاهده كرامت را دليل بر چيزي نميگيرد، مگر آن كه با معيارهاي خود صحت و اعتبار يك حقيقت كشف شده از راه الهام را كشف كند. اين قسمت از سخن اقبال نيز مخدوش است چه از نظر دوران پيش از خاتميت و چه از نظر دوران بعد از خاتميت.
اشتباه ظریف اقبال: جایگزین کردن علم با ايمان
رابعا گويي علامه اقبال دچار همان اشتباهي شده است كه جهان غرب شده است؛ يعني جانشين ساختن علم به جاي ايمان، البته اقبال سخت مخالف نظريه جانشيني علم است ولي راهي كه در فلسفه ختم نبوت طي كرده است به همين نتيجه ميرسد.
اقبال وحي را نوعي غريزه معرفي ميكند و مدعي ميشود كه با به كار افتادن دستگاه عقل و انديشه وظيفه غريزه پايان مييابد و خود غريزه خاموش ميشود اين سخن در موردي درست است كه دستگاه انديشه همان راهي را دنبال كند كه غريزه ميكرد، اما اگر فرض كنيم غريزه وظيفهاي دارد و دستگاه انديشه وظيفه ديگري دارد دليلي ندارد كه با به كار افتادن دستگاه انديشه غريزه از كار بيفتد.
پس اینکه فرضا وحي را از نوع غريزه بدانيم و كار اين غريزه را عرضه نوعي جهانبيني و ايدئولوژي كه از عقل و انديشه ساخته نيست، بدانيم دليلي ندارد كه با رشد عقل برهاني استقرايي (به قول خود علامه اقبال) كار غريزه پايان يابد!
مشکل اصلی اقبال در کجاست؟
حقيقت اين است كه علامه اقبال با همه برجستگي و نبوغ و دلسوختگي اسلامي در اثر اينكه فرهنگش فرهنگ غربي است و فرهنگ اسلامي فرهنگ ثانوي اوست يعني تحصيلاتش همه در رشتههاي غربي است و در فرهنگ اسلامي مخصوصا فقه و عرفان و اندكي فلسفه مطالعاتي دارد و بس، گاه دچار اشتباهات فاحش ميشود.
پینوشت:
- احياي فكر ديني در اسلام – اقبال لاهوري
- وحي و نبوت- شهيد مرتضي مطهري
منبع:
نشریه «کرسی آزاد نقد»؛ معاونت بررسی و تحلیل سازمان بسیج دانشجویی
نشریه «کرسی آزاد نقد»؛ معاونت بررسی و تحلیل سازمان بسیج دانشجویی
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.