کد خبر:۱۹۷۵۵۱
مناظرات مکتوب - دیدگاه‌های بازرگان و رحیم‌پور ازغدی - 22

حكومت نه از آن يزيد، نه از آن امام و نه از آن خداست

در مقابل ديدگاه مهندس بازرگان كه معتقد است حكومت نه از آن يزيد، نه از آن امام و نه از آن خداست ديدگاه استاد رحيم پور ازغدي قرار دارد كه...
گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ در این بخش از بحث مناظرات به بررسی استدلال‌ها و مصادیق تاریخی مطرح شده توسط مرحوم مهندس مهدی بازرگان و نظرات حسن رحیم پور ازغدی می‌پردازیم. بخش‌هایی از تاریخ اسلام و همچنین مصداق‌های قرآنی که هر دو اندیشمند از زاویه نگاه خود دارند مورد بررسی و تحلیل قرار می‌گیرد.

مقاطعی مهم از تاریخ صدر اسلام که مهندس بازرگان جدایی دین و سیاست را از آن استخراج می‌کند و در مقابل رحیم‌پور ازغدی پیوند عمیق دین و سیاست را از آن نتیجه می‌گیرد.
 
مهندس بازرگان: ادغام دين و سياست يا اختلاط امامت و خلافت از ديدگاه امامان خودمان اولين مسئله و مصيبتي كه مسلمانان بعد از رحلت فرستاده خدا با آن روبه‌رو و جداي از يكديگر شدند كه هنوز ادامه دارد و در سقيفه بني ساعده پايه‌ريزي شد، بر سر جانشيني سياسي پيامبر يا حكومت بر امت بود كه به زودي طرفين دعوي براي مشروعيت دادن به قدرت‌شان و بر كرسي نشاندن نظرشان دين و خدا را وارد ماجرا كردند.
 
رسول مكرم قبلا فرموده بود: «لكل امه فتنه و فتنه امتي، الملك»؛ هر امتي را فتنه و آفتي است و فتنه امت من ملك است و نزاع بر سر حكومت و قدرت. عمل علي بن ابيطالب و يازده فرزندش كه بنا به توصيه‌ها و دلالت‌هاي رسول خدا و عملكرد و تجربه‌هاي بعدي خودشان (نشان مي‌دهد كه آنها) حقا و عملا جانشينان شايسته باني اسلام در حفظ و فهم و هدايت و رهبري مسلمانان در امر آخرت و خدا بودند و بيش از هر كس صلاحيت مديريت را داشتند.

امام رضا و ولايت‌عهدي

مي‌بينيم علي‌بن‌موسي‌الرضا (ع) امام هشتم، علي‌رغم اصرار مامون، زير بار خلافت نمي‌رود و ولايت عهدي را بنا به مصالحي فقط به صورت ظاهري و با خودداري از هرگونه دخالت و مسئوليت قبول مي‌نمايد در صورتي كه اگر امامت او همچون نبوت جدش ملازمه قطعي (يا ارگانيك و الهي) با حكومت و در دست گرفتن قدرت مي‌داشت آن را قبلا اعلام و اجرا مي‌كرد.

امام صادق (ع) و ابومسلم خراساني

آن حضرت حتما براي هارون‌الرشيد و خلفاي ديگر چنين حق انتصاب و انتخاب را يك كار غاصبانه و فضولي مي‌دانست و اين نوع خلافت و حكومت در نظرش خلاف حق و مصلحت بود. كما اينكه پدربزرگ بزرگوارش امام جعفرصادق(ع) وقتي نامه‌ ابومسلم‌خراساني، شورشگر نامدار ايراني عليه بني‌اميه را دريافت مي‌دارد كه از او براي در دست گرفتن خلافت، دعوت و تقاضاي بيعت نموده بود، جوابي كه امام به نامه‌رسان مي‌دهد، سوزاندن آن روي شعله‌ چراغ است.

نزاع بر سر قدرت پس از پيامبر (ص)

استاد حسين رحيم‌پور ازغدي: درگيري امام علي(ع) با آقايان پس از رحلت پيامبر(ص) به نظر ايشان تنازع بر قدرت ‌و بي‌ربط با آموزه‌هاي دين خوانده شده كه طرفين دعوي، تنها براي مشروعيت دادن به خود و بر كرسي نشاندن نظر خود پاي دين را وسط كشيدند!!

مهندس بازرگان تا هنگامي كه ثابت كند حكومت ربطي به دين ندارد، علي (ع) را قرباني مي‌كند

گرچه ايشان در ادامه مقاله، نظر خود را پس مي‌گيرد، ولي تا هنگامي كه ثابت كند حكومت ربطي به دين ندارد، حضرت علي(ع) را قرباني مي‌كند. با اين منطق، حضرت علي (ع) نيز به نام دين در پي دنياست و تفاوتش با بقيه تنها در لياقت بيشتر اوست.

نويسنده نمي‌تواند تصور كند كه مردان خدا براي اداي تكليف الهي و بدون كمترين چشمداشت شخصي وارد مبارزه براي كسب قدرت شوند، زيرا اين قدرت در سرنوشت، در صلاح و فساد و در تضمين يا تضييع حقوق مردم به طور كامل نقش دارد.

سراسر زندگي اهل بيت(ع) علامت ارتباط دين با حكومت و سياست است

سراسر زندگي اهل بيت عليهم السلام، شهادتشان و مجاهداتشان همه علامت ارتباط دين با حكومت و سياست است، اما ايشان خلاف همه اين موارد را ادعا مي‌كند. از منظر آقاي بازرگان مسئله امام رضا عليه السلام با مأمون (بحث ولايتعهدي) امام صادق (ع) با ابومسلم خراساني، قيام شيدالشهداء عليه السلام عليه يزيد صلح امام حسن مجتبي (ع) با معاويه و حتي عهد‌نامه مالك اشتر همه دلايل قاطع در تفكيك دين از سياست‌ و حكومت مي‌باشد.

امام رضا(ع) چون زيربار خلافت ادعايي نرفتند، سكولاريست و قائل به تفكيك دين از دولت بوده‌اند!

ظاهرا بناست نتيجه بگيريم كه حضرت رضا (ع) چون زيربار خلافت ادعايي نرفتند، سكولاريست و قائل به تفكيك دين از دولت بوده‌اند! معلوم مي‌شود مرحوم بازرگان يا واقعاً از ابتدائيات تاريخي قضيه امام رضا(ع) و مامون بي‌اطلاع بوده، يا تجاهل مي‌كند. اصل برخورد مامون با حضرت رضا(ع) در مدينه، از مدينه تا مرو در خود مرو نشانه صددرصد سياسي بودن اين مساله است.

در زمان هارون جنبش‌هاي علوي سرتاسر جهان اسلام را فرا گرفته بود

شايد ايشان فكر مي‌كند در يك سو امام رضا(ع) در مدينه نشسته بودند و احكام نماز و روزه مي‌گفتند و در سوي ديگر، مامون در مرو با خود مي‌انديشيد كه پسر پيامبر(ص) را فراخواند و از او بخواهد كه خليفه باشد، قضيه اين بود كه در زمان هارون جنبش‌هاي علوي سرتاسر جهان اسلام را فرا گرفته بود.

چند قلمرو وسيع از حكومت مركزي جدا شده و به دست فرزندان رسول الله و برادران و عموهاي حضرت رضا(ع) افتاده بود، به ويژه يمن كه به طور كلي از سرزمين‌هاي تحت حكومت مركزي جدا شده بود. مامون دريافت كه همه نگاه‌ها به سوي امام(ره) است؛ چه از منظر اپوزيسيون و چه از منظر دينداري و تقوا، و مومنان ملاك‌هاي تشخيص‌شان را از امام رضا(ع) مي‌گرفتند.

مامون امام را به زور به مرو برد تا هم ايشان را كنترل كند و هم ايشان را منشاء مشروعيت براي حكومت خودش قرار دهد

از اين رو، تصميم گرفت تا امام را به زور و به حالت تبعيد به مرو آورد تا هم ايشان را كنترل كند و هم ايشان را منشاء مشروعيت براي حكومت خودش قرار دهد. حضرت مي‌دانستند قضيه براي فريب افكار عمومي است و مامون خلافت را به هيچ كس منتقل نخواهد كرد.

امامت، اعم از حكومت و حكومت از لوازم امامت است

امامت، اعم از حكومت و حكومت از لوازم امامت است و اين كه در هر صورت امام حتي از مساله حكومت هم كوتاه نيامده و افشاگري‌ها و مبارزات ايشان تا داخل كاخ مامون نيز ادامه يافت و پيچيده‌تر شد، دال بر همين معني است، اما بحث تقيه و تنظيم تكاليف با شرايط، غير از كوتاه آمدن است. كافي است در روايات و تاريخ مربوط تاملي صورت گيرد تا روشن شود كه اگر به راستي مامون حاضر به تسليم حاكميت مي‌شد، محال بود كه امام از پذيرش آن امتناع كنند.

 امام صادق(ع) و مسئله حكومت

اگر كسي كمترين اطلاعي از حوادث آن دوران داشته باشد، چنين ادعايي نمي‌كند كه پيمان نبستن حضرت صادق(ع) با ابومسلم، به منزله تفكيك دين از حكومت در انديشه امام است.

در انگيزه‌هاي ابومسلم ترديد بود/ ابومسلم براي قيام مسلحانه تئوري منسجم و مورد اعتماد نداشت

اولاً در خود انگيزه‌هاي ابومسلم ترديد بود، ثانياً ابومسلم براي قيام مسلحانه يك تئوري منسجم و مورد اعتماد و شناخته شده نداشت. از ابتدا معلوم بود كه ابومسلم مشكل ايدئولوژي و معضل مشروعيت ندارد، بلكه تنها مي‌خواهد حكومت را براندازد و احتمالاً جايگاه خود را تثبيت كند و به مقامي دست يابد.

به دست امثال ابومسلم بود كه بني‌عباس روي كارآمدند

حال اگر به نام امام صادق(ع) انجام مي‌شد، بهتر بود و گرنه به نام بني‌عباس و نهايتاً هم به دست امثال ابومسلم بود كه بني‌عباس روي كارآمدند. امام صادق(ع) تمام ريزه‌كاري‌ها و جريانات سياسي جامعه را مي‌شناسد و مي‌داند با چه كسي بايد پيمان بست و با چه كسي نبايد پيمان بست؟ چه وقت، زمان اسلحه كشيدن است و چه وقت نيست؟

رد كردن پيشنهاد ابومسلم توسط امام صادق(ع) هرگز دليل بر بي‌ارتباطي مساله حكومت با امام صادق(ع) و غيرسياسي بودن ايشان نيست.

 سيدالشهداء و امتناع از قدرت

مهندس بازرگان: سيدالشهدا حسين‌بن‌علي(ع) امامي است كه قيام و نهضت و شهادت او را غالباً و به ويژه در نيم قرن اخير به طور طبيعي به منظور سرنگون كردن يزيد و تاسيس حكومت حق و هدايت و عدالت اسلامي در جامعه‌ آن روز مسلمانان براي الگو شدن آيندگان مي‌دانند. در حالي كه اولين حرف و حركت امام حسين(ع) و اقدامي كه راساً و شخصاً انجام داد، امتناع از بيعت با وليعهدي يزيد نامزد شده از طرف پدرش معاويه بود.

اگر امام حسين (ع) جنگيد براي آن بود كه ابن زياد به حكم خليفه اجازه مراجعت و حيات نداد

يعني تغيير و تاسيس حكومت استبدادي در امت و سنت نبوي، خروج و حركت سيدالشهداء از مدينه و مكه به كربلا و به قصد كوفه، بنا به اصرار شفاهي و كتبي انبوه سران و مردم كوفه، براي نجات آنها از ظلم و فساد اموي بود و عهده‌دار شدن زمامداري و اداره‌ امور آنان دعوتي بود صددرصد مردمي و دموكراتيك و تا حضرت مسلم بن عقيل را براي بررسي و اطمينان اخذ بيعت نفرستاد، تصميم به اجراي قطعي آن كار خطرناك، علي رغم نصيحت و دلسوزي‌هاي برادرش و بعضي از آگاهان علاقه‌مند سرراهش پيش نگرفت و چون در مواجهه با حربن يزيد رياحي از عهدشكني كوفيان و ترس و امتناع سران از استقبال و پشتيباني او آگاه شد، رسماً قصد انصراف كرد و اگر به مدينه برنگشت و با كسان و ياران ايثارگر با شجاعت و شهامت به جنگ و قتال پرداخت براي آن بود كه ابن زياد به حكم خليفه اجازه مراجعت و حيات نداده و تكليف بيعت و تسليم مي‌كرد.

جنگ امام حسين(ع) نشان ‌داد كه حكومت از ديدگاه امام و اسلام نه از آن يزيد، نه از آن امام و نه از آن خدا است

جنگ و شهادت يا قيام و نهضت امام حسين و اصحاب او علاوه بر آنكه يك عمل دفاعي صددرصد در حفظ و حيثيت اسلام و جان و ناموسشان بود، نشاني از اين حقيقت مي‌داد كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام و اسلام نه از آن يزيد و خلفاست، نه از آن خودشان و نه از آن خدا، بلكه از آن امت به انتخاب خودشان است.

امتناع امام حسين(ع) از حكومت

استاد حسن رحيم‌پور‌ازغدي: مرحوم بازرگان مي‌خواهد بگويد كه در دهه‌هاي اخير اين ديدگاه به وجود آمده و شيعيان فكر مي‌كنند كه امام حسين(ع) مي‌خواسته است عدالت را برپا دارد و حكومت اسلامي تشكيل دهد و با حكومت يزيد مخالف بوده و به عنوان يك مساله شرعي وارد ميدان شده است، در صورتي كه اولين حركت امام حسين(ع) امتناع از بيعت با يزد است.

حال به فرض كه مساله تنها بيعت بوده- كه اين گونه نيست- سخنراني‌هاي سيدالشهداء از شبي كه وليد ايشان را به دارالحكومه احضار و تهديد مي‌نمايد تا ظهر عاشورا براي چيست؟ ايشان به صراحت مي‌فرمايد: «من براي قدرت طلبي و ماجراجويي سلاح برنداشتم، بلكه قيام كردم تا امت جدم به موازين شريعت بازگردند ».

كافي است در امتناع حضرت از بيعت، آن هم به قيمت وقايع عظيم عاشورا، تامل كنيم، تا اهميت مساله حكومت در نگاه اسلام را دريابيم

حتي اگر بپذيريم كه مشكل سيدالشهداء (ع) تنها در بيعت با يزيد( و نه مساله حكومت!) بوده است، كافي است در امتناع حضرت از بيعت، آن هم به قيمت وقايع عظيم و بي‌نظير عاشورا، تامل كنيم، تا اهميت مساله حكومت در نگاه اسلام را دريابيم. آن كدام مساله غيرديني و بي‌ربط با دين است كه سيدالشهداء (ع) خود و خاندان پيامبر(ص) را قرباني آن مي كند؟!

اسلام در باب حكومت و سياستگذاري‌هاي اجتماعي موضع جدي و غيرقابل سازش داشته است

معلوم است  كه حكومت يزيد با اسلام سازگار نبوده و اسلام در باب حكومت و سياستگذاري‌هاي اجتماعي اعم از فرهنگي و تربيتي و حقوقي و اقتصادي، موضع جدي و غيرقابل سازش داشته است.

در غير اين صورت به جز اسلام چه چيزي با ارزش‌تر از حسين(ع) است كه تنها يكي از قربانيانش او باشد؟ البته نگاه امام حسين (ع) به حكومت، غير از نگاه يزيد به حكومت است. مساله امام حسين(ع)، مساله اسلام و نشر معارف و اجراي احكام اسلام و تامين حقوق مردم و اصلاح روابط اجتماعي است كه همه امر آخرت است گرچه مجراي دنيوي دارد، اما مساله يزيد، مساله زر و زور و تزوير و دنياداري و خودمحوري و استكبار است كه سراسر، دنياست، حتي اگر رنگ دين و آخرت به آن بدهد.

امام(ع) براي احترام به دموكراسي از مدينه خارج و حج را تمام نكرد و سپس به كربلا آمد و آن واقعه عظيم اتفاق افتاد ؟!

منظور ايشان اين است كه اقدامات سيدالشهداء به خاطر وظيفه شرعي و ديني‌اش نبوده، بلكه امام(ع) براي احترام به دموكراسي از مدينه به سوي مكه حركت كرد و حج را تمام نكرد و سپس به كربلا آمد و آن واقعه عظيم اتفاق افتاد، يعني تمام كساني كه سيدالشهداء را نصيحت كردند كه به كوفه نرود «آگاهان علاقه‌مند» بودند آنها آدم‌هاي آگاهي بودند و ايشان نيز به عنوان يك عمل دموكراتيك، چون آراي مردم كوفه به حركت ايشان مشروعيت مي‌داد حركت كردند و آن‌گاه كه دريافتند ديگر آراي كوفيان با ايشان نيست و حركتشان مشروعيت ندارد، رسماً منصرف شدند.

آقاي بازرگان سپس تصريح مي‌كند كه در نظر امام حسين(ع)، حكومت نه حق خداست و نه حق امام حسين(ع)! واقعاً ايشان براي نسبت دادن چنين امري به امام، با آن همه روايات و سيره معصومين (ع) چه كرده است. بلي، اگر مردم كوفه از امام دعوت نمي‌كردند، ايشان احتمالاً رهسپار كوفه نمي‌شدند، اما چگونه نتيجه مي‌گيرد كه امام، حكومت را حق خدا و خود و مضبوط به ضوابط ديني نمي‌دانستند؟!

آيا خدا، حق حكومت ندارد مگر آن كه مردم بخواهند؟!

آيا خدا، حق حكومت ندارد مگر آن كه مردم بخواهند؟! پس «ان الحكم الا لله» و هزاران آيه و تعليم ديگر ديني كه مي‌گويند مردم بايد تابع خدا و پيامبر(ص) باشند و نه برعكس، چه مي‌شود؟!

 امام مجتبي(ع) و پيمان صلح

مهندس بازرگان: امام حسن مجتبي (ع)، بنا به انتخاب و بيعت مسلمانان، خليفه و جانشين پدرش علي مرتضي (ع) گرديد. ولي به مال و منال افتادن بزرگان صحابه و خوشگذران و راحت طلب شدن مردم از يك طرف و جاه طلبي و  نيرنگ‌هاي معاويه از طرف ديگر، سبب شد كه سرداران و واليان و ياران امام يكي بعد از ديگري كارگزار و طرفدار معاويه شده و به خليفه‌اي منتخب و معصوم خيانت كنند، به طوري كه مقابله با معاويه نتيجه‌اي منفي مي‌داد و جز خيانت و خونريزي حاصلي نداشت.

حضرت بنا به اصرار و تمايل مردم ناچار تن به صلح با معاويه داد. ولي صلحي كه تعهد گرفته شده بود معاويه به آزار مخالفين نپردازد و مخصوصا براي خود ولي‌عهد تعيين نكرده و انتخاب خليفه را بر عهده امت بگذارد مسلم است كه اگر امام حسن (ع) خلافت را ملك شخصي و ماموريت الهي يا نبوي مي‌دانست به خود اجازه نمي‌داد آن را به ديگري صلح كند، همان طور كه رسول اكرم (ص) نبوت و رسالت الهي را در معرض صلح و معامله قرار نمي‌داد و هيچ يك از امامان ما امامت خود را به مدعي واگذار نمي‌كردند.

اولين افتراق مسلمانان، به دليل رقابت‌هاي بشري و دشمني‌هاي بر سر قدرت، بر محور وجود علي (ع) نقش بست

از نظر امام حسن (ع) خلافت به معناي حكومت و مباشرت امور امت، از آن مردم بود(…) اولين افتراق مسلمانان، به دليل رقابت‌هاي بشري و دشمني‌هاي بر سر قدرت و علي‌رغم فضايل بي‌شمار و صلاحيت‌هاي غيرقابل انكار، بر محور وجود علي (ع) نقش بست. نه خلافت به معناي حكومت به دست او افتاد و نه او براي قبضه كردن قدرت تلاش و تقاضايي كرد.

امام حسن(ع) خلافت را از خود نمي‌دانست؟!

استاد حسن رحيم‌پور‌ازغدي:
گويا به نظر ايشان از اين كه امام حسن(ع) حاضر شدند با معاويه قرارداد صلح امضاء كنند، معلوم مي‌شود كه حكومت يك مساله ديني نيست. نادرستي اين سخن نيز با كمترين رجوع به ادله تاريخي و بررسي اوضاع و احوال زمان امام مجتبي(ع) آشكار مي‌شود.

23 سكوت ساله اميرالمومنين، آيا دليل بر اين بود كه امام، حكومت را امري ديني نمي‌دانستند؟

اگر هم فرض را بر اين بگيريم كه بر سرحكومت مصالحه شده است، آيا اين دليل بر تفكيك دين از حكومت در ديدگاه امام حسن(ع) است؟ 23 سالي كه اميرالمومنين حكومت را با شوراي سقيفه مصالحه و سكوت كردند و در واقع منزوي بودند، آيا دليل بر اين بود كه امام حكومت را امري ديني نمي‌دانستند؟ امام مجتبي(ع) بعد از ترور و شهادت اميرالمومنين(ع) با يك استقبال عظيم عمومي بر سركارآمدند.

تك تك مواد قرارداد امام حسن(ع) با معاويه، دلالت مي‌كند بر اينكه ايشان مساله حكومت را يك مساله ديني مي‌داند

در آن موقع ايشان بر شرايط سخت آن دوران به خوبي فايق آمدند، به گونه‌اي كه به جز ايشان كسي نمي‌توانست از مضيقه آن شكست عظيم نظامي، يك پيروزي سياسي كسب كند. تك تك مواد قراردادي كه امام حسن(ع) با معاويه امضا كردند، بر اين دلالت مي‌كند كه آن حضرت مساله حكومت را يك مساله ديني مي‌داند.

حكومت از آن مردم است و هر چه مردم بخواهند بايد بشود؟

 مرحوم بازرگان ضمن همين دليل مي‌گويد: حكومت از آن مردم است و هر چه مردم بخواهند بايد بشود. يعني در يك دوره مردم امام حسن(ع) را مي‌خواستند، حكومت امام حسن(ع) مشروع بود و بعد آراي عمومي تن به حكومت معاويه داد و حكومت معاويه مشروع شد؛ حكومتي كه با زر و زور و تزوير، پايگاه‌هاي اجتماعي براي خودش فراهم كرد و همه را تا آن جا كه توانست خريد و آنها را كه نتوانست تحميق كرد و آنها را كه قابل خريدن و تحميق كردن نبودند، كشت و از سر راه برداشت.

براي اين كه حكومت را از دين تفكيك كنند پاي مشروعيت حكومت معاويه را امضا مي‌كنند

براي اين كه حكومت را از دين تفكيك كنند پاي مشروعيت حكومت معاويه را امضا مي‌كنند، چرا كه پايگاه توده‌اي و اجتماعي داشت، به گونه‌اي كه حتي سرداران امام حسن(ع) را به خود جلب كرد. آيا اينها خدمت به دين است؟ بايد از ايشان پرسيد كه اين منطق سياسي را از كجاي اسلام دريافته‌ايد؟!
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار