نشست دانشجويي پيرامون آراي دكتر شريعتي- 1
کد خبر:۱۹۰۸۴۰
مناظرات مکتوب-دیدگاه شریعتی و خسروپناه-21
روشنفكر آگاه، بار سنگين رسالت را بر دوش دارد/ آیا صرف آگاهی به زبان جامعه برای احيای دين کافی است؟
در مقابل دیدگاه دکتر شریعتی که معتقد است روشنفكر آگاه ادامه دهنده راه پیامبر است که مسئولیت بار رسالت را بر دوش دارد، دیدگاه حجتالاسلام خسروپناه قرار دارد ...
گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ بيش از صدسال است كه جوامع مشرق زمين با سير تحولات مغرب زمين و انتقال آن به جهان نوين آشنا شدهاند. اين بيداري، جريانهاي روشنفكري را در كشورهاي اسلامي ظاهر ساخت.
علي شريعتي، از معدود شخصيتهاي علمي قبل از انقلاب اسلامي ايران است كه در جريان روشنفكري ديني، گامهاي بلند برداشت و در باب چيستي، رسالت، ويژگيها و آفات روشنفكري، مطالب فراواني نگاشت. وي دانشوري دردمند، متدين و بسيار پرجنب و جوش بود.
شريعتي روشنفكري سكولار و ضد روحانيت یا جستجوگري در مسيرشدن؟
پرسش از غفلت و سير قهقرايي مسلمين و توجه به غرب زدگي و حضور دين در عرصه اجتماع، از مهمترين دغدغههاي او به شمار ميرود. به همين دليل شناختن و شناساندن دكتر شريعتي در اين عصر نيز از تكاليف متفكران ميباشد، البته در مور شخصيت و آثار و ديدگاههاي او، واكنشهاي افراطي و تفريطي زيادي انجام شده است.
در دورهاي بعد از انقلاب بعضي سعي نمودند از انديشهها و تفكرات شريعتي استفادهاي جهتدار بكنند و او را روشنفكري سكولار و ضد روحانيت، جلوه دهند و عدهاي، عيوب و اشكالات او را بسيار بزرگ جلوه داده و حتي تا حد تكفير او پيش رفتند، اما به راستي كه شريعتي به گفتهاي شهيد بهشتي جستجوگري در مسيرشدن بود.
در تحليل انديشههاي دكتر شريعتي بايد هم انديشههاي روشن و تاثيرگذار او را ديد و هم به موقع آسيبها و معايب تفكر و انديشه او را تذكر داد.
اينك انديشههاي آن متفكر فرزانه را در باب روشنفكري ارائه داده و سپس به آسيبشناسي اين مطالب به قلم حجت الاسلام عبدالحسين خسروپناه، از انديشمندان به نام حوزه و دانشگاه ميپردازيم با كرسي آزاد نقد همراه باشيد.
در ابتدا نگاهي به چيستي، رسالت، ويژگيها و آفات روشنفكري از نگاه دكتر علي شريعتي خواهیم داشت.
ويژگيهاي سلبي روشنفكري:
علی شریعتی: روشنفكر الزاما نه فيلسوف است، نه دانشمند، نه هنرمند و نه جامعهشناس و نه سياستمدار و به تعبيري نه تحصيل كرده، بلكه يك انسان آگاهي است داراي جهت اجتماعي، احساس وابستگي گروهي و تعهد انساني در برابر اين گروه.
روشنفکر؛ کارگر یا دانشجویی است که به دنبال ریشه کن کردن رنج است
گمان ميبرند كه روشنفكر همان دانشمند، فيلسوف، هنرمند يا تكنسين است كه اسلام را با بينش جديد و علوم و تمدن امروز غربي بنگرد، در صورتي كه روشنفكر همانطوري كه اكثر در نوشتهها يادآور شدهام انسان آگاه مسئولي است اعم از كارگر، كشاورز، دانشجو، نويسنده، هنرمند، دانشمند، بيسواد ... كه از استعمار، استبداد، فاصله طبقاتي يا هر رنج ديگر انسان و مردم، رنج ميبرد و خود را مسئول ريشهكن كردن آن ميداند و به دنبال يك ايدئولوژي ميگردد و يك آگاهي، يك ايمان.
روشنفکر؛ روح زمان و نیاز جامعه را حس میکند و صلاحیت رهبری فکری را دارد
روشنفكر نه فيلسوف است، نه دانشمند، نه نويسنده و هنرمند؛ روشنفكر متعصب خودآگاهي است كه روح زمان و نياز جامعهاش را حس ميكند و بينش جهتيابي و رهبري فكري را داراست. اين آگاهي و بينش، آگاهي و بينش ويژهاي است كه در مسير تجربه اجتماعي و عمل انقلابي، بيشتر تحقق و تكامل مييابد تا از طريق تفكرات مجرد ذهني و مطالعه و تحصيل مكتبهاي فلسفي و رشتههاي علمي.
ويژگيهاي ايجابي روشنفکری:
1- آگاهي و تعهد روشنفكر: روشنفكر يك انسان آگاهي است داراي جهت اجتماعي، احساس وابستگي گروهي و تعهد انساني در برابر اين گروه.
2- ارتباط مستقيم روشنفكر با جامعه خود و شناخت مكاتب و نظريههاي جامعه شناختي: روشنفكر نبايد تنها با نظريات و فرضيات كلي علوم اجتماعي تكيه كند (اگر هم بتوان معتقد شد كه در علم جامعهشناسي ميتوان به دقت قاطعيت علوم دقيقه، مانند رياضيات و فيزيك، همه جامعهها و پديدهها و روابط و مسائل پيچيده و بيشمار اجتماعي را بر اساس قوانين و اصول متقن و ثابت و كلي تحليل كرد و به شناخت و حتي پيشنياز قطعي تاريخ و تحولات اجتماعي پرداخت) و از انطباق واقعيات محسوس اجتماعي برآنها بپرهيزد.
روشنفکر براي شناخت مذهب به جاي استفاده از تعريف جامعهشناسان، با بينش علمي و روش دقيق منطقي به سراغ مذهب میرود
روشنفکر به جاي آن به شناخت مستقيم جامعه خويش از طريق بررسي تاريخ و تماس يافتن با اجتماع و تفاهم با توده و يافتن روابط گروهي و طبقات؛ و بررسي نهادها و سازمانها و فرهنگ و مذهب و خصايص نژادي، ملي و روح اجتماعي و حساسيتها و كاراكترهاي قومي و بنيادهاي اقتصادي و طبقاتي بپردازد؛ بدين معني كه براي شناخت مذهب يا طبقه مثلا بورژوازي جامعه خويش، به جاي اينكه تعريف جامعهشناسان يا نظر سوسياليستها را ترجمه كند، خود با بينش علمي و روش دقيق منطقي به سراغ مذهب خود و تحليل طبقاتي بورژواي جامعه خود برود؛ يعني همان كاري را كند كه جامعهشناسان يا سوسياليستهاي دانشمند اروپايي كردهاند.
اين است كه تقليد، ترجمه، تحليل نظريات و قضاوتهاي جامعهشناسان بر واقعيت موجود در جامعه ما به همان اندازه كه مطرود، غير علمي و ضد جامعهشناسي است؛ آموختن كار، بينش، آشنايي با مكتبها و نظرهاي جامعهشناسي براي بررسي و تحقق مستقل و مستقيم جامعه خويش، ضروری و اجتنابناپذير است؛ زيرا وقتي ميتوانيم از تقليد اروپايي سرباز زنيم و به استقلال فكري و علمي برسيم كه شيوه كار اروپايي را بياموزيم و كارش را درست و دقيق بشناسيم.
3. آگاهي روشنفكر ايراني از جامعه، مذهب و فرهنگ اسلامي: هر كس روشنفكر است بايد مواد و مصالح كارش را از زندگي اجتماعي جامعه زمان خودش كسب كند و مخالفت با مذهب به وسيله روشنفكر آگاه، جامعه را از آگاه شدن و بهره يافتن از روشنگري نسل روشنفكر و جوانش محروم ميسازد.
روح حاكم بر فرهنگ اسلامي بر اساس عدالت و رهبري است، بر اساس همه اينها است كه روشنفكر در اين جامعه و در اين لحظه، براي آزاد كردن مردم، هدايت آنها، ايجاد يك عشق، ايمان، جوشش تازه و روشنايي بخشيدن به ذهنها، انديشهها و آگاه نمودن مردم از عوامل جهل، خرافه، ستم و انحطاط در جوامع اسلامي بايد از مذهب آغاز كند، البته مذهب به معناي اين فرهنگ مذهبي خاص و اين برداشت درست و مستقيم نه آنچه كه موجود است و در برابرش ميبيند.
4. قدرت تجزيه و تحليل منطقي: روشنفكر كسي است كه با منطق خويش و بدون تقليد، هر مسئلهاي را كه در برابرش طرح ميشود، تجزيه و تحليل ميكند و با اين تحليل منطقي قضاوت مينمايد و بر اساس اين قضاوت تصميم ميگيرد.
روشنفكر و تاریکفکر چه کسانی هستند؟
به عبارت ديگر روشنفكر، يك انسان خودآگاه است كه هم خود، هم زمان، هم جنس و گرايش جامعه خود، هم شرايط موجود بيروني و دروني خود را ميشناسد و تاريك فكر كسي است كه تصميمي كه ميگيرد يا قضاوتي كه ميكند بر اساس تحليل منطقي خودآگاهانه نيست بلكه از طريق تقليد است (تقليد از فرد، زمان، جامعه، گروه يا طبقهاي و تقليد از آنچه رايج است)
5. داراي بينش انتقادي: روشنفكر كسي است كه داراي يك بينش انتقادي است.
اصولا روشنفكر در هر دوره تحول فرهنگي و اجتماعي يك جامعه، هر گرايشي داشته باشد، به هر حال داراي يك «بينش انتقادي» است. مقصدوم از اين تعبير اين است كه نسبت به وضع موجود معترض است و در همين حال ميكوشد تا آنچه را كه در برابرش وضع مطلوب ميداند جانشين آن سازد.
6. هدايت و رهبري پيامبرانه: روشنفكران ادامهدهنده كاري هستند كه پيامبران در تاريخ بر عهده داشتهاند و اين سخن قرآن «و ما ارسنا الا بلسان قومه»؛ هيچ پيامبري را جز به زبان جامعهاش نفرستاديم؛ یعنی کسی كه بيداري و هدايت مردم خويش را تعهد كرده است بايد با زبان آنان سخن گويد.
روشنفكر نبي مرسل نيست، امام معصوم نيست، آري، اما پس از خاتميت و در غيبت او وارث آن رسالت و اين امامت است، ادامهدهنده اين راه است، بنابراين روشن است كه چه بايد بكند كه از راه به بيراه نيفتد.
عالم اسلام يعني «روشنفكر اسلام فهم مسئول» كه در قوم خود و زمان خود نقشي نه فيلسوفانه و نه عالمانه و نه اديبانه كه راهبرانه دارد. ما ميدانيم كه نبوت ختم شده است و اكنون او است كه انبياء را بايد پس از خاتميت وحي دنبال كند. او راهبري است كه پيامش را از انبيا ميگيرد رسولي است كه رسالت رسولان را به ارث گرفته است جبرئيل او محمد است و كتابش قرآن …
يك روشنفكر آگاه مسئول است كه بار سنگين رسالت پيامبر را بر دوش دارد در اسلام من خاتميت را به اين معني ميفهمم كه رسالتي كه تاكنون پيامبر در ميان اقوام بر عهده داشتند از اين پس بر روشنفكران است كه آن را ادامه دهند. روشنفكراني كه نه دارنده اطلاعاتي در يكي از شعبههاي علوماند، بلكه متفكراني كه از آن شعور نبوت برخوردارند.
7. تعهد انساني روشنفكر: يكي از خصايص بارز روشنفكر اين است كه تعهدگروهي وي حلول «وابستگي گروهي» او نيست؛ بدين معني كه وي از نظر نژادي، ملي و طبقاتي به هر گروهي وابسته باشد، تنها در برابر ملت استعمار زده و طبقه استثمار شده و انسانيت متعهد است. چه عامل تعهد وي «ارزش» است نه «سود» و منافع مشترك.
8. داشتن پايههاي خاص فلسفي و نظري: روشنفكر بايد مكتب اجتماعي و جهت مبارزه و هدفهاي خويش را بر روي پايههاي خاص فلسفي و نظري قرار دهد. برابري انساني، آزادي، عدالت، وحدت طبقاتي و مبارزه با تبعيض، انحصارطلبي، غصب و زور، حقايق عام و ارزشهاي مشتركي هستند كه هم منافع اكثريت افراد، گروهها، اصناف، پيروان مكتبها و مذهبهاي مختلف و نيز اكثريت مطلق ملتهاي جهان با هر مرحله تاريخي و فرهنگي در اين شعارها تامين است.
وظايف و رسالتهاي روشنفكري:
1. شناختن درد و از درد سختن گفتن:
معتقدم بزرگترين، فوريترين و حياتيترين وظيفهاي كه ما امروز داريم، حرف زدن و درست حرف زدن و دقيق و عالمانه از درد سخن گفتن و شناختن درد است؛ زيرا كساني كه در كشورهاي اسلامي و كشور خودمان وارد عمل شدند و خواستند كاري كنند و خودشان و اجتماعشان را اصلاح نمايند، همه رنجهايشان يا كمثمر بود يا بيثمر؛ چرا كه وقتي كه وارد مرحله عمل شدند نميدانستند چه بايد بكنند و مسلم است تا وقتي كه ندانيم چه ميخواهيم، نميدانيم كه چه بكنيم.
2. احياي دين اسلام:
وظيفه روشنفكر امروز است كه با اين طريق، اسلام را به عنوان مكتبي كه انسان و فرد و جامعه را احيا ميكند و رسالت رهبري آينده بشريت را به عهده دارد بشناسد و اين وظيفه را به عنوان يك وظيفه عيني تلقي نمايد و در هر رشتهاي كه تحصيل ميكند از راه همان رشته، يك نگاه تازهاي به اين مذهب و شخصيتهاي بزرگ آن بيندازد؛ زيرا اسلام چنان ابعاد گوناگون و جلوههاي مختلفي دارد كه هر كس ميتواند در رشته خاص خود زاويه دقيق و تازهاي براي ديدن آن پيدا كند.
در جامعه ناآگاه و منحط و در جامعهاي كه مذهب دچار جمود شده است و سنتهاي مذهبي يا سنتهاي بدوي و بومي و قومي مخلوط شده است و عاليترين و بيداركنندهترين عناصر فرهنگي مجهول يا مسخ شده است و ادبيات به صورت يك جامعه عامي منحط و بومي و بدوي در ميآيد، در چنين هنگامي رسالت روشنفكر آگاهي دادن و بيدار كردن جامعه و اتصالش به فرهنگ و تاريخ آن است.
3. آگاهي از زمان اجتماعي جامعه خويش:
اولين كاري كه روشنفكر اصيل بايد بكند اين است كه زمان اجتماعي جامعه خويش را تعيين كند؛ يعني بفهمد كه جامعه او در چه مرحله تاريخي و در چه قرني زندگي ميكنند؟...
من به قرن جامعه خودم كار دارم من روشنفكر نبايد فراموش كنم كه نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه در فرانسه قرن بيستم و نه در ايتالياي قرن شانزدهم و پانزدهم؛ من در مشهد، تهران، اصفهان، تبريز، قم و خوزستان زندگي ميكنم؛ اين واقعيت است.
رئاليست بودن يعني همين؛ يعني قضاوتهاي اجتماعي را نه از روي آثار روشنفكران جهان، بلكه از ميان توده مردم بيرون كشيدن، نه متن كتاب؛ كه متن مردم را خواندن ...
بيشتر روشنفكران ما عقيده شخصيشان را با واقعيت اجتماعي خلط ميكنند؛ چون خودشان مخالفت مذهبند، در كار اجتماعي و سياسيشان نيز جامعه را مخالف مذهب تلقي ميكنند …
اگر من روشنفكر بتوانم اين منبع سرشار و عظيم فرهنگي را استخراج كنم، اگر به مردمي كه به اسلام ايمان دارند آشنايي و آگاهي بدهم و اگر چشم آنان را نيز مانند قلبشان به اين تاريخ پرمحاسبه و حركت مكتب، پر از جنبش و شعور زندگي بگشايم، رسالت خويش را به عنوان روشنفكر آگاه انجام دادهام.
4- وحدت كلمه:
روشنفكران مسلمان اهل تسنن كه هم از اسلام خبر دارند و هم از مسلمانان و هم از دنيا، بايد مردمشان را روشن كنند تا فريب اين دامها و سمپاشيها را نخورند. به جاي دشمني با دشمن و كينه يهود و نصاراي استعمارگر كه تا قلب اسلام رخنه كرده است، دشمني با دوست و كينه برادران شيعي را در دلهاي خود راه ندهند.
با قلم و زبانهاي رشيد و هوشيار و آگاه و مسئول خود، نقابهاي فريبنده عالم و روحاني؛ و فقيه حنفي و شافعي و حنبلي و مالكي را برچهرههاي اينان كه كعب الاحبارند و فقيه و مبلغ و مفسر مذهب بن گوريون، بدرانند و مردم بيغرض و بيتقصير اهل تسنن را با چهره واقعي شيعه، تاريخ تشيع، فرهنگ و مذهب تشيع علوي، عالم راستين تشيع علوي، آشنا كنند و بدانها بگويندكه شيعه دشمن اسلام نبوده و نيست.
روشنفکرانی که میگویند فلسطین سنی است پس اسرائیل از نظر شیعیان بهتر از فلسطین است...
روشنفكران مسئول و آگاه مسلمان بايد مردم را از فريب اين دستها و دامها (تفرقههاي ميان تشيع صفوي و تسنن اموي) بياگاهانند، بايد به مردم بگويند اينها كه به ظاهر در لباس و آرايش مذهبي، حكم ميكنند كه شيعه اين است و سني آن و فلسطين، دشمن اهل بيت است و اسرائيل از نظر شيعيان، بهتر است از فلسطين و هر كه از اتحاد مسلمانها سخن بگويد دشمن ولايت است و مخالف اهل بيت، اينها وابسته به همان قطبي هستند كه به نفعشان روضه فدك ميخوانند و از اين كه فدك را به اهل بيت دادهاند از آنها سپاسگزاري ميكنند و بعد هم بلافاصله پاداشهاي كلان ميگيرند و وضع زندگيشان فرق ميكند. اينها به علماي شيعه، به حوزه علميه و به مراجع و فقهاي راستين و آگاه شيعه ربطي ندارند. بايد به مردم بگويند فكر اتحاد در ميان مسلمانان اساساً ابتكار شيعه است.
5- بيداري مردم از جهل و خرافه و دين خواب آلود:
بايد دين داران و احرار... مردم را از اين دام فريبي كه دست پيش پاي انديشه و ايمان و سرنوشتشان نهاده است نجات بخشند تا اینکه توده، بازيچه جهل و خرافه و سربنديهاي زيانآور يا بيثمر ذهني و عاطفي و سستي به نام مذهب نشوند و مذهب راستين و بيداري و حركت و عزت ابزار دروغ و عامل خواب و جمود و ذلت نگردد.
و هم اینکه نسل جوان و روشنفكر ما با ديدن اين واقعيتهاي ناهنجاري كه عنوان دين بدان دادهاند، از دين نگريزند و در اين گريز، به دام وام گستران غرب زدگي و تقليدهاي ميمونوار فرهنگي و دستگاههاي تبليغاتي قدرتهاي مسلط جهان و استعمار فرهنگي نيفتد.
6- بيان نيازهاي واقعي مردم:
روشنفكر آن نيست كه آنچه را حقيقت ميپندارد بيان كند، بلكه آنچه را مردم نياز دارند او پاسخ ميگويد. كار او كاري پيامبرانه است، ابلاغ پيام، آنچه قوم را به كار هدايت آيد نه تنها به كار.
7- خودآگاهي دادن به متن جامعه نه زعامت و رهبري سياسي:
رسالت روشنفكران، زعامت، حكومت و رهبري سياسي، اجرايي و انقلابي مردم نيست، بلکه اين كاري است كه در انحصار خود مردم است و تا او خود به ميدان نيامده است، ديگري نميتواند وكالتاً كار او را تعهد كند؟
روشنفکر تا چه زمان رسالت دارد؟
بنابراين روشنفكر، رسالتش، رهبري كردن سياسي جامعه نيست. رسالت روشنفكر، خودآگاهي دادن به متن جامعه است.
فقط و فقط همين و ديگر هيچ. اگر روشنفكر بتواند به متن جامعه هم خودآگاهي بدهد، از متن جامعه، قهرماناني برخواهند خاست كه لياقت رهبري كردن خود روشنفكر را هم دارند و تا وقتي كه از متن مردم قهرمان نميزايد، روشنفكر رسالت دارد.
8- پرسش از وضعيت موجود و علل و عوامل پيدايش آن:
فوريترين و دشوارترين رسالت روشنفكران امروز ما، پي بردن به اين حقيقت پيچيده و مشكل است كه ما را چرا؟ و چگونه؟ اين چنين ساختهاند و پيش از آن، اعتراف به اين اصل مسلم كه آنچه را تاكنون ساختهاند؛ و پيش از آن، اعتراف به اين اصل مسلم كه آنچه را تاكنون انديشيدهايم و به گونهاي كه تاكنون ديدهايم، درست همان است كه استعمار خواسته است و كوشيده است تا اين چنين بينديشيم و اين چنين ببينيم.
9- بازگشت به خويشتن:
امروز سنگينترين و حياتيترين رسالت روشنفكران كشورهاي اسلامي، پيش از هر چيز، بازگشت به خويشتن و بازيافتن «شخصيت خويش» است، همچنان كه غرب در آغاز ورود به شرق، براي كوبيدن راه ورود و رسوخ خويش، پيش از هر چيز، ملتهاي شرقي را به دور كردن از خويش و به بيگانه كردن با خويش واداشت... حماسههايمان را از يادمان برد، معنويتهايمان را از ما بازگرفتند، فرهنگمان را در اعماق فراموشي و غفلت گم كردند...
غرب کاری کرد که از اسلام چیزی نماند جز انواع سبكهاي سينه زني...
زيباييها و عظمتها و حقيقتهاي راستينش را پوشاندند و رشتهها و حقارتها و بطالتهاي دروغين و بيهودگيها را به رخ ما كشيدند و چه كردند و چهها كردند تا آنجا كه از همه روح معني، كه در اسلام انباشه است جز روضه و نوحه و انواع سبكهاي سينه زني ما را هيچ نياموختند و از آن همه بيداريها و تواناييها و آموزشهاي راستين و معنويتهاي بزرگ و زيبايي كه در قرآن و سيره محمد(ص) و تاريخ اسلام و فرهنگ غني و سرشار اسلام هست، جز رسالههاي عمليه مردم هيچ ندادند.
در شعار بازگشت به خويشتن بايد معين كرد كه كدام خويشتن؟ در كتابي به نام «بازگشت به كدام خويش؟» گفتهام بازگشت به خويشتن انساني ويژهاي كه در طول تاريخ تكوين يافته و به ما، هويت معنوي و شخصيت فرهنگي بخشيده است، يا تكيه به حركت مستمر تاريخي، جهت اعتقادي و روح مردمي و بينش طبقاتي...، جريان مستمري دارد.
10. بازگشت به اسلام و مذهب راستين:
بازگشت به مذهب به معناي رواج دادن سنتهاي معمول رايجي كه الان در محيطهاي ديني هست و تعميم آنها در سطح همه، نيست بلكه بازگشت به اسلام و تكيه به اسلام است كه انسان ميسازد و انسان ساخته، انسانهاي بزرگي را ساخته كه به انسان بودنشان هر انساني، اگر حر باشد و آگاه چه مذهبي و چه غير مذهبي معترف است.
تكيه به تشيع علوي، تكيه بر مترقيترين و زندهترين و فعليترين ارزشها و عناصري است كه روشنفكر به عنوان تعهد خودش با آن درگير است و تكيه به اين تشيع و شناخت اين تشيع خلع سلاح كردن عوامل دروغيني است كه از اين تشيع به نفع جهل و زور و انحراف و تزوير سوءاستفاده كردند و ميكنند.
11. دستيابي به ايدئولوژي ديني:
روشنفكر بايد ايدئولوژي خود را از دين بگيرد، البته نه ديني چون مسيحيت كه تجربه تلخ خود را نشان داده است، بلكه از مكتب و بينش تشيع.
12. ايجاد پروتستانتيسم اسلامي:
روشنفكر بايد به ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامي بپردزاد تا هم چنان كه پروتستانتيسم مسيحي، اروپاي قرون وسطی را منفجر كرد و همه عوامل انحطاطي را كه به نام مذهب، انديشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده بود سركوب نمود بتواند فوراني از انديشه تازه و حركت تازه به جامعه.
در اين قسمت به آسيب شناسي «روشنفكري ديني از نگاه دكتر علي شريعتي» و نوع نگاه و انديشه او به قلم حجت الاسلام عبدالحسين خسروپناه ميپردازيم.
چيستي روشنفكري:
حجت الاسلام خسروپناه: روشنفكر از ديدگاه شريعتي به انسان خودآگاه و متعصبي اطلاق ميشود كه جامعه، زمان و زبان مردم خويش را خوب بشناسد و بينشي انتقادي داشته باشد. به همين دليل لزوماً فيلسوف و دانشمند بودن و نويسندگي و هنرمندي از اوصاف لازم و ضروری او به شمار نميرود.
روشنفكري شريعتي بسيار عينيتر و اجتماعيتر از روشنفكري معاصر است.
او بر اين نكته تاكيد ميكند كه ما روشنفكران مسلمان و شيعه علوي با شش مخاطب يعني افكار عمومي جهان، برادران مسلمان غيرشيعي، توده روستايي، زنان، توده شهري و بچهها رابطه نداريم.
وي با روشنفكراني كه باورهاي ديني را عامل عقب ماندگي ميدانند، مخالف كرده و روشنفكري كه امام زمان را عامل بدبختي و انحطاط جامعه ميداند، با مومن به امام زماني كه به شكل منحط آن را ميفهمد، هر دو را قربانيان يك توطئه ميشناسد، او اين روشنفكر را كافر ابله و آن مومن را مومن ابله معرفي ميكند.
شريعتي ميان روشنفكران بزمي و روشنفكران رزمي تفاوت قائل است.
آسیبهای روشنفکری شریعتی
با وجود مطالب ارزنده و سازنده، روشنفكري شريعتي نيز از آسيب معرفتي در امان نبوده است. اينك به پارهاي از آسيبهاي اين بحث اشاره ميكنيم.
اولين اشكالي كه به شريعتي وارد است به روش شناسي او بر ميگردد. وي متد كار پيامبر را به سنت اضافه ميكند، در حالي كه متد كار پيامبر، همان فعل و رفتار نبوي است.
يعني متد، چيزي جداي از فعل پيامبر نيست.
صرف آگاهی به علم و زمان میتواند مجوز اجتهاد باشد؟
آيا باز بودن اجتهاد ميتواند مجوزي براي اصلاح منابع استنباط گردد و به همراه آن، از عقل و اجماع اعراض كرد و علم و زمان را جانشين آن نمود؟
البته زمان، عنصر مهمي در اجتهاد است، ولي در موضوع شناسي آن، نه در حكم شناسي، تمام فقهاي شيعه نيز به اين نكته توجه داشتهاند، اما مراد فقها از اجماع، هرگونه اتفاقي نيست، بلكه اتفاق علما و فقها است كه برآمده از قول معصوم باشد.
اما علم چگونه ميتواند پايه استنباط قرار گيرد؟ علم از طريق استقرار به نتايج خود دست مييابد و به همين دليل از مرز ظن تجاوز نميكند؛ پس هيچگاه حجيت شرعي پيدا نميكند و تنها در موضوعشناسي و مصلحت شناسي مفيد فايده است، ولي هيچگاه عنصري براي استنباط احكام شرعي قرار نميگيرد.
خطای دوم شریعتی: او دين را ثابت و معرفت ديني را متحول ميداند
خطاي ديگر شريعتي اين است كه دين را ثابت و معرفت ديني را متحول ميداند. او براي تحول و عصري شدن معرفت و فهم ديني از علوم انساني به ويژه جامعه شناسي و تاريخ مدد ميگيرد، بدين معنا كه ديدگاههاي جامعه شناختي را بر فهم آيات تطبيق ميكند كه از خطاهاي معرفت شناسي ديني است.
علوم انساني چون ظني هستند و هميشه در حال تحول و تغيير، نمیتوانند مبنای معرفت دینی شوند
زيرا اولاً اين عمليات فكري، نوعي تفسير به راي و تحميل انديشههاي ديگران بر قرآن است كه انسان را از تفسير كلام حق دور ميسازد.
ثانياً علوم انساني به جهت ظني بودنشان هميشه در حال تحول و تغييرند، حال اگر در فهم متون ديني از اين علوم بهره بگيريم، منشاء تحول دايمي و در نهايت نسبيت معرفت ديني ميگردد و اعتماد مومنان را از دين ميزدايد.
ثالثاً جامعهشناسي از مكاتب و نحلههاي گوناگون تشكيل شده است.
حال اگر انديشههاي ماكس وبر را بر قرآن تحميل كنيم، اسلام وبريسمي و اسلام سرمايهداري توليد ميشود و اگر براساس انديشههاي ماركس و اَنگلس به سراغ متون ديني برويم، به اسلام ماركسيسمي و سوسياليسمي دست مييابيم و هر دو اسلام از اسلام ناب محمدي(ص) فاصله دارد، علاوه بر آنكه در ترجيح يكي بر ديگري، گرفتار ترجيح بلامرجح ميشويم و اصولاً چنين روشي با هدايتگري و تبيان بودن قرآن، سازگاري ندارد.
شريعتي از يك طرف به عنصر اجتهاد اعتقاد دارد و از بهرهگيري آن و بازسازي دين توسط اجتهاد تاكيد ميورزد و وظيفه روشنفكران را احيا و بازسازي دين و بهرهگيري از اجتهاد معرفي ميكند و از طرف ديگر براي روشنفكران، به هيچ تخصصي اعتقاد ندارد،
حال پرسش ما اين است كه چگونه روشنفكر آگاه به زمان و زبان جامعه و متعهد به تعهد انساني كه از تخصصهاي لازم جهت طي كردن فرآيند اجتهاد بيبهره است و به مباني فقهي و حديثي و رجالي و دهها تخصص ديگر آشنايي ندارد، توان بهرهگيري از اجتهاد و احياء دين را دارد؟
آيا تجويز چنين نسخهاي، جوانان را به نوعي الحاد يا التقاط نميكشاند و يا اين كه نكشانده است؟
اگر قبل و بعد از انقلاب، گروههايي از نسل جوان را مشاهده ميكنيم كه از مجتهدان جامع الشرايط فاصله ميگيرند و مستقلاً به اجتهاد ديني ميپردازند و در نهايت به دام انديشههاي التقاطي ميافتند و از خلوص دين منفك ميشوند، بدان جهت است كه بدون تخصصهاي لازم و كافي به فهم دين ميپردازند.
اشكال ديگر انديشههاي دكتر در اين است كه وي لزوم داشتن تخصص علمي، فلسفي، جامعه شناسي، سياست مداري و غيره را از روشنفكران سلب ميكند، ولي در بعد ايجابي دانستن مكاتب و نظريههاي جامعه شناختي و قدرت تجزيه و تحليل منطقي و هدايت پيامبرانه را لازم ميداند. بيشك جمع اين دو پيشنهاد مستلزم اجتماع نقيضين است.
شریعتی بیش از حد به حيات اجتماعي و كاركردهاي اجتماعي دين ميانديشيد
اشكال ديگري كه براين شخصيت فكري ميتوان گرفت اين است كه او بيش از حد به ايدئولوژي كردن و حيات اجتماعي و كاركردهاي اجتماعي دين ميانديشيد و همين سبب شده بود كه به ابعاد فردي و عبادي دين، كمتر توجه كند و گاه عالمان ديني را مورد عتاب قرار دهد و اسلام را از جامعيت بيندازد، در حالي كه نگاه احياگر به دين، بايد نگاه جامعه نگرانه باشد و به تمام ابعاد دين توجه كند.
اموري كه در آبادكردن دنيا نقش مهمي دارند، بيشتر مورد توجه شريعتي است تا اموري كه در آبادكردن آخرت
نقد ديگر ما به رويكرد دكتر شريعتي اين است كه از مجموع انديشههاي ايشان استفاده ميشود كه دنيا، اصل و آخرت، فرع است و بايد آخرت، تابع دنيا باشد، به همين دليل اموري كه در آبادكردن دنيا نقش مهمي دارند، بيشتر مورد توجه شريعتي قرار ميگيرد تا اموري كه در آبادكردن آخرت موثرند.
حال آنكه از آيات قرآن و روايات پيشوايان دين چنين استفاده ميشود كه دنيا مقدمه آخر است و بايد به دنيا نگاه مقدماتي داشت و اگر به ايدئولوژي كردن دين و كاركردهاي اجتماعي دين توجه داريم بايد از مقدماتي بودن آن غفلت نكنيم.
پینوشت:
- آسیبشناسی دینپژوهی معاصر، عبدالحسین خسروپناه، پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول88
- مجموعه آثار دکتر علی شریعتی، انتشارات قلم
منبع:
نشریه «کرسی آزاد نقد»؛ معاونت بررسی و تحلیل سازمان بسیج دانشجویی
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.