گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سر نهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است. او آنگاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: من کان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی.
سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است؛ عقل بیاختیار.
مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد
اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمیدهند که هیچ، بال میسوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمانها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل ارادهاش را در آستان ارادت قربان کند ... و چون اینچنین کرد، در مییابد که غیر او را در عالم اختیار و ارادهای نیست و هر چه هست اوست.
اما چه دشوار مینماید طی این عرصات! آنان که به مقصد رسیدهاند میگویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمدهای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد... طیّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال میخواهد و بال را به عباس میدهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد. این حسین است که عرصات غایی خلافت تکوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست.
آنان که با چشم ظاهر مینگرند او را دیدهاند که بر بالین علی اکبر «علی الدنیا بعدک العفا» گفته است و بر بالین قاسم «عزَّ والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک» و بر بالین ابیالفضل عباس میگوید: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی»، اما حجابهای نور را نمیبینند که چه سان از هم دریده و رشتههای پیوند روح را به ماسوی الله چه سان از هم گسسته! نه ماسوی الله، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می ماند.
مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است. (1)
مقتل امام حسین (ع)
ظهر عاشورا عمر بن سعد به جماعت لشکر فریاد زد: این فرزند أنْزَع بَطین (علىّ بن أبى طالب) است! این فرزند کشنده عرب است! او را در پرّه گیرید و از هر جانب به او حملهور شوید. چهار هزار نفر تیرانداز، حضرت را احاطه کردند و بین او و بین خیام حرمش جدائى انداختند.
حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام فریاد زدند: اى شیعیان و پیروان آل ابى سفیان! اگر براى شما دینى نیست و رویّه شما اینست که از معاد نیز نمىترسید؛ پس در زندگانى دنیاى خود از آزادگان باشید و اگر همچنانکه مىپندارید، از طائفه عرب هستید، به حسبهاى خود برگردید و از اعمال ناجوانمردانه احتراز کنید.
شمر، حضرت را صدا زد که: چه مىگویى اى پسر فاطمه؟! حضرت فرمود: من با شما در جنگ هستم! بر زنها مؤاخذهاى نیست و تا وقتیکه زندهام این لشکریان یاغى و متعدّى خود را از دستبرد به حرم من بازدارید و حرم مرا رها کنید و سراغ من به شخصه بیایید و اینک زمان شهادت من نزدیک شده و آثار و علائم آن پدیدار گشته است.
ذکری که امام حسین (ع) در هنگام مبارزه زیاد تکرار میکردند
شمر گفت: این درخواست را مىپذیریم و آن جماعت همگى بطرف خود حضرت روى آوردند و جنگ شدّت یافت و عطش بر آن حضرت بسیار شدید شد و براى بار دوّم از براى وداع به خیمه آمد و با اهل حرم وداع نمود. سپس به مرکز مبارزه بازگشت و بسیار مىگفت: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّه إلَّا بِاللَهِ؛ هیچ حرکت و تحوّلى نیست و هیچ قوّه و قدرتى نیست مگر به خداوند عزّ اسمه.»
و أبو الحُتوف جُعْفى، تیرى به پیشانى مبارکش زد. آن تیر را بیرون کشید و خون بر چهرهاش جارى شد و گفت: بار پروردگارا! بر این حالِ من که از ناحیه این بندگان نافرمان تو مىگذرد واقف هستى. پروردگارا! یکایک آنان را بشمار و آنان را متفرّقاً و متشتّتاً هلاک گردان! و یک تن از آنان را روى زمین باقى مگذار و ابداً آنها را نیامرز».
و با صوت بلند فریاد زد: اى امّت بدسرشت و بدکردار! با محمّد در عترتش به بدى رفتار کردید، آگاه باشید که شما بعد از من کسى را نخواهید کشت که از کشتنش نگران باشید و به هراس آیید، بلکه تمام کشتنها براى شما سهل و آسان مىنماید و سوگند به خدا که من از خداى خودم امید دارم که مرا به شرف شهادت برساند و از شما انتقام مرا بگیرد از جایى که خود نمىدانید.
حَصین گفت: اى پسر فاطمه! به چه چیز خداوند انتقام تو را از ما مىگیرد؟ حضرت فرمودند: بَأس و شدّت را در میان شما مىافکند، تا آنکه خونهاى خود را مىریزید و سپس چون موجهاى دریا عذاب را بر شما خواهد ریخت!
مناجات حضرت با خداوند در لحظات آخر و حالات حضرت در هنگام شهادت
در این حال، از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود که ایستاد تا بیارامد؛ که مردى سنگ بر پیشانیش زد و خون بر صورتش جارى شد و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاک کند که مرد دیگرى به تیر سه شعبه قلب مبارکش را هدف ساخت.
پسر رسول خدا، به خدا عرض کرد: «به نام خدا و به خود خدا و بر ملّت و آیین رسول خدا (این شهادت روزى من مىگردد.) سپس دست برد و تیر را از پشت خود خارج کرد و خون مانند ناودان فوران مىکرد.
حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت و چون پُر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز است و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت. براى بار دوّم دست خود را زیر خون گرفت و چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف را متلطّخ و خون آلوده نموده و گفت: با همین حال باقى خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را دیدار کنم.
و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت و رَمقى در تن نمانده بود. نشست بر روى زمین و با مشقّت سر خود را بلند نگاه مىداشت که در این حال مالک بن بُسْر آمده و او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد و بُرْنُس (یعنى کلاه بلندى که بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روى قَلَنْسُوَه که کلاه عادى بود عمامه بست. و بعضى گفتهاند: دستمالى بست.
زُرعه بن شَریک بر کتف چپ آن حضرت ضربتى وارد ساخت و حصین بر حلقوم آن حضرت تیرى زد و دیگرى بر گردن مبارک ضربهاى وارد ساخت و سِنانِ بن أنَس با نیزه در تَرقُوهاش زد و پس از آن بر سینه آن حضرت زد و سپس در گلوى آن حضرت تیرى فرو برد و صالح ابن وَهب در پهلویش تیرى وارد کرد.
هِلال بن نافع مىگوید: من در نزدیکى حسین ایستاده بودم که او جان مىداد؛ سوگند به خدا که من در تمام مدّت عمرم، هیچ کشتهاى ندیدم که تمام پیکرش به خون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهرهاش نورانى باشد.
روایت امام باقر (ع) از بی تابی اسب امام حسین (ع)
به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفکّر در کشتن او باز مىداشت! و در آن حالتهاى سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذو الجلال عرض مىکرد: صَبْرًا عَلَى قَضَآئِکَ یَا رَبِّ! لَا إلَهَ سِوَاکَ، یَا غِیَاثَ: شکیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمان جارى تو اى پروردگار من! معبودى جز تو نیست، اى پناه پناه آورندگان.
از حضرت امام محمّد باقر(ع) روایت است که اسب آن حضرت با صداى بلند شیهه مىکشید و پیشانى خود را به خون حضرت آلوده مىنمود و مىبویید و مىگفت: «الظَّلِیمَه! الظَّلِیمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا؛ فریادرس! فریادرس! از امّتى که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند» و سپس متوجّه خیام حَرَم شدند.
امّکلثوم ندا سر داد: این حسین است که در بیابان خشک کربلا بر روى زمین افتاده است؟ زینب(س) ندا داد: اى کاش آسمان بر زمین مىچسبید و اى کاش کوهها خُرد مىشد و بیابانها را پر مىکرد. بعد به نزد برادرش آمد و دید که عمر بن سعد با جمعى از یارانش به حضرت نزدیک شدهاند و برادرش حسین در حال جان دادن است.
قاتلی که برای مقتول خود اشک میریخت؛ اشکهای عمر سعد برای امام حسین(ع)
فریاد زد: «اى عُمَرُ! أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إلَیْهِ؟ اى عمر بن سعد! آیا أبا عبد الله را مىکشند و تو به او نگاه مىکنى»؟ عمر صورت خود را برگردانید و اشکهایش بر روى ریشش جارى بود. زینب فریاد برداشت: «وَیْحَکُمْ! أَمَا فِیکُمْ مُسْلِمٌ؟ اى واى بر شما! آیا در بین شما یک نفر مسلمان نیست»؟ هیچکس جواب او را نداد.
عمر سعد به مردى که در جانب راستش بود گفت: واى بر تو! به سوى حسین فرود آى و او را راحت کن. خولى بن یزید اصبحى پیش دستى کرد تا سر از بدن امام حسین(ع) جدا کند ترس و لرز بر اندامش افتاد.
در این هنگام سنان بن انس نخعى فرود آمد و به گلوى امام حسین(ع) شمشیر زد و در این حال مىگفت: سوگند به خدا من سرت را جدا کنم با اینکه مىدانم تو پسر رسول خدا و از نظر پدر و مادر، بهترین انسان روى زمین هستى. سپس سر شریفش را جدا کرد.
پینوشت
1- فتح خون، سید مرتضی آوینی، تماشاگه راز
منابع:
1. غمنامه کربلا، سیدبنطاووس، ص 151.
2. مقتل مقرّم، سید عبدالرزاق مقرم (ره)، ص 331.
3. أسرار الشّهاده، ملاحسین کاشفی.
4. تظلّم الزّهرآء، سید رضی قزوینی، ص 129.
5. بحارالانوار، ج 10.
6. مقتل خوارزمى، ابوالمؤیّد موفق بن احمد خوارزمى ج 2، ص 502.
7. لعمات الحسین، آیهالله سید محمدحسین حسینی طهرانی، ص 94.
8. لهوف، ص 110.
9. تاریخ طبرى، ج 6، ص 259.
10. مناقب ابن شهرآشوب ج 2، ص 223.
11. نفس المهموم.
12. المجالس السنیه، مجلس 69.