کد خبر:۲۱۷۰۶۲
تجربه‌های شخصی از امر به معروف و نهی از منکر- 2؛

نامه‌ای برای مسافر بی آر تی!

با دوستانم داشتیم از دانشگاه برمی‌گشتیم، سوار اتوبوس شدیم. قبل از حرکت، دختری همراه با دوستانش سوار شد ...

 گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ امر به معروف و نهی از منکر سخت است، خیلی سخت آنقدر که زبان آدم در دهانش نمی‌چرخد تا چیزی را به کسی تذکر دهد، اما شاید همیشه اینطور نباشد و شیوه‌هایی وجود داشته باشد که بتوان سختی امر و نهی را از بین برد. تجربه‌های شخصی افرادی که در زیر می‌آید نشان می‌دهد این کار آنقدرها هم سخت نیست فقط مهم است که از راهش وارد شوی.


نهی از منکر دانشجویی با نگاه


این خاطره من بیشتر جنبه تحلیلی دارد. در فضای دانشگاه یک مقدار تذکر دادن فرق می‌کند. من خودم به صورت لسانی کمتر پیش آمده تذکر بدهم ولی تصمیم گرفتم غیر مستقیم و با نگاه نکردن این کار را انجام بدهم. اول فکر می‌کردم تاثیرش خیلی کم است. ولی بعد از چندبار فهمیدم که واقعا خدا الکی یک حرفی را در قرآن نمی‌زند (قل للمومنین یغضوا).


الان وقتی خانم بی حجابی در مسیر حرکتم باشد دیگر مسیرم را عوض نمی‌کنم بلکه در همان مسیر یک جور خیلی تابلو با اخم سرم را می‌اندازم پایین و بدون کوچکترین نگاهی به بالا از جلوی او رد می‌شوم که متوجه شوند حجابشان بد است و مطمئنم که متوجه هم می‌شوند و اگر عناد و دشمنی نداشته باشند سریع خودشان را جمع می‌کنند.


مثلا دو سه بار پیش آمده به محض اینکه چشمم افتاده سریع و خیلی تابلو نگاهم را برگرداندم و متوجه شدم طرف مقابل سریع، شروع به درست کردن حجابش کرده است. همین چند روز پیش چنین کاری را کردم و طرف سریع رفت جلوی شیشه کلاس و خودش را در انعکاس شیشه وارسی کرد و یک مقدار بهتر شد. فکر می‌کنم در فضای دانشگاه که یک مقدار در مقابل تذکر لسانی و… گارد گرفته و سریع موضع‌گیری می‌شود و داد و جنجال راه می‌اندازند، این روش خوبی باشد.


عروسی و رقص و آواز و وقت نماز


عروسی داداشم بود و همه مشغول بزن و بکوب…کم کم داشتیم به وقت اذان مغرب نزدیک می‌شدیم، برای اولین بار توی یک عروسی نگران اذان بودم که نماز خودم و مهمان‌ها قضا نشود یا به عبارتی از اول وقت نگذرد. هر چه وقت اذان نزدیک تر می‌شد نگرانیم بیشتر می‌شد، یک فکری به ذهنم خطور کرده بود اما کمی هم ترس داشتم، ترس از تمسخر دیگران و ... .

 


اما دل را زدم به دریا و رفتم تمام دستگاه‌های صوتی رو قطع کردم و به جای آن اذان پخش کردم. بعد هم چرخیدم بین مهمان‌ها و گفتم که موقع نماز است و اتاق و چادر نماز و جانماز آماده است، اما متاسفانه جز تعداد معدودی از جوان‌ها، فقط خانم‌های بزرگ‌تر استقبال کردند.


بنده هم به خاطر این عمل مسخره (از نگاه برخی مهمانان) کلی مسخره شدم و حرف شنیدم، اما به نظرم ارزشش را داشت و هنوز که هنوز است به کارم افتخار می‌کنم و خدا را شاکرم و از او می‌خواهم همیشه مرا در این موقعیت‌ها یاری کند.


نامه نوشتن برای مسافر اتوبوس


با دوستانم داشتیم از دانشگاه برمی‌گشتیم، سوار اتوبوس شدیم. نشسته بودیم و منتظر تا اتوبوس حرکت کند. قبل از حرکت؛ دختری همراه با دوستانش سوار شد، حجابش خوب نبود، رنگ مناسبی را هم برای شال روی سرش انتخاب نکرده بود. من چند باری قبلا تلاش کرده بودم تا تذکر بدهم ولی ترس یا هرچیز دیگری که اسمش را نمی‌دانم وجودم را فرا می‌گرفت. ولی این یکی را نمی‌توانستم دیگر بگذرم.


کاغذ را درآوردم و نوشتم: «به نام او. من و تو بنده‌های خداییم، خوب است که وقتی می‌آییم بیرون ببینیم خدا کجای لباس پوشیدن هایمان است. همه چیز ما امانت است؛ امانتدار خوبی باشیم.» قسمت آقایان نشسته بود. (البته تعداد دیگری از خانم‌ها هم نشسته بودند؛ این امر هم برای خودش منکری است.)


می‌خواستیم پیاده شویم، برگه را تا کردم و رفتم جلو. دستم را گذاشتم پشت شانه‌اش و برگه را دادم. پیاده شدم نمی‌دانم چه شد ولی حداقل آرام بودم.

 

اولین تجربه تذکر دادن در اتوبوس بی آر تی

 

توی بی آر تی بودم. قسمت زنانه خیلی خلوت بود و فقط من ایستاده بودم اما مردانه شلوغ بود و کنار میله‌های بین زنانه و مردانه پر از کارگر بود. من روبروی خانمی که مانتویی بود و آرایش و مقنعه کوتاهی هم داشت ایستاده بودم. یکبار از من آدرسی پرسید و من راهنماییش کردم.

 

بعد یک لحظه جابجا شد و گردنش کامل مشخص شد و من خودم به شدت شوکه شدم! مقنعه‌اش خیلی کوتاه بود و مانتوی تنگ و یقه مانتو و لباس زیر مانتو هم خیلی باز بود. طوری بدنش معلوم شد که من دستپاچه شدم و حتی رویم را برگرداندم اما چون می‌دانستم قسمت مردانه شلوغ است حس بدی داشتم.

 

 

تا حالا تجربه تذکر دادن نداشتم و خیلی نگران بودم. تصمیم گرفتم تا جایی که می‌شود روبروی او بایستم تا از طرف مردانه کسی چیزی نبیند. انقدر اضطراب داشتم که حتی داشتم منصرف می‌شدم به او تذکر بدهم. در فکر منصرف شدن بودم که یک‌هو این چیزا اومد تو ذهنم که اگر من مادر یک پسر نوجوان یا جوان بودم و در خانه همه جوره مراقب بودم پسرم از این لحاظ‌ها اذیت نشود و در موقعیت اینجوری قرار نگیرد ولی می‌دیدم که نگاه پسرم به بدن این خانم افتاده چه حسی داشتم؟


اگر شوهر داشتم و او ناخودآگاه چشمش به بدن این خانم می‌افتاد یا اگر برادری داشتم؟ دلم نیامد چیزی نگویم! وقتی نزدیک ایستگاهی که باید پیاده می‌شدم رسیدم لبخند وسیعی زدم و با صدای خیلی آرامی که خانم‌های دیگر متوجه نشوند به آن خانم گفتم: «ببخشید! گردنتون معلومه» و با دستم به مقنعه خودم اشاره کردم که بفهمد دقیقا کجای مقنعه مشکل دارد.

 

خانم گفت: «مرسی» و من سریع پیاده شدم و همین مرسی را هم نصفه شنیدم! خیلی احساس خوبی بود، انگار یک بار عظیمی از روی دوشم برداشته بودند.

 
نهی از منکر بزرگان فامیل!


یک روز در جمع فامیلی نشسته بودیم، یکی از بستگان متدین! که حدود 30 سال از من بزرگتر بود تقلید یکی از آشناها را درآورد! همه می‌خندیدند! دیدم همه از من خیلی بزرگترند! هر چه فکر کردم چطور می‌توانم چیزی بگویم به کسانی که از من حداقل 30 سال بزرگتر هستند به نتیجه نرسیدم!


اول اخم کردم و سرم را پایین انداختم، چند لحظه همه به هم خیره شدند… بعد که دیدم وضع ادامه دارد با حالت عصبانی بلند شدم، داشتم می‌رفتم بیرون که یکی گفت: چی شد؟ یهو عصبانی شدی!؟ کمی مکث کردم و گفتم: حرمت مومن از کعبه بیشتره! چیکار دارید می‌کنید!؟ دوست دارید الآن چند نفر دور هم جمع شوند و تقلید ما را کنند و به ما بخندند؟ اگر دوست دارید ادامه دهید… یادتان باشد همان خدایی که شاهد است خودش حاکم هم هست.


همه ساکت شدند و به فکر فرو رفتند بعد از چند دقیقه سکوت آمدند و از من تشکر کردند و گفتند: ‌ای کاش زودتر متوجهمان می‌کردی! حتی یکی از آنها آمد صورتم را بوسید و تشکر کرد.


 


تذکر به پسر مذهبی سیگاری در نمایشگاه


از نمایشگاه کتاب آمدیم بیرون و با پسرخاله و پسرداییم نشسته بودیم کنار باغچه و سیگار می‌کشیدیم. وسط صحبت بودیم که دیدم یک جوان 17 و 18 ساله در فاصله 10 متریمان ایستاده و نگاهمان می‌کند. نگاهمان که در نگاه هم افتاد با اشاره گفت که کارم دارد. فکر کردم سیگار می‌خواهد. رفتم و از او پرسیدم سیگار می‌خواهی؟


گفت: اتفاقا در مورد همین سیگار با شما کار داشتم. به نظر من درست نیست که شما با ظاهر مذهبی در یک جای عمومی سیگار می‌کشید، وجهه مذهبی‌ها لطمه می‌خورد. دیدم راست می‌گوید، سیگار را خاموش کردم و به فکر فرو رفتم. تصمیم گرفتم دیگر ظاهر مذهبی نداشته باشم تا بتوانم راحت سیگار بکشم! (شوخی کردم! واقعا تذکرش روی من تأثیر گذاشت.)


راهکار نهی از غیبت و امر و نهی به برنامه‌های تلویزیون


می‌خواهم دو طرح امر به معروف و نهی از منکر را که خیلی هم سخت نیستند، معرفی کنم:


1. در فامیل ما غیبت خیلی رایج است یعنی حرف‌های عادی هم گاهی اوقات تبدیل به غیبت می‌شود. بخاطر همین همیشه دغدغه داشتیم که چه طور جلوی این گناه را بگیریم تا این که یک ایده به ذهنمان رسید. قبلا شنیده بودم که بچه‌های جبهه وقتی کسی می‌خواست غیبت کند برای این که جلوی او را بگیرند شروع می‌کردند بلند (مثلا) صلوات فرستادن.

 

 


ما از این ایده برای جلوگیری از غیبت در فامیل استفاده کردیم که خدا را شکر 90 درصد جواب داده است. به این صورت که هر کسی غیبت می‌کند یا می‌بینیم می‌خواهد غیبت کند بلند صلوات می‌فرستیم و طرف خودش می‌فهمد کارش اشتباه است. البته این کار را با لبخند انجام می‌دهیم و معمولا هم بعد از آن همه جمع می‌خندند.


2. یکی از راحت‌ترین راه‌های امر به معروف و نهی از منکر این است که آدم نسبت به برنامه‌های خوب یا بد تلویزیون و رادیو بی تفاوت نباشد و به سازمان صداوسیما زنگ بزند و برای هر برنامه آموزنده و خوبی تشکر و برای برنامه‌های نامناسب هم انتقاد کند.


منابع:


1. سایت الف به نقل از سایت حجه الاسلام دکتر مسلم داوودی نژاد، مشاور فرهنگی در دانشگاه‌های استان اصفهان http://hdavodi.com.
2. سایت جنبش دانشجویی حیا hayauni.ir
 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
shamim
-
۲۴ آذر ۱۳۹۱ - ۲۲:۱۴
سلام عالي بود عالي بود علي عليه السلام يارتون
0
0
پربازدیدترین آخرین اخبار